♻️نشر پیام صدقه جاریه است♻️
‼️قابل توجه افرادی که بعد از گذشت چهل سال از انقلاب اسلامی هنوز از حکومت ملعون پهلوی تعریف و تمجید می کنند......
🔰در #نهج_البلاغه آمده است كه امام علی علیه السلام فرمودند:
"الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْم كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى كُلِّ دَاخِل فِي بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ"
👌هركس به كردار عدهای راضی باشد،مانند كسی است كه همراه آنان،آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن وگناه راضی بودن به آن...
✔️جناب #شيخ_رجبعلی_خیاط دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم #پهلوی و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كردهاست كه فرمود:
✅ روح يكی از مقدسين را در #برزخ ديدم محاكمه ميكنند و همه كارهای ناشايسته #سلطان جاير زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت میدهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكردهام.
به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور دادهاست؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد.
📚 منبع:کتاب کیمیای محبت
@shahidalishahsanaei 👈
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_دوم _اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقت
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وسوم
_خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان
_اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
_آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
_اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
_بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقعا احتیاج داشتم..
_یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
_خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلون
همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدوید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
_از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم
_ یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ؟
حالا دیگہ باید بگم علے
_ درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
_ بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت می کشیدیم سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم الاݧ آماده میشم
_ باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
_ اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کہ کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
_ مامانتم همینطور
_ دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـن
_کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
_زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
_علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
_یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
_صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و
می شنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
_ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان بزرگ بغلم کردو برام
"لا حول ولاقوه الاباللہ"
میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
_علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
_مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند
_ مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
_سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن
_بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
_بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
_ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم: ان شاءالله قسمت تو خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم
_علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد
_اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده
_محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم.
اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم
_ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ
منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما
با ورود ما بہ داخل محضر همہ صلوات فرستادند
_فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت سفره ے عقد
_مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند..
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اعلام خبرشهادت محسنوزوایی به حاج احمد
📹لحظات شهادت فرماندهمحور لشکر۲۷، شهیدمحسنوزوایی، در اولین روز عملیات الی بیت المقدس و اعلام خبر شهادت به حاج احمدمتوسلیان
@shahidalishahsanaei
👈به کانال شهید علی شاهسنایی در ایتا بپیوندید
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
کانال شهید درسروش
[Forwarded from سروش]:
https://sapp.ir/shahidalishahsanaei
🇮🇷 گــروه شــهـღـداے مــدافــع حــرم و شــهـღـید
عــلــے شــاهســنــایــے
درایــتــا 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3597991937G79da8198bf
🇮🇷 گــــروه
شــهـღـدا و ولــــایــــتــ
در ســــروشــ 🇮🇷
https://sapp.ir/joingroup/unDJ4lq3sIgodv9E5L2HrQeZ
🇮🇷گــــروه شهـღـداے مدافع حـرمــ در آے گــــپــ 🇮🇷
https://iGap.net/join/2fEcNa8kauUAP8stOvXJs1hLR
کانال شهید علی شاهسنایی در سروش بازگشایی شد.عضویت با لینک زیر
https://sapp.ir/shahidalishahsanaei