فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی سراغ نداری که
مرا به تو برساند..؟
زیارت کربلا روزیتون
شبتون کربلایی
#محرم
✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن
بهسویحسین(ع) فرارکن:)
#محرم
✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شهید مدافع حرم سیگاری در شب اعزام:
حرم حضرت زینب سلام الله علیها یه چیز دیگه است.
#محرم
✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجنون تورو خیلی دوستت داره : )))
#محرم
✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن
نصب موکب سردار شهید اسماعیل چراغی در چهار راه هلال احمر
#محرم
✅کانال رسمی سردار شهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن
📚 #کجایی
🖋به قلم مرتضی اسدی
#پارت_17
((#فصلدوم))
چند روزی بود که رضا و بچه ها از سفر بندرعباس برگشته بودند. عصر دلگیر پاییزی بود که لیلا از پشت
پنجره کوچه را نگاه کرد. برگشت داخل آشپزخانه و مشغول پوست گرفتن سیب زمینی های شام شد که با
تعجب سرش را چرخاند به طرف پنجره و چند ثانیه ای بی حرکت ماند. چاقو و سیب زمینی از دستش افتاد
و با عجله دوباره برگشت پشت پنجره و کوچه را نگاه کرد. کامیون بابا سرجایش نبود. جیغ کشید و گفت:
- وای ننه! کامیون رو دزد برد!
اهل خانه سراسیمه رفتند جلوی در خانه. اثری از کامیون نبود. دستوپای طلعت شل شد و کنار در نشست.
گفت:
- به پلیس زنگ بزنید
رضا گفت:
- صبر کنید. غلط نکنم میدونم ماجرا چیه!
چنددقیقه ای بدون دمپایی و جوراب جلوی در ایستاده بودند. صدای بوق کامیون که از آخر کوچه به طرف
آن ها می آمد همه را از جا پراند. اسماعیل پشت فرمان کامیون و جواد هم کنارش نشسته بود. با همان قد
کوتاهش ژست راننده های قدیمی و کف خیابان را گرفته بود و به طرف خانه می آمد.
رضا گفت:
- میدونستم کار اسماعیله. اونقدر تو جاده کنارم نشسته رانندگی رو یاد گرفته...
همگی نفس راحتی کشیدند و به داخل خانه برگشتند جز مادر که صبر کرد اسماعیل از ماشین پیاده شود و
اخم هایش را ببیند. آخر شب اسماعیل متوجه شد مادر همچنان از کار آن ها دلخور است. اسماعیل کف پا
تا فرق سر مادر را بوسید تا او را بخشید و خنده به صورتش آمد.
چند روزی از آن ماجرا نگذشته بود که ظهر همه با صدای برخورد چیزی به دیوار خانه وحشت زده به کوچه
آمدند. اسماعیل پشت فرمان ژیان بابا رضا نشسته بود . کنترل ماشین از دستش خارج شده بود و با سرعت
به دیوار خانه برخورد کرد. از ماشین پیاده شد و سرش را پایین انداخت. مادر گوش او را گرفت و گفت:
- باز هم میخوای با چهارتا بوس گولم بزنی ؟! اسماعیل اگه یه بار دیگه بدون اینکه بابات کنارت باشه
بشینی پشت فرمون ماشین ، شیرمو حلالت نمی کنم!
تهدید مادر کار خودش را کرد و اسماعیل دیگر بدون اجازه پشت فرمان ماشین ننشست. البته حرف مادر
برایش آنقدر اهمیت داشت که اگر تهدید هم نمی کرد نمی گذاشت حرفش زمین بماند. نشست پای درس
هایش. امتحانات ثلث آخر نزدیک بودو باید حسابی درس می خواند. از مدرسه تماس گرفتند و طلعت را ....
ادامه دارد.....
✅کانال رسمی سردارشهیداسماعیل چراغی
🆔https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن