eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
317 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸شخصی نزد مرحوم آیت الله حاج شیخ ابراهیم کلباسی آمد و از آخوندی که در ده آنها آمده بود، تعریف زیادی کرد و گفت: او چنان توجه مردم را به خود جلب کرده که همه ی اقشار او را دوست دارند. . 🔸مرحوم کلباسی وقتی این تعریف را درباره ی آن مبلغ شنید، امر فرمود تا او را احضار کردند. وقتی حاضر شد مرحوم کلباسی با عصای خویش چند ضربه به او زد. . 🔸و فرمود: ای مردک! معلوم می شود که تو در آن روستا هیچ تبلیغ دین نمیکنی و احکام شرع را به مردم نمی رسانی و همه ی عمر خود را صرف جلب توجه مردم به سوی خود میکنی و با چاپلوسی و تملق، همه ی مردم را از خودت راضی نگاه می داری و اگر تبلیغ دین میکردی، چون کلام حق تلخ است و اجرای قوانین حق بر خلاف میل مردم است، قهرأ بعضی ها از تو ناراضی میشدند چنانچه اکثر مردم از اولیای خدا ناراضی بودند و آنها را به سخت ترین بلاها مبتلا می کردند. . 🔸پس تو علاوه بر این که حق را اجرا نکرده ای، چاپلوسی مردم را هم کرده ای و بر اثر این دو عمل زشت، باید تعزیر و تأدیب شوی.. مرحوم کلباسی دوباره چند ضربه عصا بر آن شیخ زد و او را از تبلیغ دین و لباس روحانیت منع کرد و فرمود: هرگز مثل شما مردم چاپلوس، اهلیت تبلیغ دین را ندارند، وجود شما در لباس روحانیت، موجب هتک حرمت این مقام شامخ و اهانت به روحانیت است! @shahidalishahsanaei
#شهیدانه مبادا‌فراموش‌کنیم که روزی عدہ ای جوانی خود را دادند تا ما بتوانیم جوانی کنیم. 🇮🇷 کانال رسمــے #شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
⭕️ شهادت بیش از ۴۰ نفر در حملات موشکی به مواضع ارتش سوریه و نیروهای هم‌پیمان در حومه حماة و حلب 🔹منابع نظامی سوریه شب گذشته اعلام کردند، مقرهای نظامی ارتش سوریه و نیروهای هم‌پیمان آن در حومه حلب و حماة در معرض حملات موشکی قرار گرفته است. 🔹این حملات بیش از ۴۰ کشته و ۶۰ زخمی در بین نیروهای نظام سوریه و هم‌پیمانان‌شان برجای گذاشت. 🔹منابع محلی و فعالان مدعی شده‌اند، ۱۸ نیروی ایرانی در این حملات به شهادت رسیده اند. 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیستم _چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم
❤️ دومدافع 🔰 _گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم... اردلاݧ گفت❓ آره دیگہ مگہ مریض نیستے❓ دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم. دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ... آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت 😢 _هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ 😁 آها.خوب دیگہ چہ خبر❓درس و دانشگاه خوب پیش میره❓ آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے❓ اره خدا روشکر خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم.... _گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ ماماݧ داشت میرفت بیروݧ سلام ماماݧ سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے❓ ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد چرا چیزے شده❓ حالا تو میخواے برے بیروݧ برو. آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر چشم .ماماݧ _سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم الو اردلان❓ کجایے تو❓ واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم❓ سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جان.نفس بگیر آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده _نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے. ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم، ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ _ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ _چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم. زهراااااا❓بیا حال.کسے نیست خونہ بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا خندیدم و گفتم آره دیگہ ... برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم چادرتم در بیار کسے نیست باشہ _خوب.چہ خبر زهرا❓ سلامتے چقدر،از درست مونده یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم إ بسلامتے ان شاءالله نمیخواے ازدواج کنے❓ دیر میشہ هاااا. میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے❓ چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده مگہ تو چے میخواے❓ خوب اسماء جان، براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ، تو خوانواده ما، فقط مائیم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم _إ چرا❓ خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم. آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمون... اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ. حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت _با دست زد پشتمو گفت.اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم. _نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم و گفتم آهاݧ بلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم _خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام. ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا چشم.حتما تو هم بیا پیش ما خدافظ چشم حتما خدافظ _اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ رفتم اتاقم و از خستگے خوابم برد _با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰ پاشو شام حاضره _پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم _پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد _آمارشو گرفتے❓ _خندیدم و گفتم آهاݧ پس واسہ آمار اومدے _خواستم یکم اذیتش کنم خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم: _خیلے دوسش داری❓ با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم _سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم _متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے... _دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ _سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده❓ _غذارو دوست ندارے❓ _ݧ ماماݧ جاݧ اشتها ندارم إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم _چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تهدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم. _وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_ویکم _گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بز
❤️ دومدافع 🔰 _اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ _آنقده خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد❓ _با سجادے کجا رفتم❓چی گفتیم❓ _هییییییی .. _چقد سختہ تصمیم گیرے.کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده... _بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم تا ما رو دیدݧ وایسادݧ و همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ _مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد _خندم گرفت و در،گوشش گفتم: _اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خُلے هااااا _جواب سلامشونو دادیم داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم آقاے سجادے❓ با تعجب برگشت سمتم و گفت بله❓بامنید❓ بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ _بلہ بلہ حتما بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو مریم هم همراه محسنے رفت داخل خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم _خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم _سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت: _خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم _خندیدم و گفتم:مطمئنید صبر میکنید❓ _شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم _معذرت میخوام خانم محمدے _در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے❓ _بلہ کاملا _پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خانواده❓ _اینو دیگہ باید از خانوادم بپرسید با اجازتوݧ وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم _ اما سجادے نیومد مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس ؟؟ _نمیدونم والا پشت سرم بود چے بهش گفتے مگہ❓ _هیچے جواب خواستگاریشو دادم. _حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره _بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس إ خرشدے بالاخره❓پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها _باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ _وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد اسماااااء❓ سلام جانم❓ بیا کارت دارم _باشہ ماماݧ بزار لباسامو... نذاشت حرفم تموم بشہ _همیـݧ الاݧ بیا.. بلہ ماماݧ _مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے❓ ^مگہ براے شما مهمہ مامان❓ _چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے❓ _خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ _ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ❓ _اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل... _حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو _باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے❓ _مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم _بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے _باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم _وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق _تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم _اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد. _یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت... _اسماء پاشو بریم بیروݧ با بی حوصلگے گفتم کار دارم نمیتونم بیام روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ _صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم _با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم _خوب حداقل وایسا آماده شم باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش _سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم _با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم. اسماء تو چتہ❓مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے.چرا انقد پکرے❓ _نکنہ از تصمیمت پشیمونے❓هنوز دیر نشده ها❓ _آهے کشیدم و گفتم. _چیزے نیست نمیخواے حرف بزنے❓ _کجا دارے میرے اردلان❓برگرد خونہ حوصلہ ندارم. _داشتم میرفتم کهف الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ _صاف نشستم و گفتم.ݧ ݧ _برو کهف دوست داشتم آرامش خاصے بگیرم. _نیم ساعت داخل کهف بودم.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
خوب #نگاه کنیدبه چهره هاشان آن هاکه تنها به #زبان نگفتند #انی_حرب_لمن_حاربکم #عاشورا رادرک کردند مصداق"الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)" #شهیدعلےشاهسنایے درکناررزمنده_ها_سوریه @shahidalishahsanaei
♻️نشر پیام صدقه جاریه است♻️ ‼️قابل توجه افرادی که بعد از گذشت چهل سال از انقلاب اسلامی هنوز از حکومت ملعون پهلوی تعریف و تمجید می کنند...... 🔰در آمده است كه امام علی علیه السلام فرمودند: "الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْم كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى كُلِّ دَاخِل فِي بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ" 👌هركس به كردار عده‌ای راضی باشد،مانند كسی است كه همراه آنان،آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن وگناه راضی بودن به آن... ✔️جناب دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كرده‌است كه فرمود: ✅ روح يكی از مقدسين را در ديدم محاكمه مي‌كنند و همه كارهای ناشايسته جاير زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت می‌دهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده‌ام. به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور داده‌است؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. 📚 منبع:کتاب کیمیای محبت @shahidalishahsanaei 👈
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_دوم _اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم ماماݧ وقت
❤️ دومدافع 🔰 _خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان _اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا _آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما... _اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ.. _بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقعا احتیاج داشتم.. _یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود... ‌ _خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلون همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ ماماݧ هم اینورو و اونور میدوید کہ چیزے کم و کسر نباشہ _از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم روتخت ولو شدم و چشمامو بستم تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم _ یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست سجادے ؟ حالا دیگہ باید بگم علے _ درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد _ بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟ از بابا خجالت می کشیدیم سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم الاݧ آماده میشم _ باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم _ اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کہ کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش _ مامانتم همینطور _ دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـن _کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے _زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم _علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ _یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور _صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و می شنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ _ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. _علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد _مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند _ مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود _سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن _بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد _بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . _ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم: ان شاءالله قسمت تو خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم _علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده _محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم _ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
#سلام صبح روز سه شنبتون بخیر @shahidalishahsanaei
پشت چشمان تو شهریس پراز ویرانے هر ڪسے #چشم تو را دید دلش ویران شد✨ ڪافر آمدڪہ ڪمے ڪفربگوید ازتو یڪ نظرڪرد بہ چشمان تو با ایمان شد!!!✨ 🆔 @Shahidalishahsanaei
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اعلام خبرشهادت محسن‌وزوایی به حاج احمد 📹لحظات شهادت فرمانده‌محور لشکر۲۷، شهیدمحسن‌وزوایی، در اولین روز عملیات الی بیت المقدس و اعلام خبر شهادت به حاج احمدمتوسلیان @shahidalishahsanaei