eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای گودال خنجر مَعجر مادر 😭 یا فاطمه الزهرا 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای ازنگاه دوستانت میشود فهمید که ستاره ی دنباله دار شده ای... 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای... زندگیم را گرد گرفته گرد تنهایی گرد غربت گرد بی کسی کاش میشد مرا بتکانی از این همه دلتنگی... 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای... بعد از هر اذان سجاده ات را پهن می کنم با طنین صدای موذن دلم را روی دستت میگیرم شهادتت را شهادت می دهم و نمازم را به بال های تو می سپارم از سجاده تو تا خدا راهی نیست... 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای... به خنده هایت خیره می شوم هنوز قلبم می تپد... 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🥀 حالا که رفته ای... دلم بیشتر از گذشته هوای روضه میکند روضه میگیرم و به حضرت زینب اقتدا میکنم انگار این روز ها قصه ی سوختن شمع را بهتر می فهمم آه ای زینب... سلامٌ عَلی قَلبِ زِینَب صَبور...🥀🍃 💐 °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @shahidegheirat
برشی از نامه شهیدبه 📚 آقاجان! به خدا دردهایی که میکشم به اندازه اینکه نکند کاری برخلاف رضایت شما انجام داده باشم مرااذیت نمیکند. مگر خودتان بارها نفرمودید بهترین راه اصلاح جامعه لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مراتوبیخ کردند وادعای انقلابیگری دارند ،حرف شمارا نمیفهمند؟ یعنی شما آنقدر بین ما هستید؟ 💔...
برشی ازکتاب📚 صدای فریاد درشلوغی ،بوق های مکرر ماشین های عروس وسوت وکف های شادی شب نیمه شعبان گم شده بود. یک موتورباسه سرنشین وارد معرکه شد. جوانی بامحاسن نسبتا پرپشت وعینکی بافریم نازک وقدوقامتی میانه واندامی متناسب،دونوجوان هم ترک موتورش نشسته بودند. صدای کشیده شدن لاستیک های موتور هنگام ایستادن، توجه چند خانم وآقارا جلب کرد،علی به سرعت پیاده شد. نگاه آن ها همچنان به علی بود،اما علی بدون نگرانی وباسرعت بیشتر به طرف آن هارفت،یکی ازمردها گارد گرفت وعلی را کرد،اما او همچنان لبخند روی لبش بود. -چیه؟چیکارداری؟! -برادرمن!شماچیکارداری؟بذاربرن، کجارفته!؟ اینا من وتو هستن... التماس درلحنش موج میزد. امانه! صدای علی باآن همه مهربانی اش خریداری نداشت. کم کم صدای وفریاد غالب شد و...