eitaa logo
『کانال‌رسمی‌شهیدامنیت‌علی‌نظری』
229 دنبال‌کننده
898 عکس
416 ویدیو
7 فایل
ڪوچه‌هایمان‌را به نامشان‌ڪردیم که هرگاه آدرس‌منزلمان‌را می‌دهیم بدانیم‌از گذرگاه‌خون ڪدام‌شهیداست ڪه باآرامش به‌خانه می‌رسیم.🌷 قلبش‌رادادتاامنیتمان‌همیشه‌بتپد.. #پاسدارشهیدعلی‌نظری #خاطرات‌وعکسهازیرنظرخانواده‌شهیدوالامقام‌می‌باشد. ارتباط با ادمین @Fnoora
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا مملکت امام زمان است حضرت خودش ایران را نگه داشته است.. 💢تنهاکانال‌رسمی کانال‌رابه‌دوستان‌خودمعرفی‌کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3116827044Cb25e262e40 💢 👇 @Fnoora
به کسى ندارم الفت ز جهانیان مگر تو اگرم تو هم برانی، سر بی کسی سلامت... مشهدالرضا ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ بیاد @shahidalinazari
💢سـلام‌علیکـم باتوجه به سخن حضرت آیت‌الله که : «گاهی رنج و زحمتِ زنده‌نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام‌سجّاد علیه‌الصّلاة‌والسّلام و رنج چندین ساله زینب‌کبری علیهاالسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند.» ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ بزرگوارانی که از خاطره‌ دارند لطف بفرمایند و خاطراتشون رو برای ادمین‌کانال که منتسب به شهیدوالامقام و زیرنظر خانواده‌محترمشون هست، بفرستند.👇 @Mahdavikhoo
°•🌱 این‌داستان: راوی: همسروالامقام 🍃🌺 |• سلام ! ندیدنت، نبودنت، نبوییدنت و صدانکردنت از یکسال هم گذشت.. چه کسی فکرش را می‌کرد که به این زودی خانه‌ات را از من و دخترکمان جدا کنی؟ علـی‌جان، علـی‌ِ‌من! گاه میان خاطراتمان دنبال تـــو می‌گردم. میان تلخ و شیرینی‌های زندگیمان. نه، زندگی با تـــو تلخی نداشت، حتی تلخ‌هایش هم باتو شیرین بود و احساس نمی‌کردم. شبیه آلبوم همه را ورق ورق کرده‌ام و گاه که دلم برایت خیلی تنگ می‌شود می‌آورمشان و مرورشان می‌کنم، از صبح‌‌وشب‌ بخیر گفتن‌هایت گرفته تا خنده‌وگریه‌هایمان.. از حالت کمی خبر بده، از رازونیازهایت در بهشت برایم بگو. دلتنگ مناجات و سوزصدایت در دعاخواندن‌ها و نمازت شده‌ام. یادم می‌آید دعای ""، مانوس جانت شده بود و روحِ بلندت آنقدر عاشقِ این دعا شده بود که همیشه آن را میخواندی ولی شبهایِ‌جمعه بیشتر. شاید بخاطر چهارده معصوم(ع) بود که تا شبهای‌جمعه می‌شد چهارده بار تکرارش میکردی، و بعد از آن صد شاخه‌گل صلوات می‌فرستادی. بااین دعا انس داشتی و آرامش می‌گرفتی. علـیِ‌من، یادت هست تازه عقد کرده بودیم و غروب پنجشنبه‌ها که می آمدی سراغم پشت‌فرمان هم این دعا را میخواندی و تمام که می‌شد به من میگفتی تسبیح نداری؟ چقدر آن لحظه نورانی‌تر می‌شدی. مگر می‌شد بخاطر تـــو تَسبیح همراهِ خودم نداشته باشم..!؟ تـــو حتی بعداز هر نمازت هم این دعا را می‌خواندی. چه سِری داشتی بااین دعا نمیدانم اما هر چه بود آخر تــورا حاجت‌روا کرد.💔 علـی‌جانم! آن‌روز که این دعا تورا به آرزویت رساند و مرا به صَبر بی‌تـــو بودن دعوت کرد، پنجشنبه اول بود، که به خانه پدرم رفتم، هانیه‌مان یک برگه آورد و بااینکه نمی‌توانست کامل حرف بزند اما با زبان شیرینِ کودکانه خودش گفت: "الله الله". کاشانه‌ی حالم بخاطر نداشتنت ویران شده بود و میان گریه‌ها و سوز سینه‌ام لحظه‌ای نگاه به برگه انداختم و دیدم دعای ناد‌علـی است، آه و آتش دلم شعله‌ورتر شد و دلم فریاد میزد: "علـی، علـی، علـی..." آن‌شب کسی ندانست چرا صدای گریه‌ام بلند شد، اما تـــو خوب می‌دانستی چرا. تـــو آنجا بودی و مرا می‌دیدی و حتم دارم خواستی بگویی: " من هم اینجا هستم." بودی، میان آن شلوغی و غم حِست می‌کردم اما چشم‌هایم تـــو را در هیچ‌کجای خانه نمیدید و این برایم سخت بود.