سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:900
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز مشق مارو مولامون رهبرمون مشخص کرده...!
چی افتخاری از این بالاتر..؟!
تاوقتی میتونیم، راه میریم، سالم هستیم و میکشیم وقت بزاریم بدویم بریم جلو...🕊
این عشقمون رو به آقا نشون دادنه..'✋🏻🌹
@shahidanbabak_mostafa🕊
بسیجی پایان ندارد!
بسیجی شهید است حتی قبل از شهادتش!
بسیجیها هرکدامشان قبل اسمشان
یک شهید کم دارد!🕊🙃
@shahidanbabak_mostafa🕊
شما مانند یک ماهی
که قدر آب را نمیداند
قدر ولایت فقیه را نمیدانید..
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری♥
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمیداند قدر ولایت فقیه را نمیدانید.. #شهیدمحمدهادیذوالفقاری♥ @sh
خوشـا آنان که
جانان مےشِناسند...
طریق عِشق و ایمان مےشِناسند
بسے گفتیم و
گفتند از شھیدان
شھیدان را شھیدان مےشناسند...
#شهیدانه 🤍🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت76
توی آیینه نگاه می کند و خون را از سز و کله اش پاک می کند.
_سرتون شکسته! باید برین بیمارستان!
_مهم نیست. بزارین حرفمو بگم.
فکر نمی کردم این چنین جواب بدهد؛ انگار حرفش خیلی مهم است شاید هم دلخور است زود میخواهد بگوید و برود.
_بفرمایین.
_به بچه ها سپرده بودم تا خبری از دایی تون بگیرن؛ امروز یکی از دوستام که ملاقات یکی از زندانیای سیاسی رفته بود. از دایی شما هم پرسید که گفت بردنش کمیته ی ضدخرابکاری انگار خیلی هم مقاومت میکنه. گفتم خبر سلامتی اخیرشو بدم.
_اخیر؟
_بله خب، کسی که مقاومت کنه سرنوشت خوبی نداره.
سلامتی هم به معنای تندرستی نیست، سلامتی توی کمیته ی ضدخرابکاری یعنی هنوز نمُرده!
دلشوره به دلم می افتد و نگاهم را به مرتضی می دهم.
تنها کاری که از دستم برایش برمی آید دعاست و دعا می کنم:
_ان شالله خودِ خدا توانش رو به دایی و ما بده.
_همش این نیست!
_دیگه چیه؟
_اونا دنبال شما هم هستن. سراغتونو از دانشگاه گرفتن و سوابق تونو میدونن.
با اون حرفاتون فکر میکنن یه شست و شوگر مغز از نوعِ حرفه ای هستین.
یه خرابکار با اعلامیه، اونا از فعالیت های شما هم خبر دارن. نمیدونم چطور ولی انگار مسجد سپهسالار در امان نیست.
ای وای، خبرهای بد مثل طوفانی آرامش دو دقیقه پیش ام را برهم می زنند. ادامه می دهد:
_من از دور مراقبتون هستم ولی شما هم مراقب خودتون باشین.
از این که ذره ای به من هم فکر می کند، خوشحال می شوم اما غصه ام از حاج آقا امامی است و به خودم فکر نمی کنم.
آرام زیر لب با خودم زمزمه می کنم:
_مسجد سپهسالار...
_نگران نباشین من به اونها هم خبر دادم، به حاج آقا امامی.
تا حدودی خیالم آسوده می شود و تشکر می کنم.
_من باید چیکار کنم؟
دستش را از هم باز می کند و به جلو نگاه می کند.
_کار خاصی نیست. شما باید کمتر از خونه بیاین بیرون و اینکه دور اون دوستتون و هر کسی که از دانشگاه میشناسین خط بکشین.
_آها.
_الان براتون کپسولو گاز میکنم.
_زحمت نکشین، خودم میرم.
به دور و بر نگاه می کند و می گوید:
_اینجا که گاری نیست، پس خودم میبرمتون.
