#شهیدعبدالحسین_برونسی:
کنار یکی از زاغه های مهمات سخت
مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص
مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم
گرم کار یکدفعه چشمم افتاد
به یک خانم محجبه با چادری مشکی
داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت
توی جعبه ها، با خود گفتم:
حتما از این خانمهایی که میان جبهه!
اصلا حواسم به این نبود
که هیچ زنی را نمی گذارند
وارد آن منطقه بشود
به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند
و بی تفاوت می رفتند و می آمدند
انگار آن خانم را نمی دیدند
قضیه عجیب برام سؤال شده بود
موضوع عادی به نظرم نمی رسید
کنجکاو شدم بفهم جریان چیست؟!