eitaa logo
🕊🥀شهیــــــــدانه🥀🕊
143 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
838 ویدیو
4 فایل
🌹بســـــــــــم رب الشهــــــــــــــدا🌹 ✳ گـــویـــندچـــرا دل بــه شهیــــــدان دادی ⁉️ ✅ والله کـــه مـــــن نــــدادم ‌آنـــــهابــــردند🕊 #استوری_شهدایی #عطر_شهدا #عکس_نوشته_شهدا #خاطره_شهدا ❤️❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍀🌺🕊🌺🍀💐 ؟ یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد : « ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت : « منم!» ترق! ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد : « یاسر کجایی؟ » و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد : « حسین اسم کیه ؟ » و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد . با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین . یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد : « کی با حسین کار داشت ؟ » جاسم با خوشحالی ، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت : « من ! » ترق ! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید ! 🍀 🍀 @shahidan_e
🌼💐☘️🌸☘️💐🌼 ؟ تعداد مجروحین بالا رفته بود ، فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی سیم بزن عقب ، بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شستی گوشی بیسیم را فشار دادم ، به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بیسیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم : " حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید ، بعد صدای کسی آمد : - رشید بگوشم - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟ - رشید چهار چرخش رفته هوا ، من در خدمتم . -اخوی مگه برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ دیدم عجب گدفتاری شده ام ، از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم . - رشید جان از همانها که چرخ دارند! - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟ - بابا از همانها که سفیده - هه هه نکنه ترب می خوای - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره - د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای! کارد می زدند خونم در نمی آمد ، هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم. 📚 کتاب رفاقت به سبک تانک 🍀 🍀 @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بستہ‌ام عہد ڪه دࢪ ࢪاه شہیدان باشم💞 چادࢪ مشڪۍ من،🖤 ࢪنگ شہادٺ دارد 🌷صبحتون شهدایی🌷 @shahidan_e
★تفحـــــــــــص شہـــــــدا★ خبر را که شنیدیم،خودمان را رساندیم؛اما آنها استخوانهای یک حیوان بود.😥 گفتند اینجا خطرناک است و بیشتر منافقان در کمین هستند،باید زودتربرگردیم... آمبولانسی داشتیم که هر روز سرویس و مجهز میشد سابقه نداشت خراب شود. در راه برگشت،در یک سرپایینی ماشین خاموش شد!!!!!! بچه‌ها فکر کردند شوخی میکنم اما هرچه استارت زدم ماشین روشن نشد چند متخصص از تعمیرگاه ارتش آمدند،اما فایده نداشت. بالاخره تصمیم برآن شد که یک تانکر آب بیاید و ماشین را بوکسل کند که تا شب نشده برگردیم، تانکر آمد اما وقتی به آمبولانس وصل شد گاز که میداد خاموش میشد😲 گفتم:ماشین روشن نمیشود بعدا می‌آییم آنرا میبریم. اگر اینجا خطرناک است دیگر نمانیم ماشین را قفل کردیم و برگشتیم. فردا پس از نماز صبح به سراغ ماشین رفتم،تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی که صخره‌مانند بود،دقیقا روبروی جایی که ماشین خراب شده بود،تعدادی پلاک و یک مشت استخوان افتاده بود. هفت شهید بودند.🌈❤️ بچه‌ها را خبر کردم و پیکرها را داخل ماشین گذاشتیم،با بچه‌های ارتش خداحافظی کردمو به طرف ماشین رفتم،فکر کردند من فراموش کرده‌ام ماشین خراب است،خندیدند اما ماشین با استارت اول روشن شد😌 📚کتاب تفحص خاطرات محمد احمدیان @shahidan_e
🍃🌸وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند مانده بودم با پیکرش چه بگویم همیشه در ارادت به آقا (زید عزه) خودم را بالاتر از او می‌دانستم چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام در این چند وقت یادم هست یک بار گفت: شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم! 🔹شهید محمودرضا بیضائی راوی: برادر شهید @shahidan_e
💌خاطرات ازدواج در سیره شهدا💞 اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی رود که به خاطر بحث با یکی از روحانیون اهل سنّت، چقدر با عصبانیت با من برخورد کرد!😥 همینطور برخوردهای بعدیش در حال عادی بودن، برایم همراه با ترس بود؛ تا جایی که وقتی صدایش را میشنیدم، تنم می لرزید. ماجراها داشتیم تا ازدواجمان سر گرفت؛ ولی چند ماه بعد از ازدواجمان، احساس کردم این حاجی با آن برادر همت که می شناختم خیلی فرق کرده! خیلی با محبت است و خیلی مهربان. این را از معجزه های خطبه عقد می پنداشتم؛ چرا که شنیده بودم که قرآن کریم می گوید: وَ جعلَ بینکُم مَودَّه و رحمَه . شهید محمدابراهیم همت نیمه پنهان ماه 2 @shahidan_e قرآن کریم و از نشانه‏هاى او، اينکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در کنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى که تفکّر مى‏کنند. سوره روم، آیه21 ❤️ @shahidan_e
گفتم:«کجا برادر؟» گفت:«با برادر فلانی کار دارم.» گفتم:«لطفا سلاحتون را تحویل بدید.» گفت:«اللّـــــــــہ اڪـــــــــــبر❗️» گفتم‌:«یعنی چی؟»😳🤨 گفت:«ما مسلح به الله اکبریم.» بعد هم زیرزیرکی خندید😃 @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💙🕶• مادرجبـھه‌ها‌وقتۍ‌هیـچ‌پنـاهۍنداشتـیم به‌دامن‌حضـرت‌زهــرا‹س›پنـاه‌میبردیـم وهیـچ‌ملجایۍجـزصـدیقہ‌ڪبرۍنداشتـیم 🌷صبحتون منور به نگاه شهدا🌷 @shahidan_e
✤♥️✤ ⃟💎⃟ 🕊" ♥️ ✨ 💠 مناجاتی از خبرنگار : 💎 خدایا! تو را سپاس ڪه دستم را گرفتی و به طرف خود ڪشاندی. 💎 خدایا! تو را ڪُرنش ڪه به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی. 💎 خدایا! تو را حمد ڪه به چشمم گفتی ڪه غیر تو را نبیند. 💎 خدایا! تو را شڪر ڪه به گوش من فرمان دادی ڪلام غیر تو را نشنود. ♥ معشوق من! ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من! تو را سجده ڪه مرا خریدی. عاشقان‌شهدا‌‌ظهرتون منـــــوربه‌نور‌خـــــدا @shahidan_e
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مراسم هـیئـت که تمـام شـد، بـه سمت حیـاط امامـزاده رفتیم شور و اشـتیاق عجیبی داشـت و تاکیـد می کرد که به حرفـش گوش بدهـم، بـا انگشت اشـاره کـرد و گفـت که وقـتی شـدم مـرا آن‌جـا دفـن کنـید. مـن که بـاورم نمی‌شـد، حرفـش را جـدی نـگـرفـتـم، نـمـی‌دانـسـتـم که آن لحظـه شنونـده وصیت پسـرم هسـتم و روزی شاهد دفـن او در آن حیاط می‌شـوم. @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.نزدیک عملیات کربلای 5 بود. این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود. بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت:"نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم!" 😄 با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و... جز، شهدا بودند.زنده ها هم معلومه شدند🕊🕊 نوبت خودته! از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد:💔 نفس باد صبا مشک فشان خواهد بود عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد ارغوان جام"عقیقی" به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند،جاویدی،حق پرست... و خود عقیقی، من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده "دریغ از یک روزنه کوچک". ـــــــــــــــــــــــ سردار شهید محمدرضا عقیقی تولد:16/10/1340شیراز سمت:مسئول عقیدتی لشکر19 فجر شهادت:4/10/1365شلمچه عملیات کربلای 5 @shahidan_e
🌱 وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه‌ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان‌(عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود؛ به‌هوش باشید. روزی می‌رسد که امام زمان می‌آید و شرمنده‌ی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج) @shahidan_e
ما باید براے فحش شنیدن ساختہ شویم🦋. . ! 💬 شھید‌محمد‌ابراهیم‌همت! @shahidan_e
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 بروید به امان من نشسته ام کنار تمام شما هم به رسم گاهی کنید به ... 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 @shahidan_e
👤حاجی صدامو داری!؟ حاجی میخوان اینجا رو مثل سوریه کنن، ولی بچه ها مثل شیر وایستادن... حاجی برامون خیلی دعاکن .... @shahidan_e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ صبــــح ڪہ نہ تمام عمرمان بہ خیــر مے شود اگر سایہ اے از خلوصتان بر اعمالمان افتد... سلام صبحتون شهدایے @shahidan_e
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 دلیل نمی خواست شاید آنها جز چیزی نمی دیدند ... لبخند ؟ مگر غیر از این است که در راه چه و چه شوی 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 @shahidan_e