eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
این بغلش کفش هایی هست من این ها رو براش انتخاب کردم هم محکم و شیک بود ولی خودش این نوع کفش رو انتخاب کرد🤷‍♂😅
۱ ‌. سلام یه مدت خب سرم شلوغ بود و اینکه ذهنیت شما از من اینه که مث قبل باشم درک میکنم . ولی ممکنه من دچار فکری باشم یا سختی هایی که شما بی خبر باشید و ممکنه تاثیر داشته باشه که شاید مث قبل نباشم ‌ ممنون از لطف شما کانال شهدا همه خوبن 🌸
ما همه مرده پرست هستیم ! پدر شهید مصطفی صدرزاده خونشون که رفته بودم میگفت همه میگفتن مصطفی داره گدایی میکنه برای کمک به فقرا برا جنگ هم سرش باد داره میره دوتا گلوله کنارش رد میشه برمیگرده ! ولی وقتی خدا بخواد از یه جوان با اخلاص کسی رو بسازه که همه ی ایران و حتی رهبر انقلاب و حاج قاسم ازش تعریف کنند راحت همه ی حرف های مردم مث آبی میشه که ریخته میشه و نمیشه جمعش کرد ! الان با اسم شهید مصطفی چه کارهای جهادی انجام میشه فقط با اسمش!!
کنسروی که حاج همت به آن لب نزد شهید عبادیان، مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) روایت می‌کند: شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچه‌ها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟! بازهم بدون این‌که به حاجی نگاه کند، آرام گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن می‌دیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر می‌خورم. 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.  یک شب بچه‌ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است. بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند. آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.»  @shahidanbabak_mostafa🕊
ای مالک! مردم دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو هستند، یا در آفرینش مانند تو هستند! اگر گناهی از آنها سر زد و یا خواسته و ناخواسته اشتباهی مرتکب شدند، آنان را ببخش و به آنان آسان بگیر، تا خدا تو را ببخشد و بر تو آسان بگیرد. ‹ • نهج‌البلاغه › @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا رو عاشقانه دوست داشت می‌گن دل به دل راه داره. همیشه می‌گفت: « جانم‌ فدای‌‌ رهبر» به حرفش عمل کرد، جانش را داد. همیشه می‌گفت: به حرفی که می‌زنید عمل کنید و پاش وایسید.🌸🌿 +به روایت مادر بزرگوار شهید @shahidanbabak_mostafa🕊
شهادت! همین است دیگر.. به ناگه پنجره ای باز می‌شود.. تصمیم با توست.. که دل به عشق بدهی یا هوس..! 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
اعمال قبل خواب ♥️ شب تون حسینی🌿 التماس دعا 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا ذالجلال و الاکرام 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
شکسته‌های دلت‌را به بازارِخدا بِبَر ؛ خدا خود، بَهایِ شِکسته‌دِلان است🥲❤️‍🩹 @shahidanbabak_mostafa🕊
دعا کنید شهید شوم! سیزده ساله بود که وارد بسیج شد. اول او را ثبت نام نمی‌کردند. می‌گفتند سنش کم است. ما رفتیم با مسئولین پایگاه صحبت کردیم. خلاصه قبول کردند و وارد بسیج شد. یک هفته بعد او را به اردوی آموزشی بردند. مربی آموزشی شان، آقای مرتضی امجدیان بود. ایشان هم البته یک سال بعد شهادت رسول، در سوریه مجروح شدند. ایشان در مراسم سالگرد شهید خلیلی که در کرج گرفته بودند، این خاطره را تعریف می‌کرد و گریه می‌کرد. حالا من ادامه خاطره را از زبان ایشان می‌گویم. می‌گفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی می‌خواهم بگویم، فقط از شما می‌خواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر می‌کردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب می‌شود. دعا کنید ما شهید بشویم! آقا مرتضی ‌گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته! @shahidanbabak_mostafa🕊
سه شب قبل از شهادت، سردار شهید محسن صداقت خواب را در محل کارش می بیند. شهید گلایه می کند که دوستانم رفتند و من تنها موندم. سردار سلیمانی هم در پاسخ فرموند: نگران نباش تو هم بزودی به ما ملحق می شوی و شهید چقدر زود به آرزوی قلبی اش رسید. @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا