🌷یکبار قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده.
توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه. جواب دادم: تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.
🌷گفت: شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام.گفتم: همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.
قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد.
✍حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک
#شهید_محسن_حججی
هدایت شده از [شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
✳️ خيـلی عصبـانی بود؛
سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضان آمده بود و او بی سروصدا گفته بود:«هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری اش بامن.» ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد.او هم سرضرب خودش رو رسانده بود. دستور داده بود همه سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليوان آب به خوردشان داده بود كه: «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
🔸 حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه.
ابراهيم هم با چند نفر ديگه، كف آشپزخونه رو تميز شستند و با روغن، موزاييكها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خدا خدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپزخونه.
اتفاقا ناجی اومد و جلوی درگاه ايستاد؛ نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشت داخل؛ تا ته آشپزخونه چنان رو زمین كشيده شد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و می بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند.
😊 بچهها هم با خيال راحت تا آخـر مـاه رمضان روزه گرفتند.
📚 برگرفته از کتاب: « يادگاران ۲ »شهيد همت
بقلم مريم برادران/ نشر روایت فتح
#سردار_شهید_ابراهیم_همت
هدایت شده از [شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
4_6039475955280385041.mp3
211K
🎙وصیت نامه صوتی
#شهید_عزت_الله_آصلانی
🌱🥀شهید"علیاصغر دهنوی":جبهه ها را خالى نگذاريد و كشور عزيزمان را گورستان دشمنان اسلام قرار دهيد
🌱🥀شهید علی اصغر دهنوی ۱۵ خرداد ۱۳۳۶، در روستای دهنو خالص از توابع شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش مرتضی، کشاورز بود و مادرش حلیمه نام داشت.
🔸سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم اسفند ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون به شهادت رسید.
🔹پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در بهشت فضل شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش حبیبالله نیز به شهادت رسیده است.
👇فرازي از وصيت نامه. 🍃🥀 شهيد دهنوی:
▪️ملت قهرمان و شهيد پرور و متعهد به اسلام در هر حال خدا را فراموش نكنيد و لحظه اى از خدا غافل مباشيد كه خداوند بر آشكار و پنهان آگاه است .
▫️رهبر كبير انقلاب را تنها نگذاريد با دشمنان اسلام قاطعانه مبارزه كنيد و نگذاريد كه سر بلند كنند منافقان و كوردلان را اگر قابل هدايت هستند با امر به معروف و نهى از منكر راهنمايى كنيد و آنها را از خواب غفلت بيدار كنيد .
□برادران عزيز ، جبهه ها را خالى نگذاريد و كشور عزيزمان را گورستان دشمنان اسلام قرار دهيد و كسانى كه نمى توانند در جبهه حضور داشته باشند در پشت جبهه از مال و جان و زبان خود دريغ نكنند
🌱🥀شهید_علیاصغردهنوی
4_6039475955280385041.mp3
211K
🎙وصیت نامه صوتی
#شهید_عزت_الله_آصلانی
🌷یکبار قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده.
توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه. جواب دادم: تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.
🌷گفت: شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام.گفتم: همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.
قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد.
✍حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک
#شهید_محسن_حججی
﷽
💫آری،جبهههای ما فیلتر داشت...
هر کس توفیق حضور نداشت.
خدا خودش انتخاب میکرد چه
کسانی پا به منطقه بگذارند و خودش هم
از بین آن مخلصین
پاک ترینها را انتخاب میکرد
برای آسمانی شدن.
عدهای را هم نگه داشت
برای دفاع از حرم حضرت زینب
و شهید مدافع حرم شدن.
#دفاع_مقدس
#مدافعان_حرم
#سربازان_ولایت
هدایت شده از [شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
🌷🕊
خاطره ای ازعارف شهید محمدحسین یوسف الهی:
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.
اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.»
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد
روحشان شادویادشان گرامی🌷
🌷دو رکعت نماز عشـق هدیه به شهدای غواص
#راهیان_نور
#عطر_نماز
#التماس_دعا_برای_ظهور
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
هدایت شده از [شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
💢 #شهیدی_که_چشم_برزخی_داشت
.
▪️زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!