eitaa logo
🕊🥀شهیــــــــدانه🥀🕊
145 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
🌹بســـــــــــم رب الشهــــــــــــــدا🌹 ✳ گـــویـــندچـــرا دل بــه شهیــــــدان دادی ⁉️ ✅ والله کـــه مـــــن نــــدادم ‌آنـــــهابــــردند🕊 #استوری_شهدایی #عطر_شهدا #عکس_نوشته_شهدا #خاطره_شهدا ❤️❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
!! 🌷مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می‌گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد.... 🌷گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می‌خواستیم از جاده ای رد شویم که مین‌گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می‌دانی چی می‌شد ژیلا؟ خندیدم. با خنده گفت: تو نمی‌گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من! 🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر فرمانده‌ى شهيد محمدابراهيم همت راوی: خانم ژیلا بدیهیان همسر شهید 📚 كتاب "به مجنون گفتم زنـده بمان" كتاب سوم، ص ٥٤ @shahidan_e
🌷 🌷 .... 🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچه‌هاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آن‌ها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بی‌سر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفن‌ها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن می‌شدند. 🌷آخرين شهيد، پيکر بی‌سر بود. حال عجيبى در بين بچه‌ها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچه‌اى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشته‌اى بود که به سختى خوانده می‌شد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان" 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى @shahidan_e
🌷 🌷 !! 🌷خواندن قرآن در اردوگاه ممنوع بود، آن هم در شرايطی كه تنها مونس و آرام بخش ما در آن دنيای ظلمانی قرآن بود. در يكی از شب‌های زمستان حدود ساعت هشت، يكی از اسرا به نام مهدی،‌ درحالی‌كه پتويی بر روی سرش كشيده بود، با خواندن قرآن با خدا راز و نياز می‌كرد. نگهبان آسايشگاه ناگهان در را باز كرد و با شنيدن صدای قرآن و مشاهده او،‌ با مشت و لگد به جانش افتاد و از اين‌كه امشب مجرمی را برای معرفی به افسر اردوگاه پيدا كرده است خوشحال هم بود. مهدی را بيرون بردند و در محوطه اردوگاه تمام لباس‌هايش را از تنش درآوردند. 🌷سوز سرمای زمستان به حدی بود كه تا مغز استخوان‌ نفوذ می‌كرد ولی نگهبانان كه بويی از انسانيت و رحم و شفقت نبرده بودند، يك سطل آب سرد بر روی او ريختند و سپس بدن نحيف و رنجورش را زير ضربات سنگين كابل گرفتند و آن‌قدر او را زدند كه خسته شدند و عرق از سر و صورتشان سرازير شد اما باز هم او را رها نكردند. ما از دور شاهد اين صحنه‌های فجيع و دلخراش بوديم و ديديم كه او چون كوهی استوار در برابر ضربات آنان پايداری كرد و در واقع حسرت يك آه را نيز بر دلشان نشاند.😢😢 : آزاده سرافراز حسن نادری @shahidan_e
🌷 🌷داشتيم از خط به عقب باز مى گشتيم، «قائم مقامى‌» در كنارم بود و مى ‌گفت: «نمى ‌دانم چه كرده‌ايم كه خداوند ما را لايق شهادت نمى داند. گفتم: «شايد مى خواهد كه ما خدمت بيشترى به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: «نه من بايد شهيد مى ‌شدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مى شوم و امام زمان (عج) دستم را گرفته و به همراه خود مى ‌برد.» 🌷درهمين حال يك خمپاره ١٢٠ كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد. هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايى بر لب داشت كه همه‌مان را مسحور خود كرده بود. گويى مشايعت امام زمان (عج) او را چنين به وجد آورده بود. راوى:محمد رضايى https://eitaa.com/shahidan_e
🌷 !! 🌷مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می‌گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد.... 🌷گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می‌خواستیم از جاده ای رد شویم که مین‌گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می‌دانی چی می‌شد ژیلا؟ خندیدم. با خنده گفت: تو نمی‌گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من! 🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر فرمانده‌ى شهيد محمدابراهيم همت راوی: خانم ژیلا بدیهیان همسر شهید 📚 كتاب "به مجنون گفتم زنـده بمان" كتاب سوم، ص ٥٤ https://eitaa.com/shahidan_e ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 .... 🌷جلسه‌ای بود، جلسه شورا که دقیقاً یادم نیست سال چند بود. ۹۶ یا ۹۷ بود. یکی از معاونت‌‌های نیروی قدس در جلسه این خبر را بیان کرد که در وزارت امور خارجه، جلسه‌ای بوده که در آن یکی از آقایان به رهبر معظم انقلاب اهانت کرده است. حاج قاسم گفت: تو چکار کردی؟ گفت: من دیدم که اگر بخواهم موضع بگیرم ممکن است سر و صدا شود، بنابراین سکوت کردم. حاجی با عصبانیت گفت: من اگر به جای تو بودم، لیوان را برمی‌داشتم، پرت می‌کردم در صورت آن فرد که صورتش خورد شود. تو نشستی، نگاه کردی؟! به آقا اهانت کرده و تو سکوت کردی؟! در جایی‌که ولایت مطرح بود، حاج قاسم با تمام وجود وارد می‌شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی راوی:حجت‌الاسلام شیرازی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه قدس ❌️❌️ما چه کاره‌ایم؟؟؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/shahidan_e
🌷 🌷یک‌جا زمین سیاه شده بود، بس که خمپاره خورده بود. نمی‌ذاشتن حاج حسین بره اون‌جا. می‌گفتن: نمی‌شه اون‌جا بارون خمپاره میاد. می‌گفت: طوری نیست. می‌رم یه نگاه به اون‌ور می‌کنم، زود برمی‌گردم. نمی‌ذاشتن؛ می‌گفتن: اون‌جا با قناصه می‌زننتون. می‌ترسیدیم، ولی باید این کار رو می‌کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم: جای فرمانده لشگر این‌جا نیست. گوش نکرد! محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم؛ یالا دیگه راه بیفت. موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد خیالمون راحت شد. داشتیم برمی‌گشتیم، دیدیم از پشت موتور خودش رو انداخت زمین، بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم و از دور دیدیم باز هم لبخند می‌زنه.... 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید معزز فرمانده حاج حسین خرازی https://eitaa.com/shahidan_e
🌷 !! 🌷علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این‌که اصلاً شهریه نمی‌گیرد، چرا حرف از بی‌پولی نمی‌زند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می‌دهد. نمی‌دانم از کجا فهمید! ....بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به‌ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمان‌ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حجت‌الاسلام علی سیفی راوی: مادر گرامی شهید 🔴 امام خمینی (ره): 🔰 شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. https://eitaa.com/shahidan_e