شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_بیستوهشتم دیشب اصلا نخوابیدم. ح
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_بیستونهم
🔹ــ ساعت چنده؟🙄
سلما لبخندی زد و گفت:
ــ بیدار شدی؟😊
دستم مثل وزنه سنگین شده بود. به زحمت آن را بلند کردم که موهایم را جمع کنم، حس کردم گودی آرنجم میسوزد.
ــ آااخ...😖
ــ چی شد مهدیه؟
ــ دستم...
🔸پنبه و چسب ضد حساسیت را دیدم و با تعجب گفتم:
ــ این دیگه چیه؟
ــ نگران نباش. چیزی نیست. وقتی خوابیدی مامانت نگرانت بود. کمی بدنت سرد شده بود. با دکترت تماس گرفت و دکترت گفت باید بری اورژانس🚑. ماهم زنگ زدیم کل پرسنل اورژانس رو ریختیم اینجا.😂 کمی فشارت افتاده بود. برات سِرُم زدن حالا بهتری خدا رو شکر.
🔹چشمانش سرخ بود و بیحالت. تازه متوجه شدم. انگار خیلی گریه😭 کرده بود. "طفلک سلما... چقدر باید خویشتن دار باشه؟! بیچاره دلتنگی خودش کمه منم شدم قوز بالا قوز براش. الان میدونم تو دلش چه خبره اما نم پس نمیده"😭
🔸اشکم سرازیر شد😭 و صدای کوتاه هقام، سلما را متوجه خود کرد.
ــ ااااا مهدیه...! الهی دورت بگردم چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟
🔹صدایش زدم با ناله. انگار میخواستم دق این چند روز سکوت و تظاهر به آرامشم را اینطور خالی کنم.
ــ سلماااا😭
ــ جان سلما.
ــ من صالحمو میخوام. من بدون صالحم میمیرم. من دق میکنم تا برگرده...😭
صدایش بغض آلود بود و بین حرفهایش آب دهانش را فرو میداد که بغضاش را پنهان کند.
🔸فدای تو بشم... با خودت... اینجوری نکن... صالح هم بر میگرده... وقتی بیاد... به من نمیگه قربون مرامت خواهر...😔 زنمو اینجوری دستت سپردم؟!... میخوای... شرمندم کنی❓
🔹لحن صدایش عوض شده بود. خودم را از او جدا کردم و صورت خیس از اشکش را نوازش کردم. پیشانیام را به پیشانیاش چسباندم و هردو با هم به حال دلمان گریستیم.😭😭 حالا سلما هم بی وقفه و با زجه مرا همراهی میکرد.
🔸گوشی موبایلم📱 زنگ خورد. چند نفس عمیق کشیدم و جواب دادم:
ــ سلام زهرا بانو...
ــ سلام دخترم. نصفه عمرم کردی. خوبی؟😞
ــ خدا نکنه مامانم. ببخشید. دردسرای یکی یه دونهتون تمومی نداره. خوبم.
ــ برگشتم خونه واست یه غذای مقوی درست کنم. بیارم برات؟
ــ نه... الان نه...
🔹صدای صالح توی مغزم پیچید "مامانِ لوسی نباشی و درست غذاتو بخوری"
ــ زهرا بانو... بیارش گرسنمه...😕
ــ الهی دورت بگردم همین الان میام.😊
تماس قطع شد. ساعت را که نگاه کردم نزدیک غروب بود🌄. یک روز از دنیا بی خبر بودم...! "کاش میخوابیدم و وقتی صالح برگشت بیدار میشدم"
🔸گوشی توی دستم بود. "یادگاری صالح" همهی فایلها را گشتم. چند عکس و یک فایل صوتی.🎤🎞
ــ مهدیه جان... خانومم. سلام
میدونم... دلت تنگه💔... چشمات بارونیه... اما توکل کن. به خدا توکل کن و صبور باش. تو صبور باشی اون پدر صلواتی هم یاد میگیره. میخوام شوهرش بدم به یکی مثل خودم... پس باید صبر رو یاد بگیره😜
🔹صدای خندهاش توی فضای اتاق پیچید و تنهاییام را شکست.
ــ میخوام اسمشو بذارم صالحه... ها... چیه...؟ حرفیه...؟ میخوام با دخترم هم اسم باشیم... حسودی نکن...😏
باز هم صدای خندهی صالح دلم را برد.
مهدیه ی من... تا چشماتو روی هم بذاری برگشتم. قول میدم زود ببینمت. تو فقط مراقب خودت و دخترمون باش...😔🙏
گوشی📱 را بوسیدم و با صدای زهرا بانو به خودم آمدم...
