فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
بعد از شهادت مصطفی صدرزاده، برادرش از مادرش پرسید: حالا كه بچت شهید شده میخوای چیكار کنی؟ ایشونم دست گذاشتن روی شونهی نوهشون و گفتن: یه مصطفی دیگه تربیت میکنم :)💔
#مثل_مصطفی
#سید_ابراهیم
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
فاطمه سپرده بودم اگر تو را دید نپرد بغلت و بابا بابا نکند، چون میترسیدم بچههای خانوادهٔ شهدا ناراحت شوند. از گیت که رد شدیم وقتی آمدی خیلی معمولی برخورد کردم و وقتی خواستی دست فاطمه را بگیری زدم روی دستت. ناراحت شدی: «چرا اینطوری میکنی؟» ـ چون اون بچهها بابا ندارن و ناراحت میشن..!
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
.. ـ(تو یک ماه از من کوچکتر بودی و این آزارم میداد، طوریکه همان جلسهٔ اول خواستگاری از پس چادری که جلوی دهنم گرفته بودم، به مامانم گفتم: «بگو که من یه ماه بزرگترم.» مادرت شنید و گفت: «اینکه چیز مهمی نیست!» راست میگفت، چیز مهمی نبود، چون تو روزبهروز از من بزرگتر شدی. آنقدر که دیگر در پوست خودت نگنجیدی. پوست ترکاندی و شدی یک پارچه ماه، ماه شب چهارده. حالا هم آمدهام اینجا در محضر خودت.
#شهیدمصطفیصدرزاده 🤍🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
همینکه دعا تمام شود و حاجترواباشیها زمزمهٔ لبها شود، حاجتم تو خواهی بود: اینکه سالم برگردی، اینکه بیایی و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی، اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم، دیدم نمیتوانم و شرمی وجودم را گرفت: «خجالت نمیکشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امامحسین (ع) افتاد. اونوقت تو میخوای برای مصطفات دعا کنی؟ خدایا هرطور که صلاح میدونی، خدای من هرطور که صلاح میدونی!»
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
«بگویید خانمم از من راضی باشه. موقع خاکسپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی نگفت و سکوت کرد، بازهم سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من تنها بماند.»
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
غیرتوڪدومرِفیقسنگِتمومگذاشتبَرام..؟ #شهیدمصطفیصدرزاده
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
حالا چرا نور رو میندازی روی سقف، من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست! ـ چون چشمام رو بستهم و دارم گریه میکنم! ـ تو که الان گفتی خوشحالی! ـ ولی از دردی که میکشی، رنج میبرم
#عشق
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
محمدعلی بغلم بود. جلوی آینهشمعدان سر طاقچه ایستاده بودم، درحالیکه با تو تلفنی حرف میزدم، فاطمه شکلک درمیآورد و محمدعلی غشغش میخندید. بغض کردی: «سمیه، تو رو به خدا دیگه این کار رو نکن! خیلی اذیت میشم وقتی صداش هست و خودش نیست!»
#شهیدمصطفیصدرزاده ♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیکه_ای_ازکتاب_اسم_مصطفی
هرچه جلوتر میرفتیم بیشتر عاشقت میشدم. میگفتی: «اینقدر به من وابسته نشو، دلبستگی خوبه، وابستگی نه!» دست خودم نبود. دلبستگی، وابستگی، عاشقی، هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود. مهم بودن تو بود و پنجرهای که به روی دلم باز شده بود، پنجرهای پر از هوای تازه، پنجرهای برای نفسکشیدن. با گفتن بعضی حرفها بیشتر با روحیه و سلیقهات آشنا میشدم🌿💞
@shahidanbabak_mostafa🕊