eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.6هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
مَن عَرَفَ نَفسَهُ جاهَدَها مَن جَهِلَ نَفسَهُ أهمَلَها... هركه نفس خود را شناخت، به جهاد با آن برخاست و هر كه آن را نشناخت، به حال خود رهايش ساخت.. - غررالحكم۷۸۵۵-۷۸۵۶ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهت می کنم چقدر بی انتهائی تـو غیرت و بزرگیت را پایانی نیست.. باید اصلا شهید میشد او تا به مردانگی مَثَل باشد.. 🌿 ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
آنها که از پل‌‌صراط‌‌ می‌گذرند قبلا ازخیلی‌ چیز‌هاگذشته‌اند؛ باید بِـگذری‌ تا بُـگذری‌ . . .! . . . @shahidanbabak_mostafa🕊
وقتـــی‌ارومیــهــ سیل اومـــد مهــدی باکــری شهردار بــود؛ فورا تقسیم کار کـــــرد و خــــودش سریـــع دســت بهــ کار شــد. آب های خونــــهـ پیرزنــــی‌را خالــــــی میــکرد پیرزن مهــــدی باکـــــری و رفقاش دعا میکرد و شــهردار ارومیـــــهــ را لعنــــت میـــکرد🍃 و نمــــی‌دونست ‌که‌شهردار ارومیــــهـ همون آقا مهـــدی باکـــــریهــ که داره آب خونــهـ اش رو خالـــــی میکنـــهـ تاوقتــــی مدیران ما عمل نکنند پیشرفتــــــی دیده نخواهــد شد.. @shahidanbabak_mostafa🕊
حاج‌آقا پناهیـان: شما در نمازی شرکتــ میکنید کہ آرزویِ میلیون ها مومن در ایران و جهـان است کہ فرصت حضور ندارند ...!! شاید خبری در راه است ...🍃 @shahidanbabak_mostafa🕊
یه بار اومد پیشم گفت: جایی کار سراغ نداری ؟ گفتم: اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد... نپرسید حقوقش چقده، بیمه میکنه. . . یا نه یا حتی ساعت کاریش به چه شکله؛ اولین سوالش این بود: موقع نماز میزاره برم نماز بخونم..؟🪴🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرق کاندیداهای ایران با سوئیس 😳شوکه شدن مردم، وقتی فهمیدن ماجرا چیه:))) (این کلیپ واقعاً فوق العاده هست) @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خانهٔ آقای بادپا شب راه افتادیم برای دیدن حاج‌قاسم سلیمانی. باورم نمی‌شد. گفتی: «حاجی هیئت داره.» ـ جدی می‌گی؟ اصلاً باورم نمی‌شه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش می‌کنم! ـ تو رو خدا عزیز، آبروم رو نبری! وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و زنانه. حاج‌قاسم به استقبالمان آمد. حرف‌هایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج‌قاسم ایستادی و با دست‌کشیدن به محاسن و چشم و ابروآمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم.. @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد در ستاد پزشکیان در زنجان... بجای تصویر امام و حضرت آقا اومدن کیا رو زدن !! اینا چه منفعتی برا ایران داشتند !؟ خیلی مسخره هست 😅 @shahidanbabak_mostafa🕊
دوستان واقعا این پزشکیان یه آدم بی سواد دیگه مث حسن روحانی هست که فقط دنبال غربگرایی هست و هیچ برنامه ای ندارند .. مردم مذهبی و خوب زنجان مطمنن دنبال یک فرد خوب و زحمت کش و انقلابی هستند .. یه کسی مث شهید رئیسی که خستگی ناپذیر و جهادی کار انجام میدادن 🌸
هنوز نیومده حرف از میزنه آقای پزشکیان همون حسن روحانی که کلید کار رو هم داشت بعد از ۸ سال خودش کرد که آمریکا عهد شکن هست و ما رو بازی داد دوباره شما میخوای با برجام دوباره وقت الکی و بی فایده و چیزی که پوچ هست رو دوباره انجام بدید !!🤷‍♂
برجام یعنی خیانت به خون یعنی پشت به امام زمان عج . وقتی رهبر میگن که من به برجام بد بینم یعنی شما ولات پذیر هم نیستید که دوباره دنبال برجام هستین
علاقہ یِ بسیارشدیدۍ بـھ شھـید ابراهیم هادۍ داشت ؛ همیشـھ جلویِ موتورش یک عکس بزرگ از ابراهیم هادۍ بود . در خصلـت خیلـے خود را شبیہ ابراهیـم کردھ بود بہ همہ‌یِ دوستانش گفتـھ بود اگـھ میخواید منو خوشحـٰال کنید ابراهیم صـدام کنید ((:♥️🍃'! @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
علاقہ یِ بسیارشدیدۍ بـھ شھـید ابراهیم هادۍ داشت ؛ همیشـھ جلویِ موتورش یک عکس بزرگ از ابراهیم هادۍ ب
آثار همنشینے با آدم‌هاے معنوے💌 همنشینے با آدم‌هاے معنوے وجود انسان را سرشار از انرژےهاے مثبت مےڪند. انسان‌هاے با خدا اضطراب ندارند و دلگرم و سرگرم خدا هستند و آرامش مےدهند....♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
🕊⃟ |بابڪ‌تاتو؎ماشین‌مینشست شرو؏‌میڪر‌دبہ‌صلوات‌فرستادن هۍ‌برا؎سلامتۍ‌رانندھ‌و . . . میگفت‌صلوات‌بفرستین یہ‌جور؎شدھ‌بودڪہ‌ملا‌بابڪ صد‌اش‌میڪردیم 😅! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidanbabak_mostafa🕊
شب بخیر 🌸 دوستان شیرازی پنجشنبه گلزار شهدا فراموش نکنید ما سره مزار شهید کوچک موسوی احتمالا باشیم 🌿
یه حدیث از امام صادق علیه السلام هست ؛ میفرمایند که : در آخرالزمان که بساط گناه پهن هست و گناه به راحتی قابل انجام هست . کسانی که به نفس خودش غلبه کنن و از گناه دوری کنن اجر شهید رو داره اجر شهیدانی که در راه خدا جانشون رو دادند .. پس جنگیدن با نفس مقام شهید رو داره اول تو این جبهه موفق باشیم بعد جبهه های دیگه 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۸۰ 💤خواب دیدم..... فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود نماز میخواند. ولی از جنس حــــریر بود.خانه عطر گلاب میداد.من صورت فاطمه رو نمیدیدم.و فقط داشتم از پشت سر به نماز خوندنش نگاه میکردم. وقتی سلام نمازش تمام شد سرش رو کمی به سمتم چرخوند به صورتی که اصلا نمیتونستم رخ کاملش رو ببینم.و خطاب به من با صدایی نااشنا گفت: _دیشب من هم برات دعا کردم.به حرمت دعای آقات در حق خودم.. بعد از کمی مکث گفت: _اون دلش پراز غصه ست..آزارش نده. اگه میخوای دعام پشت سرت باشه آزارش نده. من از صدای نا آشنای او لرزه به جانم افتاد. با من من پرسیدم: _اااز..کی  ..حرف میزنی؟ آقام رو میگی؟! بلند شد که بره..تسبیح رو برداشت و نزدیکم شد.او را نمیشناختم.حتی نمیتوانستم صورتش رو بخوبی ببینم.ولی با اینکه هاله ای از او پیدا بود دریافتم چقدر زیباست..هاج و واج نگاهش کردم.او تسبیح سبز رنگ رو توی مشتم گذاشت و گفت: _برام تسبیحات حضرت زهرا بخون.دعا میکنم به حاجتت برسی داشت میرفت که شناختمش.!! 🍃🌹🍃 از خواب پریدم..تمام صحنه های خوابم در مقابل چشمم رژه میرفت.. او الهام بود!! خدایا او در خواب من چیکار میکرد؟؟! کی رو میگفت آزار ندم؟؟ او گفت آقام براش دعا کرده؟ مگه آقام اونو میشناخته؟؟! حتما بخاطر صحبتهای فاطمه درموردش چنین خوابی دیده بودم!این خواب هیچ معنایی نمیتونست داشته باشه! چشمهام رو بستم و سعی کردم دوباره بخوابم ولی اینقدرفکرم پریشون بود که نمیتونستم.ساعت رو نگاه کردم.نزدیک شش بود. 🍃🌹🍃 آهسته بلند شدم و لباس پوشیدم تا برای صبحانه نون تازه بگیرم و پذیرایی ساده ی دیشبم رو جبران کنم. فاطمه در خوابی عمیق بود و حدس زدم حالا حالاها قصد بیدار شدن ندارد.به نانوایی رفتم، نون تازه گرفتم.برای ناهار قورمه سبزی بار گذاشتم.ساعت نه بود که فاطمه بیدارشد و با تعجب به دیوار آشپزخونه تکیه زد. _تو رو تو جنوب باید با مشت ولگد بیدار میکردیم چجوریاست که الان بیداری؟؟ خندیدم و گفتم: _هرکاری کردم خوابم نبرد.برو دست و صورتتو بشور باهم صبحونه بخوریم. او در حالیکه به سمت اجاق گازم میرفت گفت: _این بوی قورمه سبزی از قابلمه ی تو بلند شده.؟؟ مخم سوت کشید دختر، اول صبحی. گفتم: _امیدوارم دوست داشته باشی او کنارم نشست و گفت: _اونی که قورمه سبزی دوست نداشته باشه حتما خیلی باید بی سلیقه باشه ولی من که ناهار نیستم!! با اخم وتشر گفتم: _بیخووود!! من به هوای تو درست کردم.باید ناهارتو بخوری بعد بری. فاطمه سرش رو روی بازوهاش گذاشت و با لبخندی عمیق گفت: _وااای رقیه سادات نمیدونی چه خواب خوبی دیدم.. با تعحب نگاهش کردم: _تو هم خواب دیدی؟چه خوابی؟ او سرش رو بلند کرد وگفت: _خواب و که تعریف نمیکنن..ولی از همون اولش مشخص بود تعبیرش چقدر خوبه.. چون با بوی قورمه سبزی از خواب پاشدم! باهم خندیدیم. گفتم: _از بس که دیشب درباره ی همه چی حرف زدیم!! منم تحت تاثیر حرفهای دیشب، خوابای عجیب غریبی دیدم. فاطمه آهی از سر امیدواری کشید: -ان شالله واسه هردومون خیره! وبا این جمله بحث بسته شد. 🍃🌹🍃 حضور بابرکت و آرامش بخش فاطمه بعد از ناهار به پایان خودش نزدیک میشد.دلم نمیخواست او از کنارم بره.او هم نگرانم بود.میگفت واقعا از ته قلبش راضی نیست این خونه رو ترک کنه ولی مجبوره. میدونستم راست میگه. موقع خداحافظی با نگرانی خواهرانه ای بهم گفت: _خواهش میکنم مراقب خودت باش. درمورد کامران هم زود تصمیم نگیر! شاید واقعا دوستت داشته باشه ولی بعید میدونم بتونه خوشبختت کنه! اون از جنس تو نیست. حرفش رو تایید کردم وگفتم: _شاید بهتر باشه بهش همه ی واقعیت رو بگم. فاطمه کمی فکر کرد وگفت: _گمون نکنم کار درستی باشه. چون هنوز از خلوص نیتش خبر نداریم.ممکنه بقول تو نقشه ای برات کشیده باشه.فعلا فقط ازشون دوری کن تا منم به طور غیرمستقیم با چندنفر مشورت کنم ببینم بهترین راه حل چیه! او مرا که در سکوت و شرمندگی نگاهش میکردم در آغوش گرفت و با مهربانی گفت: _توکلت به خدا باشه. خدا تو رو در آغوشش گرفته.به اطمینان کن. قطره اشکی از گوشه ی چشمم لغزید.سرم رو از روی شانه اش  بلند کردم. آهسته تکرار کردم: _خدا منو در آغوشش گرفته او با لبخندی چندبار به شانه ام زد و دوباره تاکید کرد: _به آغوشش کن..بترسی افتادی!! گونه ام رو بوسید و قبل از خدانگهدار گفت: _مسجد منتظرتما..صف اول بی تو خیلی غریبه.خدانگهدار.. اشکم رو پاک کردم. _خدانگهدار 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: .