به طرف ایستگاه گاز می رویم و کپسول را برایم گاز می کند. در طول راه حرف دیگری نمی زنیم و یک موسیقی بی کلام از ضبط پخش می شود.
گاهی دزدکی از آیینه نگاهش می کنم، بیچاره لاغر تر و زرد شده است.
جلوی خانه ترمز می کند و کپسول را بالای پله ها می گذارد و در حالی که سرش پایین است؛ می گوید:
_پس حرفام یادتون نره. اگه کاری، چیزی داشتین به حاج آقا بگین تا بهم بگن. خداحافظ.
زیر لب خدانگهداری می گویم و به پیکانش که دور می شود نگاه می کنم.
کلیدی که از حمیده گرفتم را توی قفل می چرخانم و در را هل می دهم.
حمیده از صدای در به استقبالم می آید و باهم کپسول را به گاز وصل می کنیم.
توی نشیمن می نشینم و به گوشه ای خیره می شوم. دوباره صدایت...
دوباره نگاهش...
دوباره... قطره اشک سمجی که گوشه ی چشمم است را پاک می کنم. از خودم خجالت می کشم که این قدر ضعیف هستم.
حمیده کنارم می نشیند و خودم را جمع می کنم و سعی می کنم بخندم.
به سینی چای اشاره می کند و می گوید:
_حتما خیلی خسته شدی، یه چای بخور!
لبخند کمرنگی روی لبم می نشانم و استکان را برمی دارم. قند را گوشه ی لپم می گذارم و چای را سر می کشم.
دستش را روی پایم می گذارد و سرش را کج می کند.
_تو فکر نباش دختر! بگو چته؟ گاری گیرت کرد؟
لب ورمی چینم و آرام می گویم:
_نه!
حمیده به صورتش می زند و می گوید:
_ای وای! نگو که تا خود ایستگاه کشون کشون بُردیش! دختر کمرت...
وسط حرفش می پرم و می گویم:" با ماشین رفتم."
_آها، خب خداروشکر. میزاشتی خودم میرفتم.
_یه خبرایی شنیدم.
_چی؟
_داییمو بردن کمیته، میگن فعلا زنده اس.
دنبال منم هستن، من میترسم... نه برای خودم.... برای شما! کاش برم.
حمیده خودش را بی خیال می گیرد و با چشمان ریز نگاهم می کند.
_خب کمیته جایِ خطرناکیه ولی داییت از پسش برمیاد. بسپار به خدا...
در مورد خودتم که من گفتم، این تنها کاریه که میتونم انجام بدم. من سالها توی همچین شرایطی زندگی کردم و عادت دارم، غصه نخور تو!
سکوتِ سنگینی بینمان سر می گیرد.
حمیده با چشمانش تمام اجزای صورتم را از دید می گذراند و می گوید:
_مطمئنی چیز دیگه ای نیست؟
باز هم حرفی نمی زنم. حمیده سینی را می خواهد ببرد که دستش را می گیرم و می گویم:" میخوام باهات حرف بزنم."
_جانم؟
_حمیده! من ضعیف شدم. من واسه ی عقیده ام از دانشگاه انصراف دادم اما الان حس خوبی به رد کردن آقامرتضی ندارم. چرا؟ من ضعیف النفس شدم نه؟
خنده اش می گیرد و بعد از قطع خنده اش بریده بریده می گوید:
_ببخشیدا! به تو نخندیدم. یاد خودم افتادم!
🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت77
_خب یه چیزی بگو بهم.
_ببین من که میگم تو آقامرتضی را دوست داری ولی نمیخوای قبول کنی.
من قبول دارم عقایدتون شبیه هم نیست اما همیشه که نباید شبیه هم فکر کنین اصلا بنظرم تو بیشتر از اون روی عقاید مصممی، بعدشم اونم لامذهب که نیس بدبخت!
اونم قبول داره چیزایی که تو قبول داری ولی میدونی این سازمانِ مجاهدین ازین بچه مذهبیا سواستفاده میکنن.
من شنیدم کلی کتابو کلاس عقیدتی دارن، شاید اون طوری شست و شوی مغزی دادنش!