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
40.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍂
🎞 #ڪلیپ
~°•میگذرد کــاروان/
~°•روی گل ارغــوان/
~°•قافله ســــالار آن/
~°•سرو شهید جوان/
خورشیدی، جاویدی، ای شهیـد🌷
بر قلبـــــم تابیدی، ای شهیـــــد🌷
🎙با نفس گرم و دلنشین
#حاج_محمـــــود_کریمـــــی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍀🍂🌾💫
🍂🌸
🌾
💫
#برگـــــےازخاطـــــراٺ
#شهیـد_علـــــی_ماهانـــــی🌷
#قسمت_اول
《 #شهیـــــد_بیریا 》
🔹چند سال پیش همسرم یک دوستی داشت بنام خانم سبحانی اهل تهران دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمان.
🔸یک روز آمد تو خونمون گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم بعد رو کرد به من گفت عباس آقا شما #شهید_علی_ماهانی رو میشناسید من گفتم نه زیاد ولی اسمشو شنیدم.
🔹گفت دیشب خواب دیدم که یکی به من گفت میخواهی بهشت و ببینی؟! منم گفتم آره کجاست؟؟ جایی رو نشونم داد من رفتم و رفتم تا رسیدم به یک سر در. وقتی وارد شدم دیدم یک نفر پشت میز نشسته است، گفتم تو کی هستی؟ گفت من منشی امیرالمؤمنینم(ع) اینجا باید اسمت و بنویسی تا من برم از حضرت علی (ع) اجازه بگیرم؛ گفتم تو مگر کی هستی که منشی امیرالمؤمنین(ع) شدی؟!! گفت من شهید علی ماهانی هستم از شهدای کرمان
ـ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
🔸بعد از چند روز خانم سبحانی رفتند قبر شهید را در مزار شهدا پیدا کردند و از آن روز خانم سبحانی ارادت عجیبی به این شهید پیدا کرده است و هر وقت که گذرش به کرمان بیفتد یک راست سر قبر این شهید میرود حتی منزل پدر شهید هم رفته است و با مادر شهید حسابی دوست شده است. همین باعث شد که من هم به این شهید ارادت داشته باشم.
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸✨🍃💫
✨🌾
🍃
💫
°•{ســـــردار والامقام
#شھیـد_رضـــــا_شکریپور🍃🌹}•°
#ڪلام_شهیـــــد
❤️عشق کار کردن در مملکت امامزمان
◽️میگفت: کار کردن تو مملکت امام زمان(عج) رو عشقه!
◽️هر جا لازم باشه حاضرم کار کنم؛ چه فرماندهی در جنگ، چه کارگری در کارخانه.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضـــــائی #قسمت_ششم ◽️محمودرضا بیضائی آدم بسیار آرمانگرایی
🔷🔹🔹
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضـــــائی
#قسمت_هفتم
◽️به دلیل علاقهی فراوان به کار خود حاضر به رجعت به تبریز نبود.
◽️در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد.
◽️ثمرهی این ازدواج دختری به نام کوثر است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد.
◽️دخترش را خیلی دوست داشت، طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ میزد و میگفت دخترم این قدر بزرگ شده _با دست نشان میداد_ وقتی به پدرش زنگ میزد همهاش از کوثر میگفت......
◽️یک بار گفته بود: بعضی وقتها در تیررس تکفیریها گیر میافتیم و گاهی مجبور شدهام که این مسیر را بدوم. مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم.... میگفت: در آن مسافت چند متری کوثر میآید جلوی چشمانم.....
◽️برادر شهید میگوید: اینها را میگفت تا به من بفهماند که این جوری و با این وابستگیها مثل وابستگی به فرزند نمیشود شهید شد.
◽️بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود: این بار دیگر از کوثر بُریدم.
👈 ادامه دارد ...
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🎀🍃🌸✨
🍃✨
🌸
✨
💖 #نازدانـــــہ
°•{مــــــدافــــــع حـــــرم
#شھیـد_حیــــدر_جلیلونـــــد🍃🌹}•°
《بابا ...
تو نیستی و من هر شب ؛
شیرین زبانیهایم را ،
به رخ ِقاب ِعکسِ زیبایت میکشم》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻آیـــــتالله🔻
#شهید_میرزاعلی_غروی_تبریزی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》
●توسط دژخیمان رژیم بعث عراق
در کربلا (۱۳۷۷ ه.ش)
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#پنجشنبـــــہ
☀️ ۳۰ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۶ شــــوال ۱۴۴۰
🌲20 ژوئـــــن 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #لااِلهَاِلااللّهُالْمَلِكُالْحَـــقّالْمُبیـــنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن عسڪری (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍂🍃
🍂
🍃
#دلنوشتـــــہ
سینـــــہاٺ
خود، سنگـــــر اسٺ!
پس قوے دارش،
ڪه "اَلقَلْبُ حَــرَمُاللّه.."🍃✨
و حرمُاللھــــــــــے،
ڪه مأواے عشـــ❤️ــقِ إلھے گردد،
باید ڪه امـــــن باشد..
ڪافےست،
سلاحِ تقوایـــٺ را
همیشه پـــــــُر نگه دارے!👌
#خدایا_نگهبـــــان_دلم_باش
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