🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای
گودال
خنجر
مَعجر
مادر 😭
یا فاطمه الزهرا
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای
ازنگاه دوستانت
میشود فهمید که
ستاره ی دنباله دار شده ای...
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای...
زندگیم را گرد گرفته
گرد تنهایی
گرد غربت
گرد بی کسی
کاش میشد
مرا بتکانی
از این همه دلتنگی...
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای...
بعد از هر اذان
سجاده ات را پهن می کنم
با طنین صدای موذن دلم را
روی دستت میگیرم
شهادتت را شهادت می دهم
و نمازم را به بال های تو
می سپارم
از سجاده تو
تا خدا راهی نیست...
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای...
به خنده هایت
خیره می شوم
هنوز
قلبم می تپد...
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
#دلتنگی_مادرانه 🥀
حالا که رفته ای...
دلم بیشتر از گذشته هوای روضه میکند
روضه میگیرم
و به حضرت زینب اقتدا میکنم
انگار این روز ها
قصه ی سوختن شمع را
بهتر می فهمم
آه ای زینب...
سلامٌ عَلی قَلبِ زِینَب صَبور...🥀🍃
#مادر_شهید 💐
#کتاب_نای_سوخته
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@shahidegheirat
#کتاب_نای_سوخته
برشی از نامه شهیدبه #حضرت_آقا📚
آقاجان!
به خدا دردهایی که میکشم به اندازه اینکه نکند کاری برخلاف رضایت شما انجام داده باشم مرااذیت نمیکند.
مگر خودتان بارها نفرمودید بهترین راه اصلاح جامعه #تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مراتوبیخ کردند وادعای انقلابیگری دارند ،حرف شمارا نمیفهمند؟
یعنی شما آنقدر بین ما #غریب هستید؟
💔...
#کتاب_نای_سوخته
برشی ازکتاب📚
صدای فریاد درشلوغی ،بوق های مکرر ماشین های عروس وسوت وکف #کارناوال های شادی شب نیمه شعبان گم شده بود.
یک موتورباسه سرنشین وارد معرکه شد.
جوانی بامحاسن نسبتا پرپشت وعینکی بافریم نازک #مشکی وقدوقامتی میانه واندامی متناسب،دونوجوان هم ترک موتورش نشسته بودند.
صدای کشیده شدن لاستیک های موتور هنگام ایستادن، توجه چند خانم وآقارا جلب کرد،علی به سرعت پیاده شد.
نگاه آن ها همچنان به علی بود،اما علی بدون نگرانی وباسرعت بیشتر به طرف آن هارفت،یکی ازمردها گارد گرفت وعلی را#تهدید کرد،اما او همچنان لبخند روی لبش بود.
-چیه؟چیکارداری؟!
-برادرمن!شماچیکارداری؟بذاربرن،
#غیرتت کجارفته!؟
اینا #ناموس من وتو هستن...
التماس درلحنش موج میزد.
امانه!
صدای #دلنشین علی باآن همه مهربانی اش خریداری نداشت.
کم کم صدای #جیغ وفریاد غالب شد و...