تو میتونی درستش کنی، مخصوصا وقتی که پایِ عشق بیاد وقت.
_اما اگه نشه چی؟
_این که کاری نداره. تو شک داری، درسته؟
_خب معلومه.
_اگه استخاره بگیریم چطور؟
_من استخاره رو قبول دارم به شرط آدمش.
_امشب بریم امام زاده صالح، یه مرد روضه خون همیشه اطراف امام زاده است. خیلی مرد خوبیه، من استخاره هاشو قبول دارم واقعا خدایی... بریم؟
_من هوای زیارتم کردم، ازین بهتر نمیشه دیگه.
_خب ان شاالله خیره دیگه.
بلند می شویم و حمیده سراغ غذا درست کردن می رود و من هم به دفترم پناه می برم. وقتی دست به نوشتن می برم و افکار توی سرم را، حسم را توی یک برگه می نویسم واقعا سبک می شوم.
عصر با کمک حمیده خانم چند تشت لباس می شوییم. طوری از خانه بیرون می رویم که برای نماز مغرب و عشا به حرم می رسیم.
نمازمان را به جماعت می خوانیم و دعا و زیارت می کنیم و از حرم بیرون می آییم.
حمیده خانم صحن کوچک جلوی حرم می گردد و به پیرمردی اشاره می کند.
به دنبالش می روم و کنارش می ایستم. پیرمردی با کلاه سبز و محاسن سفید گوشه ای نشسته و زیر لب ذکر می فرستد.
آرامشی در چهره اش موج می زند که من هم تحت تاثیرش قرار می گیرم.
حمیده احوال پرسی می کند و پیرمرد با سری که پایین است، جوابش را می دهد.
من هم سلام می دهم و با حیا جوابم را می دهد.
_حاج آقا ما یه استخاره می خوایم.
لبخندی می زند و می گوید:
_نیت کنید.
توی فاصله ای که قرآن اش را در بیاورد من هم نیت میکنم و به خدا توکل می کنم.
با خودم می گویم اگر استخاره خوب نبود دیگر اسمش را هم نمی برم و فراموشش می کنم.
پیرمرد ذکری می گوید و با چشمان بسته صفحه ای می آورد و آیه ای می خواند.
لبخندش پر رنگ می شود و می گوید:
_خیلی خوبه، توی این راه به خیلی چیزها دست می یابید که خطرها در برابرش ارزش نداره. عاقبتش خیره!
حمیده نگاهم می کند و لبخند می زند.
ناخودآگاه من هم می خندم و در دلم شاد می شوم.
اشکی روی گونه ام می چکد و پاکش می کنم.
حمیده تشکر می کند و خداحافظ می گوید.
من هنوز توی شوک هستم، به زور زبانم را تکان می دهم و سپاسگزاری می کنم.
پیرمرد با دستان چروکیده و لرزانش می گوید:" پسرِ خوبیه ان شاالله که خوشبخت می شید."
هم من و هم حمیده تعجب می کنیم پیرمرد زاهد چگونه فهمید من برای چه استخاره گرفتم؟
چیزی نمی گوییم و در عالم بُهت فرو می رویم و دور می شویم.
توی تاکسی بیرون را نگاه می کنم، انگار پرنده دلم از قفسی رها می شود و در آسمان به پرواز در می آید.
حمیده دستش را روی پایم می گذارد و با لبخندی به من نگاه می کند. دستم را روی دستش می گذارم و لبخندی تحویلش می دهم.
به خانه که می رسیم، محمدرضا و علیرضا خوابیده اند.
حمیده محمد رضا را بلند می کند تا سر جایش بخوابد؛ من هم علیرضا را بغل می کنم و روی تشک می گذارم.
حمیده می خواهد شام درست کند که می گویم اشتها ندارم.
چای می ریزد و باهم به حیاط می رویم.
بخار چای در هوا می چرخد و می خواهد خودش را به آسمان برساند.
باغچه ها نمدار هستند و صدای جیرجیرک به گوش می رسد.
