✨﷽✨
#فرازےازوصيتـــــنامہ
#وصیت_شهید_به_دختر_۶سالهاش
🌸 فاطمه جان سلام
بابا جان! خیلی دوست دارم، درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن. نماز و حجاب یادت نره، یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشگل و ناز میشدی.
همیشه به یادت هستم، تو هم به یاد من باش باباجونی.
#وصیت_شهید_به_دختر_۸ماههاش
🌸 ریحانه خانم سلام
همیشه بهت میگفتم قربونت بشم بابایی. حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی، بدون که تو رو هم خیلی دوس دارم. سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید.
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_علیـــــرضا_قلـــــیپور🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 یک روز یکی از هم رزمها از شهید سوالی پرسید: اگر زمانی با دشمن درگیری شدیدی پیدا کنی آیا صحنه نبرد را ترک میکنی؟
🔻شهید پاسخ داد: پشت به دشمن کردن گناه کبیره است و باید تا آخرین فشنگ و آخرین نفس با دشمن جنگید! و اگر فشنگهایت تمام شد؛ تن به تن باید جنگید↯↯
(گویا شهید از آینده خود خبر داشت)
به نقل از 👈 همرزمان شهید
▫️ســـــردار والامقام▫️
#شهیــد_حســـــن_مکـــــیآبادی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوسیونه 👈این داستان⇦《 یا رسولالله 》 ـــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهل
👈این داستان⇦《 سناریو 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎مثل فنر از جا پریدم و کوله رو از روی زمین برداشتم ... میخواستم برم و از اونجا دور بشم ... یاد پدرم و نارنجی گفتنهاش افتاده بودم ... یه حسی میگفت ...
با این اشک ریختن ... بدجور خودت رو تحقیر کردی ...😭😔
🔹حالم به حدی خراب بود که حس و حالی نداشتم ... روی جنس این تفکر فکر کنم ... خدائیه یا خطوات شیطان🤔 ... که نزاره حرفم رو بزنم ...
🔸هنوز قدم از قدم برنداشته ... صدای سعید از بالای بلندی ... بلند شد ...
مهرااااان ... کوله رو بیار بالا ... همه چیزم اون توئه ...🎒
🔻راه افتادم ... دکتر با فاصلهی چند قدمی پشت سرم ...
آتیش🔥 روشن کرده بودن و دورش نشسته بودن ... به خنده و شوخی ... سرم رو انداختم پایین ... با فاصله ایستادم و سعید رو صدا کردم ...
💠 اومد سمتم ... و کوله رو ازم گرفت ... تو چیزی از توش نمیخوای؟ ...
▫️اشتها نداشتم ...
- مامان چند تا ساندویچ اضافه هم درست کرد ... رفتی تعارف کن ... علیالخصوص به فرهاد ...
💢نفهمیدم چند قدمیمون ایستاده ...
خوب واسه خودت حال کردیها ... رفتی پایین ... توی سکوت ...
🔰ادامه سناریوی سینا و دکتر با فرهاد بود ... ولی من دیگه حس حرف زدن نداشتم ... لبخند تلخی صورتم رو پر کرد ...😏 ااا ... زاویه، پشت درخت بودی ندیدمت ...
🎒سریع کوله رو از سعید گرفتم ... و یه ساندویچ از توش در آوردم ... و گرفتم سمتش ...
- بسم الله ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
یادمان باشد که ما خون دادهایم
یک بیابان مرد مجنـــون دادهایم
یادمـــــان باشد پیـــــام آفتــــاب
دســـت نااهلان نیافتد انقــــلاب
▫️مدافـــــعان وطـــــن▫️
#شهیــد_منوچهر_جوینی🌷
#شهیــد_ابوالفضــــل_خمـــــر🌷
#شهیــد_عباس_چراغی_صنوبری🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهیدی_که_از_سر_بریدهاش
#صدای_السلامعلیکیااباعبدالله_بلند_شد
🔴 #نحـــــوه_شهادت
💠 امام جماعت واحد تعاون لشگر۲۷ حضرت رسول(ص) بود، بهش میگفتند حاج آقا آقاخانی
🔹روحیه عجیبی داشت، زیر آتیش سنگین عراق در شلمچه #شهدا رو منتقل میکرد عقب، توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.
🔹من چند قدمیش بودم «هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد» از سر بریده شدهاش صدا بلند شد ⇩⇩
🍃《السلام علیک یا ابا عبدالله》🍃
راوی 👈 حاججواد علی گلی
▫️حـــــر زمان▫️
#شهیـد_حســــن_آقــــاخانی🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_شصت
《 خانواده 》
🖇برای چند لحظه واقعا بریدم …
🍃✨خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ …
🔹توی این دو سال، دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت میکرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود … و پاسخم، میتونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده …
🔸دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما…کوچکترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت …پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی…
🔻چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آرومتر بشه …
🍀دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی … احترام زیادی قائلم … علیالخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه…اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره …
💢اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سالها زیر یه سقف زندگی کنن …حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت میکنیم… با کمال احترامی که برای شما قائلم … پاسخ من منفیه…❌
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔞 یک روحانی در همدان به ضرب گلوله به قتل رسید
فرمانده انتظامی استان همدان:
حجت الاسلام «م. قاسمی» 46 ساله صبح امروز /شنبه/ در جلوی درب مدرسه حوزه علمیه آیت الله ملاعلی معصومی همدانی واقع در خیابان شهدا به ضرب 2 گلوله به قتل رسید./
#روحانیشھیــــد
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔞 یک روحانی در همدان به ضرب گلوله به قتل رسید فرمانده انتظامی استان همدان: حجت الاسلام «م. قاسمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 والَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ
🍃 و آنها که بخاطر ذات (پاک) پروردگارشان شکیبایی میکنند؛ و نماز را برپا میدارند؛ و از آنچه به آنها روزی دادهایم، در پنهان و آشکار، انفاق میکنند؛ و با حسنات، سیئات را از میان میبرند؛ پایان نیک سرای دیگر، از آن آنهاست...
#سوره_رعد_آیه_۲۱
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔸نــــام⇦علی اکبر شیرودی
🔹نام پدر⇦محمد علی
🔸تــولــد⇦۲۰ فروردین ۱۳۳۴
🔹محل تولد⇦روستای شیرود تنکابن
🔸تاریخ شهادت⇦۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
🔹نحوه ی شهادت⇦اصابت گلوله یکی از تانکهای عراقی به هلیکوپترش
🔸محل دفن⇦روستای شیرود تنکابن
↯ــــ↯ـــــ↯ـــــ↯ـــــ↯ــــ↯ـــــ↯ــــــ↯ــــ↯
#فرازےازوصیتنــــامــہ🔻
《هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم.》
🔻مالڪــ اشتــردفــاع مقــدس
#شھیدخلبانعلیاڪبرشیرودی
《ســالروزشھــادتــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#فرازےازوصيتـــــنامہ
🔹خدايا کمک کن با اعمالم و يا با خونم بر روح و جانها بنويسم⇩⇩
🍃«ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»🍃
🔹خدايا اگر به عمل پاداشم میدهی به من عملی روزی کن که #شهادت در راه تو باشد.
🔹خدايا دلها را تو هدايت میکنی تو بندگانت را به صلاح و رستگاری میخوانی، لکن اين دلهای بيمار ماست که عظمت تو را نمیبينند...
🔹خدايا تو میدانی ما جنگ میکنيم تا دوباره به رشته گسستة ولايت برسيم تا دوباره به مقابر نور متصل شويم. تا دوباره از طريق ستارههای فروزنده ولايت به قرب تو برسيم.
🔹خدايا آنان را که ناآگاهانه با منافقان يکی میشوند خدايا دل آنها را هدايت کن.
🔹خدایا ما را در نبرد همراه امام زمانت قرار بده.
#شهیـد_میرهــادی_خوشنویــس🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهل 👈این داستان⇦《 سناریو 》 ــــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهلویک
👈این داستان⇦《 تو نفهمیدی... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎جا خورد ...
نه قربانت ... خودت بخور ...
🔹این دفعه گرمتر جلو رفتم ...
داداش اون طوری که تو افتادی توی آب و خیس خوردی ... عمرا چیزی توی کولهات سالم مونده باشه ... به کولهات هم که نمیاد ضد آب باشه ... نمک گیر نمیشی ...😊
🔸دادم دستش و دوباره برگشتم پایین ... کنار آب ... با فاصله از گل و لای اطرافش ... زیر سایه دراز کشیدم ... هر چند آفتاب🌝 هم ملایم بود ...
🔻خوابم نمیبرد ... به شدت خسته بودم ... بیخوابی دیشب و تمام روز ... جمعه فوق سختی بود ... جمعهای که بالاخره داشت تموم میشد ...
🍀صدای فرهاد از روی بلندی اومد ... و دستور برگشت صادر شد ... از خدا خواسته راه افتادم ... دلم میخواست هر چه زودتر برسیم خونه ... و تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که... نباید استخاره میکردم ... چه نکته مثبتی در اومدن من بود؟ ... آزمون و امتحان؟ ... یا ...
کل مسیر تقریبا به سکوت گذشت ...
▫️همون گروه پیشتاز رفت ... زودتر از بقیه به اتوبوس رسیدن ... سعید نشست کنار رفقای تازهاش ... دکتر اومد کنار من ... همه اکیپ شده بودن و من، تنها ...😔
💠برگشت هم همون مراسم رفت ... و من کل مسیر رو با چشمهای بسته ... به پشتی تکیه داده بودم ... و با انگشتهام خیلی آروم ... یونسیه میگفتم ... که حس کردم دکتر از کنارم بلند شد ... و با فاصله کمی صدای فرهاد بلند شد ...🗣
🔹بچه ها ده دقیقه جلوتر میایستیم ... یه راهی برید ... قدمی بزنید ... اگر میخواید برید سرویس ...
▫️چشم هام رو که باز کردم ... هوا، هوای نماز مغرب بود ...🍃✨
🔸ساعت از ۹ گذشته بود که بالاخره رسیدیم مشهد ... همه بی هوا و قاطی ... بلند شدن و توی اون فاصله کم ... پشت سرهم راه افتادن پایین ...
💠خانمها که پیاده شدن ... منم از جا بلند شدم ... دلم میخواست هرچه سریعتر از اونجا دور بشم ... نمیفهمیدم چرا باید اونجا میبودم ... و همین داشت دیوونهام میکرد... و اینکه تمام مدت توی مغزم میگذشت ...
🔻این بار بد رقم از شیطان خوردی ... بدجور ... این بار خدا نبود ... الهام نبود ... و تو نفهمیدی ...😔😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#بر_باݪ_سخـــــن
💠 چشمانم را که مىبندم در فضاى تفکر، تعقل و تخیل به علم کودکى سفر مىکنم؛ گویی طفل نوزادى هستم که میل و تقاضاى شما (پدر) کسى در گوش راستم اذان و در گوش دیگر اقامه گفت و گفت این است راه مکتب و هدف تو و راه دیگرى براى سعادت انسانها جز این نیست ...
▫️فرمانده والامقام▫️
#شهیــد_محمدرضا_فراهـــــانی🌷
《ســــالروز ولادتـــــ》🎊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#کلیپ
🔸 روایت پیرزنی که میگفت بمبها را روی سر ما بریزند اما روی سر هوانیروز نریزند!!
▫️خلبـــــان هوانیروز▫️
#شهیــد_علیاکبـــــر_شیـــــرودی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#یادی_از_انسانهای_ارزشمند
💢 شیعه عراقی بود که از دستور بمباران شیمیایی حلبچه سرپیچی کرد و به دستور صدام حسین اعدام شد. او قبل از اعدامش گفت ⇩⇩
●""آیا ملت ایران و کُرد، سال های بعد از من یاد می کنند؟""●
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🌷 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷
▫️خلبــــان عراقــــی▫️
#ایـــــدن_مصطفـــــی_حمیـــــد🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_شصتویکم
《 خیانت 》
🖇روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم … دلخوریش از من واضح بود … سعی میکرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه … مشخص بود تلاش میکنه باهام مواجه نشه …
🔹توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من میپرید … و من رو خطاب قرار نمیداد … اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم … حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود …
🔸سه، چهار ماه به همین منوال گذشت … توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو … بدون مقدمه و در حالی که … اصلا انتظارش رو نداشتم … یهو نشست کنارم …
🔻پس شما چطور با هم آشنا میشید؟ … اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن … چطور میتونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم میخورن یا نه❓ …😳
💠 همه زیرچشمی به ما نگاه میکردن … با دیدن رفتار ناگهانی دایسون … شوک و تعجب توی صورتشون موج میزد …هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم …
🍀دکتر دایسون … واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ … اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟… یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگیشون به همین سبک ادامه میدن … و وقتی یه مرد … بعد از سالها زندگی …از اون زن خواستگاری میکنه … اون زن از خوشحالی بالا و پایین میپره و میگن این حقیقتا عشقه؟… یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ … یا بوده اما حقیقی نبوده⁉️…
💢خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم … خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود …
🔸منم بی سر و صدا … و خیلی آروم … در حال فرار و ترک موقعیت بودم … در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون … در حالی که با تمام وجود به خدا التماس میکردم که بحث همون جا تموم بشه … توی اون فشار کاری …😔
🔻که یهو از پشت سر، صدام کرد …🗣
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1