eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
42.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• • دنیا تـو را بـه تمـامِ مخلوقـات بـدهکار اسـت، بیا کنارِ تـو بـها پیدا کنیم..! ❤️ 🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
• • دنیا تـو را بـه تمـامِ مخلوقـات بـدهکار اسـت، بیا کنارِ تـو بـها پیدا کنیم..! #امام‌زمانم❤️ #ا
بۍ‌سَۅادۍراگُفتَند: ؏ِـشق‌چَندحَرف‌دارَد؟ بۍ‌سَۅادگُفت:چھـٰارحَرف! هَمِہ‌خَندیدَنـد، بۍ‌سَۅادبـٰاخۅدمیگُفت: مَگَرمَھدۍچَندحَرف‌دارد؟! ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|کمــی از تــو بگویم حضرت برادر|🤍🌿 به فاطمه سپرده بودم اگر تو را دید نپرد بغلت و بابا بابا نکند، چون می‌ترسیدم بچه‌های خانوادهٔ شهدا ناراحت شوند. از گیت که رد شدیم وقتی آمدی خیلی معمولی برخورد کردم و وقتی خواستی دست فاطمه را بگیری زدم روی دستت. ناراحت شدی: «چرا این‌طوری می‌کنی؟» ـ چون اون بچه‌ها بابا ندارن و ناراحت می‌شن..! 🕊♥ @shahidanbabak_mostafa🕊
یھ‌رفیق‌گیربیارید ڪھ‌باهاش‌خودسازۍڪنید، ترڪ‌گناه‌ڪنید درس‌بخونید‌ومباحثھ‌ڪنید🌱 اگھ‌پیدا‌ڪردید ولش‌نڪنید‌تا‌شھادت♥️ ‌‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
سلام روز بخیر🌸 طبق قرار ماهانه گروه جهادی شهید بابک نوری و مصطفی صدرزاده قرار هست به یک دختر خانم ک
سلام روز بخیر🌸 جمع واریزی ۲ میلیون تومان .. ممنون از لطفتون 🌸 پنجشنبه هست هدیه بدید به رفتگانتون به نیابت از رفتگان صدقه و کمکی کنید إن شاء الله مشکل این جوان هم کمی حل بشه و سریع تر مراسم عقد هم شکل بگیره 🌿 ای که دستت می رسد دستی بگیر ..♥️
گرچه یاران همگی بارِ سفر بربستنـد ؛ شیر مردی چو علی‌خامنه‌ای هست !(:♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
وقتی‌میای‌اینجا؛ دیگه‌تضمینی برای‌بَرگــشتت‌نیســـت✋🏼 اگرهم‌برگردی‌دِلَت‌جامیمونه مطمئن‌بــاش.. :)🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماشین سازمان در اختیارش بود! من هم سوار می‌شدم و با هم می‌آمدیم طرف تهران.🚘 عقب نشسته بود و با لپ‌تاپش کار می‌کرد. رادیو را روشن کردم.📻 از پشت زد به شانه‌ام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که می‌داد، به شوخی بهش می‌گفتم: «مصطفی با این کارها شهید نمی‌شوی!😁» می‌گفت: «اتفاقاً اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی می‌شوی.» 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. شـ‌دیداً‌احتیاج‌دارم آقاۍ‌امـام‌حسیݩ‌ازم‌بپرسـہ: -ڪیف‌حالڪ؟! منم‌بگم: +هل‌یمکنڪ‌أن‌تعانقني! میشہ‌بغلم‌ڪنی:) )♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
چشم من خیره به عکس حرمت بند شده :) با چه حالی بنویسم که دلم تنگ شده؟!️ 🌿
.. ﻋﺎﺷﻘـےﺭﺍﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺯﻧﺪڱـےﭼﻨﺪﺑﺨﺶﺍﺳتـــ؟ ڱفت:ﺩﻭﺑﺨﺶ، ڪودڪےﻭﭘﯿﺮے ڱفتند : ﭘﺲﺟﻮﺍنــےﭼﻪ؟ ڱفت:️♥
از قول منه خسٺه به ارباب بگویید جز عشـق ٺو عشقی به دلم جا شدنی نیست...️❤️‍🩹!