به سردی هوا آن هم در نزدیکی آذرماه توجه نمی کنیم.
گرمای درونمان آن قدر زیاد است که سردی را حس نمی کنیم.
به آسمان خیره می شوم و به ستاره ای اشاره می کنم و می گویم:
_اون ستاره رو میبینی؟ خوشبحالش ازونجا داره به ما و روزگارمون میخنده.
زندگی بعضیا از دور قشنگه ولی از نزدیک مثل لجنزاره.
_راست میگی.
استکان چای را به دستم می دهد و می پرسد:" تصمیمت چیه؟ میخوای چیکار کنی؟"
_وقتی خدا میگه خوبه من چیکاره ام دیگه.
_این یعنی یه عروسی افتادیم؟
می خندم و می گویم:" نه به باره نه به داره!"
_اتفاقا هم به باره هم به داره! من مطمئنم اون تو رو دوست داره.
_ولی امروز سنگین رفتار می کرد، انگار میخواست زودتر بره!
نچی می کند و می گوید:
_تو مردا رو نمی شناسی! اونا وقتی بی توجهی می کنن یعنی تو اوج حس هستن. اون بخاطر تو این کارا رو میکرده و اینکه بتونه بعدا ببینتت و تو ازش بدت نیاد. میفهمی چی میگم؟
حرف هایش برایم قابل هضم نبود؛ این چه نوع دوست داشتنی است دیگر!
_خب این چه نوع دوست داشتنه!
_ببخشیدا شما هم همینطور بودی، اول بی توجهی و بی خیالی بعدشم عذاب وجدان.
_چیکار کنم حمیده؟
_تو اول بگو دوستش داری؟
🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت78
خاطراتم را مرور می کنم از اولین بار در بوستان دانشگاه که بی خبر روی زندگی ام سایه انداخت؛ آن شب که از ترس کم مانده بود سکته کنم و با چوب به سرش زدم!
ناخوآگاه خنده ام می گیرد و از خودم می پرسم با چه عقل و منطقی میخواهد با من ازدواج کند؟
من که کم برای اذیت کردنش نگذاشته بودم!
با صدای حمیده دست از افکارم برمی دارم و به او گوش می دهم.
_میگم دوستش داری؟
_نمیدونم... فقط اینو میدونم که وقتی بهش فکر میکنم حالم خوبه، همین!
_عشق اولش با ندونستن وارد قلبت میشه و هوش و حواس از سرت می پَرونه. خاصیتش همینه! برا همینه آدم عاشق عیب طرفشو نمیفهمه که بعدش بخواد بدونه!
_خیلی چیز عجیبیه!
نگران نگاهم می کند و می گوید:" هر کی وارد وادی عشق شده، سالم برنمی گرده. چون اولا دلشو می بازه و ثانیاً هوششو ضایع می کنه.
_ولی من همیشه فکر می کردم وقتی عروسی کنم، مامانم یه طرفم میشینه و خواهرم یه طرف... به نگاه های آقاجونم فکر می کردم وقتی منو تو لباس عروس ببینه.
به اشکای داداشم که ازم پنهون کنه وقتی دارم از خونه شون میرم. ولی الان هیشکی دورم نیست! مگه میشه اینطور عروسی کرد؟ اصلا اونا راضی نیستن!
_بهت حق میدم، هر دختری آرزوش اون روزه. ولی دست سرنوشت ما رو داره از زندگی عادی مون دور میکنه.
خیلی چیزا داره تغییر می کنه، تو از راضی و ناراضی اونا نترس. من به حاج حسن میگم که نامه بنویسه برا بابات. هم رضایتشونو بگیره هم در جریان بزارتشون.
آهی می کشم و سرم را به سمت آسمان می گیرم. حمیده دستش را روی شانه هایم می گذارد و می گوید:
_راه سختی رو انتخاب کردی. تو اگه بخوای تو این وضعیتت تنها باشی، زیاد دووم نمیاری. اما اگه دونفر بشین بهتره! اونوقت هوای همو دارین تازه اونم خودش این کارس و میتونه توی این فرار و زندگی مخفی کمکت کنه.
_آره، مبارزه سخته! راستش فکر نمی کردم تا این حد سخت باشه.
_پشیمونی؟
سرم را سریع به طرفش برمی گردانم و با قاطعیت می گویم:
_اصلا! اگه دوباره به عقب برگردم باز هم راه من همینه!
بالاخره ما میخوایم حکومت اسلامی داشته باشیم پس باید زندگی و جوونمونو به پاش بریزیم. انقلابی که با خون آبیاری نشه زود خشک میشه و از درون و بیرون می پوسه. فقط امیدوارم آینده ها قدرشو بدونن، بفهمن ما داریم چطور زندگی می کنیم.
چطور از عزیزانمون بی خبریم، هر لحظه حس میکنیم ساواک پشت دره و ما رو دستگیر میخواد بکنه. من آرزوی عروسی و تحصیل خوب رو فدا کردم، هیچ منتی هم نیست چون بهش باور دارم اما اگه این همه خون بریزه و ده سال، سی سال یا نه شصت سالِ بعد کسی براش دل نسوزونه چی؟!
_توکلت به خدا باشه. ما این انقلابو برای خودش میکنیم تا دستورشو انجام داده باشیم. خدا هم میتونه از این خون ها و درختمون دفاع کنه.
خمیازه ای می کشد و با صدای خنده داری می گوید:
_پاشو بریم بخوابیم.
من هم خوابم می گیرد و قبول می کنم.
همین که سرم را روی بالشت می گذارم خواب مرا همچون رودی با خود می برد.
صدای اذان مرا از خواب بیدار می کند و با وضو گرفتن برای نماز حاضر می شوم.
سحر دلگیری ست، باران روی زمین نقش بسته و با دستش به شیشه ها می زند.
به شیشه ی اتاق نزدیک می شود و ها می کنم. شیشه بخار می گیرد و با سر انگشتم دو چشم و یک لبخند می کشم، همین که لبخند تمام می شود قطره اشکی از چشم آدمک پایین می افتد.
لبخندی به شیشه می زنم و دور می شوم.
محمدرضا و علیرضا از اینکه جمعه است، بال در آورده اند و به خیال اینکه تا شب می توانند فوتبال بازی کنند تند تند صبحانه می خورند.
حمیده با بچه ها صحبت می کند که بخاطر سردی و باران نمی توانند از خانه خارج شوند. آنها هم وا می روند و با ناراحتی صبحانه شان را تمام می کنند.
بعد از صبحانه محمدرضا و علیرضا گوشه ای نشسته اند و اشک می ریزند.
پیش شان می نشینم و با خوبی می گویم:
_بچه ها چرا گریه می کنین؟
محمدرضا اشکش را پاک می کند و می گوید:
_ما حوصلمون سر رفته.
حمیده در حیاط را با ناراحتی می بندد و می گوید:
_لباسا گلی شدن! ای کاش جمعشون می کردم.
به او قول می دهم بعد از باران همگی شان را بشوریم و تمام شوند.
علیرضا با لب و لوچه آویزان می گوید:
_من فوتبال میخوام.
حمیده اخم می کند و چون اعصابش بخاطر لباس ها هم خورد است، داد می زند:
_ای بابا، هر حرفی رو به بچه ی آدم یه بار میگن. امروز بارون میاد و سرما میخورین!
حمیده را آرام می کنم و به آشپزخانه می رود. به محمدرضا و علیرضا می گویم:
_مگه همه ی بازیا بیرون خونه ست؟ من بهتون یه بازی یاد میدم که حوصلتون سر نره، قبوله؟
هر دوشان با ذوق نگاهم می کنند و می گویند:" چه طوری؟"
چشمکی می زنم و می گویم:" الان میام."
🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
من معذرت میخوام که این موقع شب شروع کردم به بنر گذاری شاید فردا نتونم بزارم برهمین الان میزارم 🌸
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:901
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:902
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:903
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:904
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:905
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:906
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:907
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:908
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:909
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:910