🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان خاطرات یک مجاهد💗
قسمت167
_همینه دیگه! میگم یکم به خودت برس!
چیه فکر و ذکرت شده چیزای دیگه.
الان میرم برات یه نیمرو بزنم.
نیم خیز می شوم و دستش را می گیرم.
_نه لازم نیست! بشین، اومدی حرف بزنیم.
_تو نای حرف زدن داری؟ بزار الان برمی گردم.
به حرفم گوش نمی دهد و کمی بعد با نان و نیمرو برمی گردد.
بوی تخم مرغ و کرهی حیوانی را همیشه دوست داشتم اما همه چیز بد بو شده و حالم را بهم می زند.
نیمرو را پس میزنم که به زور لقمه ای به دستم می دهد.
دلم میخواهد دست به سرش کنم و از این نیمرو نخورم اما مگر می شود؟
آخر سر از او خواهش می کنم اول یک لقمه بر دارد.
چپ چپ نگاهم می کند و بعد لقمه را در دهانش می گذارد.
_دیدی سم توش نیست؟ حالا بیا بخور!
_این چه حرفیه! من حالم یه جوریه.
لقمه را به دستم می دهد اما تا آن را به دهانم نزدیک می کنم حالم بهم می خورد.
سریع به طرف دستشویی می روم و حمیده هم نگران دنبالم می دود.
رمقی دیگر ندارم و بعد از شستن دست و صورتم بیرون می شوم.
حمیده گوشه ای ایستاده و زیر چشمی نگاهم می کند.
لب هایش را از هم باز می کند و می پرسد:
_چند وقته حالت بده؟
_یه چند روزی میشه. حالم از همهی بوها بهم میخوره!
سرش را می خاراند و چشمانش را به همراه لبخند به من می دوزد.
اخم می کنم و می گویم:" آخه خندهاش کجاست؟
من تا حالا همچین نبودم. فکر نکنم مسموم شده باشم. چیکار کنم؟"
خنده اش بیشتر می شود و من هم کُفری تر می شوم.
_حمیده! یه چیزی بگو!
نگاهش را به نقطه ای دیگر می دهد و می گوید:
_من فکر میکنم مشکل از یه جای دیگست. البته مشکل نمیشه گفت، خوشگل باید بگیم.
_شوخیت گرفته؟ مشکل و خوشگل چین دیگه؟
چرخی دورم می زند و مرا با نگاهش انالیز می کند.
لب هایش را از هم سوا می کند و می گوید:
_گمون کنم میخوای مامان بشی ریحانه خانم!
مثل برق گرفته ها یک جا می ایستم. چشمانم را تکان می دهم و به سختی لب می زنم:
_چی؟ چی گفتی؟
_بیا! هیچی نشده هوش و حواسشم داده به یکی دیگه.
_آخه... نه! این یه مسمومیت ساده اس. چرا اینقدر جدی میگیری؟
_جدی؟ دیگه جدی تر از این که میخوای مامان بشی؟
بعدشم من مادر دوتا بچهام یا تو؟ من میفهمم یا تو؟ من زنه حامله از دور می بینم میفهمم بچه اش پسره یا دختر، یا تو؟
_عه! بسه دیگه! آره آقاجان. شما میفهمی، حالا بگو چیکار کنم؟ چطوری به مرتضی بگم؟ تو این وضعیت...
انگشت اشاره اش را روی دهانم می گذارد تا خاموش شوم.
دستم را می کشد و به طرف ایوان می رویم. رو به رویم می نشیند و همراه خونسردی می گوید:
_ناشکری نکن! خدا قهرش میاد و بچهات چپ و چول میشه.
بگو الحمدالله! نگران مرتضی هم نباش! مطمئنم همچین آدمی نیست، من بهش میگم.
ناخوداگاه اشک توی چشمانم جمع می شود و پردهی اشک فرو می ریزد.
لب میگزم و به سختی می پرسم:
_حمیده! بخدا من بخاطر وجودش ناراحت نیستم. من میگم تکلیف ما که روشن نیست، شاید من یا مرتضی رو گرفتن و بچهم یتیم شد!
حمیده تو بچه مو بزرگ می کنی؟
_اوه اوه نگاهش کن تو رو خدا! خوبه دو دقیقه هم نمیشه فهمیدی بچه داری، حالا برای من عواطف مادرانه هم داره.
می دانم تمام حرف هایش شوخی است و میخواهد این گونه ترس را از من دور کند؛ اما سایه وحشتناکی روی آینده مان افتاده و من نمیتوانم آن را نادیده بگیرم.
آب دهانم را قورت می دهم و لب میزنم:
_چی میگی حمیده! باور کن اگه بچه باشه حال و روز من همینه. قبلا به خودم میگفتم هر بلایی میخواد سرم بیاد بیاد اما الان... من مسئول جون یکی دیگه هم هستم.
انگشت هایش را در هم فرو می کند و با بغض پنهانی اینگونه دلداری ام می دهد:
_غصه نخور! مگه تو این همه مدت توکلت به خدا نبوده؟
هر چی خدا بخواد همون میشه عزیزم.
انگار تلنگری به گوشم می خورد. اشک هایم را پاک می کنم و خودم را از این که لحظهای از رحمت خدا نا امید شدهام سرزنش می کنم.
