eitaa logo
سـردار‌ شـღـیـداسماعیل چراغـے🕊🌹
568 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
26 فایل
🌷 بسمـــ ربــــــِّ الشهــــــــدا ...🌷 ولادت : ۱۳۶۰/۰۸/۰۷ شهادت : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶ علت شهادت : حمله تروریستی آرامگاه:گلستان شهدای،شهر زرین شهر فرمانده گردان امام حسین(ع) یگان ویژه اصفهان ما لشکر امام حسینیم و حسینی وار میجنگیم خادم کانال : @m_hosein_m
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🖋به قلم مرتضی اسدی (()) محمود برادر بزرگ رضا از دنیا رفت. اسماعیل و جواد برای شرکت در مراسم خاکسپاری عمو به زرین شهر برگشتند. مراسم ختم در مسجد جامع با حضور بخش زیادی از فامیل و اهالی محله برگزار شد. بعد از مراسم میهمانان در حال خارج شدن از مسجد بودند. اسماعیل گوشه ای ایستاده بود و با آشنایان قدیمی صحبت میکرد. چشمش دختری آشنا را دید که انتهای دیوار مسجد در قسمت زنانه ایستاده است. خودش بود! ساناز دختر عمو حسین. آخرین بار که او را دید چند روز بعد از کنکور بود. از آن روز سالها میگذشت و حالا هر دو بزرگتر شده بودند. شنیده بود ساناز هم دانشجو است. جمعیت را کنار زد و به طرف او رفت. مقابلش ایستاد و گفت: - سلام دختر عمو ساناز با دیدن اسماعیل دست و پایش را گم کرد و گفت: - سلام اسماعیل! ببخشید. آقا اسماعیل. اسماعیل خندید و گفت: - خیلی وقته ندیدمتون. به سالمتی دانشجو هستید؟ ساناز گفت: - بله. حسابداری می خونم. شما هم پلیس شدید به سالمتی اسماعیل گفت: - به سالمتی ان‌شاالله. بله نظامی ام. دعا کنید در این لباس خدمت گذار خوبی باشم. حسابداری رشته خوبیه! مطمئنم با هوشی که شما دارین حتماً آینده درخشانی دارین. اسماعیل به بهانه پرسیدن سؤالات حسابداری چند دقیقه کنار ساناز ایستاد و با او حرف زد. به خودش که آمد متوجه نگاه سنگین اطرافیان به خودشان شد. درست نبود بیش از این جلوی مسجد صحبت کنند دوست نداشت برای چند دقیقه حرف و حدیث برایشان درست شود. خداحافظی کرد و برای انجام کاری به اصفهان رفت. آخر شب وقتی خواب همه سنگین شد. طلعت ۲ استکان چای ریخت و رفت داخل حیاط کنار اسماعیل نشست. بی مقدمه شروع به صحبت کرد و گفت: - ماشاءالله ساناز خانمی شده برای خودش! ... ادامه دارد..... ✅کانال رسمی سردارشهیداسماعیل چراغی 🆔https://eitaa.com/shahidan0313