#طنز_جبهه😉
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات 💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
#خواب
#طنز_جبهه
خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد...
وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن...
يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟
گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نزاشتم..😂😂
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
الهی حرامتان باشد
آن شب یکی از آن شب ها بود، بَنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند..
اولی گفت: «الهی حرامتان باشد.»😐
بچه ها مانده بودند که شوخی است، جدی است، بقیه دارد یا ندارد، جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش جهنم»😅 و بعد همه گفتند: «الهی آمین.»
نوبت دومی بود. (همه هم سعی می کردند مطلب بِکر و نو باشد.) یک تأملی کرد و دستش را به سوی آسمان بلند کرد و خیلی جدی گفت: «خدایا مار، را بُکش.» دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار، را بُکش.» بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیشتر صبر کرد. بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه ها را به اصطلاح «بدون حقوق سرکار بگذارد» گفت: «تا ما را نیش نزند.» شرح: منظور مار و پدر و مادر مار است.😄
@shahidanbabak_mostafa
#طنز_جبهه
طلبههای جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه
۳۰ نفری بودند...
شب که خوابیده بودیم
دو سه نفر بیدارم کردند
و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
عصبی شده بودم😤
گفتند: بابا بی خیال!
تو که بیدارشدی
حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😂
خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم!
حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😀
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا
و قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم
گریه و زاری!😢
یکی میگفت:
ممدرضا!
نامرد چرا رفتیییی؟😭
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگ چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده!
یکی عربده میکشید😫
یکی غش میکرد😑
در مسیر بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها
جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت رو روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر😂
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچهها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😂
خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش
ماه رمضان آمده بود و او گفته
بود هركس بخواهد روزه بگيرد سحری
بهش میرساند ولي يك هفته نشده خبر
سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی
رسيده بود او هم سرضرب خودش را
رسانده بود و دستور داده بود همهی
سربازها به خط شوند و بعد يكی يك
ليوان آب به خوردشان داده بود كه
«سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار
ساعت بازداشت برگشته بود آشپزخانه
ابراهيم با چند نفر ديگر كف آشپزخانه را
تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق
انداختند و منتظر شدند برای اولين بار
خدا خدا میكردند سرلشكر ناجی سر برسد
ناجی در درگاهِ آشپزخانه ايستاد نگاه مشكوكی
به اطراف كرد و وارد شد ولی اولين قدم را كه
گذاشته بود و تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بيمارستان بماند تا آخر ماه رمضان بچهها با خيال راحت روزه گرفتند☺️😅
#شهیدمحمدابراهیمهمت♥
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
هرچی میگفتی چیز دیگری جواب میداد
غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند
بعد از عملیات بود،سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال میدادم که مجروح شده باشد
گفتم: راستی فلانی کجاست؟
گفت: بردنش"هوالشافی"
شصتم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان
بعد پرسیدم: حال و روزش چطوره
گفت: "هوالباقی"
میخواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندم یا گریه کنم😂😶
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت : امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود
تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمیآمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😳 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است. بچه ها منفجر شدند از خنده🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچهها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉
#شادکردن
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
دوتا بچه بسیجی غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدن
گفتم: این کیه؟
گفتن: عراقی
گفتـم: چطوری اسیرش کردید؟
مےخندیدند😆
گفتن: از شب عملیـات پنهان شده بود
تشنگی فشار آورده بود با لباس بچههای خودمون آمده بود ایستگاه صلواتی و شربت گرفته بود
پول داده بود!
اینجوری لو رفته بود..
و هنوز مےخندیدن😂
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید
برخاستم با صدای بلند داد زدم سرکرده اینها بمیرد صلوات😎
طوفان صلوات برخواست😂
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات"😃
سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است همین طور صلوات بفرستید
عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات
طه یاسین زیر ماشین له شود صلوات
طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😐😂
@shahidanbabak_mostafa🕊
#طنز_جبهه
خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﻻﯼِ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ
ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟🤔
ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ
ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ!
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ!😑
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪﺍﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ!☺️
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهتر نبود
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕😂
@shahidanbabak_mostafa
#خنده_حلال😅📿
#طنز_جبهه💥😍
نصفہ شب ڪوفته از راه رسيد ديد توی چادر جا نيست بخوابہ.😪
شروع ڪرد سر و صدا، مگہ اينجا جای خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد.🤨
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😴😐😂
#شهید_بدیعی🕊🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