eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.7هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌- سَلام‌بَرمِهربان‌عٰالم‌امٰام‌عَصر؏َـج' - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السَّلامُ‌عَلیك‌َیٰاَ‌بَقیَةَ‌الله✋🏽‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
"ظهور‌کن‌نگار‌ِمن‌بیا‌کهــ‌ازسرشعف فدای‌قامتت‌کنم‌دوچشم‌ِاشک‌باررا تمام‌لحظه‌های‌من‌فدای‌یک‌نگاهِ‌تــو بیا‌وپاک‌کن‌زدل‌حدیث‌انتظار‌را♥" @shahidanbabak_mostafa🕊
امام حسين عليه السلام :🌿 لا تَقولَنَّ فى اَخيكَ المُؤْمِنِ اِذا تَوارى عَنْكَ اِلاّ ما تُحِبُّ اَنْ يَقولَ فيكَاِذا تَوارَيْتَ عَنْهُ؛ وقتى كه برادر دينى ات از تو جدا شد، سخنى پشت سر او نگو، مگر اين كه دوستدارى او در پشت سر تو آن را بگويد. [بحارالأنوار، ج ۷۸، ص ۱۲۷] @shahidanbabak_mostafa🕊
|کمی‌ازتو‌بگویم.. "|♥ هر‌جا‌کهــ‌بودیم،‌تــوى‌جادهـ‌یا‌مقر‌یاهرجاى دیــگر،‌وقتـــى‌موقع‌نَماز‌میشـُد‌فوراًمی‌زدکِنار و‌مى‌گفت: "حیفهــ نماز‌اول‌وقت‌مون‌از‌دستْ بره."بعد‌هــَم‌چفیهــ‌اش‌را‌پهن‌مى کـَردو مى‌ایستاد‌به‌نَماز.🥲 @shahidanbabak_mostafa🕊
*خیلی‌ها‌که‌مسلمان‌نیستند‌و‌حسین‌ابن‌‌علی‌ را‌قبول‌ندارند‌برای‌مصیبت‌های‌او‌در‌کربلا‌ میگریند‌،پس‌این‌اشک‌ها‌چیزی‌نیست‌که‌ بتواند‌ما‌را‌مشخص‌وممتاز‌کند‌.‌ ما‌باید‌بدانیم‌حسین‌چه‌کرد‌‌و‌بعد‌از‌فهم‌این‌ موضوع‌برویم‌و‌بر‌صدد‌برآییم‌که‌تشییع‌ خود‌را‌نسبت‌به‌آن‌بزرگوار‌ثابت‌کنیم..!! _حضرت‌آقا 🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
؛ فقط‌‌درجبهـ های‌‌جــَنگ‌‌نیست ، اگــَر‌انسان‌‌بَــــرای‌‌خــــُــدا‌کار‌کند ... و‌بهـ‌ یاد‌او‌باشد؛ .🌿♥ -شهیده‌زینب‌کمایی @shahidanbabak_mostafa🕊
همانند شہید بابایی دلہا را به هم نزدیک کنید درون را پاک کنید عمل را خالص کنید برای خدا کار کنید آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد عباس بابایی یک انسان واقعاً مومن و پرهیزگار و صادق بود. ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
میگُفت: مُردَن را کِه هَمِه بَلَدَند ، دِلَم‌شَہادَت میخَواهَد .💚 دراین‌دنیابی‌توزنده‌ماندن‌سخت‌است ، ولی‌ما‌میگوییم‌:‌شَہادَت‌کِه‌آسان‌اَست ، زنده‌مانده‌ام‌به‌عشق‌دیدن‌ظہورت‌...🌱 اَللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌ِلِوَلیِّكَ‌الفَرَجْ🤲🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
میگویند تقوا از تخصص لازم‌تر‌است؛ آن‌رامی‌پذیرم،امامی‌گویم:آنکس‌که‌تخصص‌ندارد‌ و‌کاری‌رامی‌پذیرد،بی‌تقواست.👌🏻 ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
مناجات زیبای : خدایا! از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد. گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم. معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت... با تو تنهایی معنا ندارد! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم دوستت دارم، خدای خوب من. @shahidanbabak_mostafa🕊
گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس میبینم ؛ و میخواهم از قفس به در آیم ، سیم‌های خاردار مانع‌اند. من از دنیایِ‌ظاهر ، فریبِ‌مادیات و همه آنچه که ؛ از "خدا" بازم می دارد ،...! -شهیدمحمد‌ابراهیم‌همت❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوکر‌‌چھ‌‌حرم‌بِرھ‌،‌چھ‌‌نَبَریش؛ دِلـے‌‌کھ‌‌ـ دادُپَــــس‌نِمـے‌گـیرھ‌💔:)!. @shahidanbabak_mostafa🕊
دِل‌مُردِه‌‌ایم‌ویـٰادِتو‌جـٰان‌می‌دَهَدبِه‌مـٰا قَلبیم‌وبودَنَت‌ضَرَبـٰان‌می‌دَهَدبِه‌مـٰا اَنتَ‌فی‌قَلبی‌‌..♥️! @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۸۹ من خوشحال از غیبت کامران، بدهیم رو که داخل پاکت بود روی پیشخوان گذاشتم و گفتم: _وقتی اومد از طرف من اینو به ایشون بده و خیلی ازش تشکر کن. سعید یک نگاهی به پاکت انداخت و گفت: _بشینید حالا تا از خودتون پذیرایی کنیدآقا کامران هم از راه میرسه! من با عجله گفتم: _نه ممنون..خدانگهدار و از کافه خارج شدیم.به فاطمه گفتم _خداروشکر بخیر گذشت.. فاطمه ساکت بود. پرسیدم _چرا چیزی نمیگی؟ فاطمه گفت: _وقتی پول رو ببینه امکانش هست بهت زنگ بزنه. با خونسردی گفتم: _شمارم رو نداره.. _آدرست رو که داره!! نگران شدم: _یعنی بنظرت بازم پا میشه بیاد دم خونمون؟ من که بعید میدونم! فاطمه ابروش رو بالا انداخت: _خدا روچه دیدی؟شاید اومد..پس آماده هر اتفاقی باش پرسیدم: _خب اگر اومد چکارکنم؟ فاطمه گفت: _نمیدونم..واقعا نمیدونم! 🍃🌹🍃 چند روز گذشت ولی خبری از کامران نشد.این یعنی اینکه کامران بعد از اون جریان دیگه قید منو زده بود.واین یعنی حدس من درست بود! او کسی نبود که بشه به عشقش وحرفهاش اعتماد کرد. پنج شنبه بود و طبق روال پنج شنبه ها مراسم دعای کمیل در مسجد برگزار شد. من وفاطمه مشغول پذیرایی از نمازگزاران بودیم که فاطمه تلفنش زنگ خورد وبعد از مدتی منو فرا خواند که حاج مهدوی گفته بعد از نماز ما بریم سراغش! من با تعجب پرسیدم: _چیکارمون داره؟ فاطمه شانه بالا انداخت.: _نمیدونم لابد درباره مسجد یا بسیجه! 🍃🌹🍃 به فکر فرورفتم. یعنی حاج مهدوی منم مثل فاطمه امین مسایل مربوط به مسجد،میدانست؟ از تصور این فکر ذوق زده شدم و با اشتیاق و بی صبرانه منتظر دیدن حاج مهدوی شدم. وقتی مسجد خالی از جمعیت شد ما به سمت درب آقایان حرکت کردیم.اونجا حامد هم حضور داشت من قبلا هم او را دیده بودم. او جوانی با قد متوسط و لاغراندام بود که ته ریش داشت و همیشه یک لبخند معصومانه گوشه ی لبش بود..او با دیدن فاطمه جلو آمد و خوش وبشی عاشقانه کرد. با دیدن آن دو، در رویاهای خودم غرق شدم.کاش میشد من هم مثل فاطمه، سرو سامان میگرفتم.آن هم با مردی مومن و عاشق!! فاطمه از حامد سراغ حاج مهدوی رو گرفت.حامد گفت: _نمیدونم والا ..الان که تو مسجد بود. فاطمه پرسید: _نمیدونی چیکارمون دارن؟ حامد لبهایش رو پایین اورد: _نمیدونم! ازش نپرسیدم! فاطمه شانه بالا انداخت. من فقط شنونده بودم.و تمام حواسم به این بود که بعد از یک ماه واندی فرصتی پیش آمده تا دوباره حاج مهدوی رو از نزدیک ببینم. دقایقی بعد حاج مهدوی از مسجد بیرون آمد. در همانجا نگاهش با من تلاقی کرد و ابروانش در هم گره خورد. دلم لرزید.نکند فاطمه به اشتباه منو با خودش اورده بود؟ نکنه حاج مهدوی اصلا با من کاری نداشته بود؟ آب دهانم رو قورت دادم و منتظر شدم که او جلو بیاید.او کفشهایش رو پوشید و با صورتی در هم رفته جلو آمد و سلام کرد. ما هم جواب سلامش رو دادیم. کمی این پا اون پا کرد و خطاب به من گفت: _شما چند وقته مشغول کار در بسیج هستید؟ من که آمادگی شنیدن این سوال رو نداشتم به فاطمه نگاه ملتمسانه ای کردم. فاطمه بجای من جواب داد: _حدودا شیش هفت ماهی میشه حاج آقا. حاج مهدوی هنوز ابروانش گره خورده بود. _از فاطمه پرسید از ایشون مدارکی هم دارید.؟ فاطمه سریع پاسخ داد: _بله حاج اقا. چطور مگه؟ حاج مهدوی خطاب به من گفت: _شما کارت فعال بسیج رو دارید؟ داشتم زیر خشونت پنهان لحنش له میشدم جواب دادم: _بله _بسیار خب..شما برای این محل نیستید. درست نیست که در بسیج اینجافعالیت کنید. در اسرع وقت به مسجد محله ی خودتون مراجعه کنیدو برگه ی صلاحیتی که خانوم بخشی بهتون میدن رو به پایگاه محله ی خودتون ارایه بدید تا ان شالله در اونجا فعالیت کنید. من که از تعجب در جا میخکوب شده بودم به فاطمه نگاهی انداختم و با لکنت گفتم: _آاااخه..چرا؟؟ مگه چه اشکالی داره من در همین پایگاه و بسیج این منطقه باشم؟ او به سردی گفت: _نمیشه خواهر من! این برخلاف قوانینه فاطمه هم داشت سوالات منو تکرار میکرد.ولی حاج مهدوی بی تفاوت به سوالات ما قصد رفتن کرد که گفتم: _چطور تا دیروز برخلاف قوانین نبود؟؟ چرا قبلا ازم دعوت کردید عضو بسیج این ناحیه بشم که حالا منو پاسم بدید به ناحیه ی دیگه.. لحظه ای سکوت شد و بعد حاج مهدوی یک قدم به سمتم برداشت و نگاه تندی به فاطمه کرد و بعد رو به من گفت: _اینو باید خانوم بخشی جواب بدن! در پناه خدا..یا علی 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: .