سلام عرض ادب و احترام دوستان اگه مقدور هست برای عموی بنده جانباز دفاع مقدس که امروز خاکسپاریش بود دو رکعت نماز لیله الدفن بجا بیارید این نماز ۷۰ ثوابش به کسی که میخونه میرسه برای شهدای خدمت هم فراموش نکنید 💔🖤 عموی حقیر سید جواد حسینی فرزند سید ناصر ممنونم از لطفتون🌸
نماز لیله الدفن در رکعت اول حمد و ایت الکرسی تا سمیع علیم کافی هست در رکعت دوم یک حمد و ۱۰ سوره قدر انا انزلناه ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام حرف مجنون یک کلام است نفس بی یادِ لیلایم حرام است... دلم هوای کرده ، بگو چه چاره کنم..♥️؟ @shahidanbabak_mostafa🕊
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱ گاهے روزگار بہ بازیهاے عجیبے دعوتت میڪند وتو را درمسیرے قرار میده ڪه اصلا تصورش هم نمیڪردی!! پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیڪردم مغلوب چنین سرنوشتے بشم! ااااااااااههههه..!!!!!!.... این روزها خیلے درگیر ڪودڪیهامم. چندسالے میشه ڪه خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره. شاید بخاطر همینہ ڪہ بے اختیار هفتہ هاست راهم رو ڪج میڪنم بہ سمت محلہ ی قدیمے و مسجد قدیمے! با اینڪه سالها از ڪودڪیهام گذشتہ هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشڪوهند. من اما بہ جاے اینکہ نزدیڪ مسجد بشم ساعتها روے نیمکتے ڪه درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یڪ میدون بزرگ قرار داره مے‌نشینم و با حسرت بہ آدمهایے ڪه باصداے اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میڪنم. وقتے هنوز ساڪن این محل بودم شنیدم ڪه چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون ڪودڪیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مڪان ڪردن به جاے دیگرے. 🍃🌹🍃 پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش. یڪ تسبیـــــــــح سبز رنگ بہ دست داشت و با جوونایی ڪه دوره اش ڪرده بودند صحبت وخوش وبش میڪرد. معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!! او ڪنار مسجد ایستاده بود با همون شڪل وسیاق همیشگے ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینڪه واقعا نیتے داشته باشم این چند روز ڪارم نشستن رو این نیمڪت و تماشای او و مریدانش شده بود.! 🍃🌹🍃🌹 شاید بخاطر مرد مهربون ڪودڪیهام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از که توش دست وپا میزدم پرت میڪرد. آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبے بهم میداد. ساعتها روے نیمڪت میدون ڪه بہ لطف مسئولین شهردارے یڪ حوض بزرگ با فواره هاے رنگین چشم انداز خوبے بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهاے رنگارنگے ڪه از ڪنارم میگذشتند تصویر اون جماعت ڪنار در مسجد حال خوبے بهم میداد.راستش حتے بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم. اما من ڪجا و مسجد ڪجا؟!!! 🍁🌻ادامہ دارد.. ✍نویسنده؛
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۲ یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونہ.!. عشقم این بود ڪه آقام بیاد خونہ و دستمو بگیره ببرتم مسجد ڪنار خودش بنشونہ. آقام براے خودش آقایے بود. یڪ محل بود و یڪ آقا سید مجتبے! همیشہ صف اول مسجد مینشست. یادمہ یڪبار پیش نماز سابق مسجد با یڪ لبخند خیلے مهربون و لهجہ ے زیباے مشهدے بهم گفت: _سیده خانوم دیگہ شما بزرگ شدے. اینجا صف آقایونہ. باید برے پیش حاج خانوما نماز بخونے. آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو ڪه با خجالت بہ ڪتش حلقہ شده بود نوازش میڪرد رو بہ حاج آقا گفت: _حاج اقا تا چند وقت دیگہ بہ تکلیف میرسہ قول میده بره سمت خانمها.. پیش نماز هم بہ صورت اخم ڪرده و دمغ من لبخندے زدو گفت: -ان شالله…ان شالله.پس سیده خانوم ما بزودے مڪلف هم میشن؟! بعد دست ڪرد تو جیبش و یڪ مشت نخودچے ڪشمش دراورد و حلقہ ے دست منو بازڪرد ریخت تو مشتم گفت: -این هم جایزه ے سیده خانوم. خدا حفظت ڪنہ بابا! ان شالله عاقبت بخیرشے و هم مسیر مادرت زهرا حرڪت ڪنے… 🌹🍃🌹🍃 از یاد آورے این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یڪ لحظہ لرزید.زیر لب زمزمہ ڪردم: سیده خانوووووم…..هم مسیر مادرت زهرا بشے !!!!!!! از اینڪه من دیگہ نہ سیده خانومم نه مادرم زهرا.. ڪاش همیشہ بچہ میموندم. دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! ڪاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو ڪف دستم نخودچے ڪشمش مینداخت و اجازه میداد همیشہ ڪنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم. اینطورے شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید براے همیشہ سیده خانوم میموندم.. 🌻🍁ادامه دارد. ….. ✍نویسنده؛
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۳ بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولے آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت. چون ڪسے منو سیده خانوم صدا نمیڪرد! چون هیبت آقام ڪنارم نبود. از طرفے چندبار این حاج خانومهایے ڪه ڪنارم نشستہ بودن از یڪیشون ڪه آخرین سرے برگشت با بهم گفت : -دختر تو ڪه بلد نیستے درست نماز بخونے چرا میاے صفهاے اول،نماز ما هم بهم میریزے؟.پاشو برو عقب.!!! بعد با سرعت جانمازمو جمع ڪرد بازومم گرفت بلندم ڪرد و با روبہ عقب صدا زد: -خانوم حسینے جان بیا اینجا برات جا گرفتم. وبدون اینڪه بہ گره خورده تو سینہ ے من فڪر کنہ و چشمهامو ببینهہ شروع ڪرد برای خانوم حسینی از نمازے من ڪردن.. و ڪه و هم بہ سمت من جلب شد و شروع ڪردن بہ .. و من در حالیکہ داشتم از شدت آب میشدم بہ سمت نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط میریختم . 🌹🍃🌹 اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگہ هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهڪار نبود ڪه نبود. میگفتم _یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یڪبار دیگہ هم رفتم مسجد. پانزده سال پیش واسہ فوت آقام. 🍁🌻ادمه دارد..... ✍نویسنده داستان: