#دمی_باشهدا🥀
یڪبار فاطمہ را گذاشت روے اپن آشپزخانہ و بہ او گفت ؛
بپر بغل بابا و فاطمہ بـہ آغوش او پرید . .🌿
بعد بـــــہ من نگاه ڪرد و گفت ؛ ببین فاطمہ چطور بہ من اعتماد داشت!
او پرید و میدانست ڪہ من او را میگیرم .
اگـر ما اینطور بھ خدا اعتماد داشتیم همہ مشڪلاتمان حل بود♥''
#شھیدمصطفیصدرزاده🌿
#شهیدانه
@shahidan_e
📝خاطرات شهدا |
#سیره_شهدا #دمی_باشهــدا🌱
تفنگ خیلی دوست داشت هر چه پول تو جیبی جمع میکرد تفنگ می خرید، تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه میرفتم و میماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه، خیلی به من وابسته بود، بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی میرفت، اصلا دوست نداشت، به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند، در نهایت هم در پرند خدمت کرد، وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمیداد، به جای پوتین با دمپایی در پادگان میگشت که با این کارها فرماندهاش را ناراحت میکرد، اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ میزد خانه که من در برف نمیمانم، ما تماس میگرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد، همین چیزها بود که باعث تعجبمان میشد وقتی می خواست سوریه برود.
خاطرات شهید مجید قربانخانی
#شهیدانه
@shahidan_e