کمان لبخندم پهن می شود و از او تشکر می کنم.
بعد حمیده از خاطرات بارداری خودش می گوید تا ترسم را برطرف کند.
هر موقع نام جواد را می آورد به سختی بقیه کلامش را ادامه می دهد.
میان گفته هایش است که صدای در می آید.
زودتر از من بلند می شود تا در را باز کند.
_کیه؟
صدای مرتضی باعث می شود در را باز کند.
مرتضی با دیدن حمیده تعجب می کند و باهم احوال پرسی می کنند.
🍁نویسنده مبینار(آیه)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزچهارشنبه
بِھنٰامَت یا حی یا قیوم 🌺
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
#روزانهــ
زیارت عاشورا
به نیابت از شهید#علیرشیدی🍃 ♥
1_11771772539.mp3
11.65M
#روزانهــ
زیارت عاشورا
به نیابت از شهید#علیرشیدی ♥🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے آمدنت مبدأ تاریخ تغزل؛
تأخیر تو برهم زده تنظیم جهان را🙂💔🖐🏻
#اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
@shahidanbabak_mostafa🕊
به#قرآنکهنگاھمیکردم؛
دیدمکهسورهیتوبهبسمﷲنداره...
انگارکهمیخوادبفهمونهکهنیازنیست کاریبکنی
فقطبرگرد...🥲🤍
#خداجونم
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمانے شدن
نہ بال میخواهد و نہ پَر
دلے میخواهد بہ وسعت آسمان
مردان آسمانے بال پرواز نداشتند
تنها بہ ندای دلشان
لبیڪ گفتند و پریدند . . .🕊❤️🩹
#شهیدبابک_نوری
@shahidanbabak_mostafa🕊
#حدیث_روزانهـ
#امام_صادق_عليه_السلام میفرماید:
اصولُ الکُفرِ ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُ؛
ریشه های کفر سه چیز است: حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.
@shahidanbabak_mostafa🕊
قسمتی از#وصیتنامه:
"اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم..."💔🖐🏻
#شهیدامیرحاج_امینی
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچه هایمان را به نامشان کردیم
که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم
که از گذرگاه خون کدام شهید است
که با آرامش به خانه می رسیم...🚶🏻♂💔
#شهیدانه
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت:
اگه از در انداختنت بیرون
از پنجره بیا تو..
بجنگ واسه خواسته هات،ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی
به خواستت،بهت میده🙂❤️🩹
#شهیدمصطفیصدرزاده
#رفیق_همیشگیمـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
مثل#رزمندهی شب عملیات
به دنیا نگاه کن!
همون قدر رها از دنیا ..!👌🏻
@shahidanbabak_mostafa🕊
یاد مرگ، علاج خودخواهیهـا و هوس رانـیهای ما است .
یاد مرگ بهترین عامل بیداری از خوابِ غفلت است .
#آیتاللهبهجت🌿
@shahidanbabak_mostafa🕊
« امـان از این فرشها که دل آدم را بـه تار و پودشان گـره میزنند و چلّهی دلتنگی به راه میاندازد :) »
#امامرضا_جانم❤️
@shahidanbabak_mostafa🕊
امـّا من معتقدم همین لبخند بـرای
کور کـردن چشم صهیونیست کافـیست..♥️! #شهیدسیدحسننصرالله
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
« امـان از این فرشها که دل آدم را بـه تار و پودشان گـره میزنند و چلّهی دلتنگی به راه میاندازد :)
درماننخواستمزتو مندردخواستم
یكدردماندگار بلایتبهجانِمن
#امامرضاجانم❤️🩹
@shahidanbabak_mostafa🕊
رنجیدهی شهریم، غمدیده دهریم
مظلوم زمانیم یا ضامن آهو🙂❤️🩹
#چهارشنبه_امام_رضایی
@shahidanbabak_mostafa🕊
امشب شب زیارتی امام رضا علیه السلام یادی کنیم از خادم الرضا #شهیدسیدابرهیم_ریئسی ❤️
شادی روحش فاتحه و صلواتی هدیه کنید 🌿
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
من دلتنگم بعد از رفتنتون🕊 #شهیدسیدابرهیم_ریئسی #خادم_ملت #شهیدجمهور @shahidanbabak_mostafa🕊
« اگـر یاد کسی هستیم این هنر اوست نـه ما. چقدر زیباست کسی را دوست بداریم نـه برای نیاز، نـه از روی اجبار، و نـه از روی تنهایـی، فقط برای اینکه ارزشش را دارد »
#شهیدسیدابراهیم..♥️!
شهید رئیسی واقعا مظلوم بود و مظلومانه رفت ❤️🩹
سلام شب بخیر من دوتا پیام از دیشب مونده رو بزارم 🌸
۱ . سلام ..
فعالیت ها کم نشده بود من یخورده گرفتار بودم الان کمی سرم خلوت تر شده وگرنه حوصله که دارم فقط وقت نبود ..
۲ . همه مث هم فکر نمیکنن هر کسی رو ذهن و فکر خودش حرف میزنه دیگه و من هم کلا ناراحت نمیشم و راهم رو ادامه میدم چون به اعتقاد خودم درست هست زیاد به حاشیه ها اهمیتی نمیدم اون که باید راضی باشه خداست که إن شاء الله هست 🌸