eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#ࢪمــــانــــ_مــدافــ؏_عشقــــ💞 #قسمٺــــ_هفــــــدم۱۷🔻🔻 ـــــــــــــــ♡💖♡ـــــــــــــــ 🎋خم م
❤️🍃 ۱۸🔻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔳 یک لحظه صدای جمعیت اطراف ما خاموش می شود.😳 تمام نگاه ها سمت ما می چرخد و تو برمی گردی و . نگاهت سراسر سؤال است که: “چرا این کار رو کردی!؟😡 .” 👈دوستانت نزدیک می آیند و کم کم، پچ پچ بین طلاب راه می افتد. هنوز بازویت را محکم گرفته ام. نگاهت می لرزد… ؟ 😢 نمی دانم. فقط یک لحظه سرت را پایین می اندازی. دیگر کار از کار گذشته است. چیزی را دیده اند که نباید می دیدند. لب هایت و پشت بندش صدایت می لرزد. – چیزی نیست. .😍 لبخند پیروزی روی لب هایم می نشیند. موفق شدم.😁 همان پسر که بگمانم اسمش رضا بود، جلو می پرد: چی داداش؟ کِی زن گرفتی که ما بی خبریم؟😏 کلافه سعی می کنی عادی به نظر بیایی و می گویی: بعداً می دم. یکی می پراند: اگه زنته، چرا در می ری!؟😄 عصبی دنبال صدا می گردی و جواب می دهی: چون حوزه . نمی تونم بچسبم به خانومم که!😒 این را می گویی و مُچ دستم را محکم در دستت می گیری و به دنبال خودت می کشی.💓 جمعیت را شکافی می دهی و تقریباً به حالت دو از حوزه دور می شوی و من هم به دنبالت…❣ 😳نگاه های سنگین را خیره به خودمان، احساس می کنم. به یک کوچه می رسیم، می ایستی و مرا داخل آن هُل می دهی و سمتم می آیی. خشم از نگاهت می بارد.😠 می ترسم و چند قدم به عقب بر می دارم.😟 – خوب شد؟ راحت شدی؟ ممنون ازدسته گلت.💐 البته این نه!(به دسته گلم اشاره می کنی) اون دسته گلی رو میگم که به آب دادی. – مگه چی کار کردم؟😢 – هیچی!…دنبالم نیا. تا هوا تاریک نشده، بروخونه. به تمسخرمی خندم.☺️ – هه. مگه مهمه برات تو تاریکی برم یا نه؟😜 جا می خوری. توقع این جواب را نداشتی. – نه مهم نیست. هیچ وقت هم مهم نمیشه، هیچ وقت.😏 و به سرعت می دوی و از کوچه خارج می شوی. دارم😍 و تمام غرورم را خرج این می کنم. چون این احساس فرق دارد. بندی است که هر چه در آن بیشتر گره می خورم، آزاد تر می شوم.👌 فقط نگرانم. نکند دیر شود. هشتاد و پنج روز بیشتر، فرصت برایم نمانده.😢   …🌼🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
#عشق همیڹ خنده هایِ سادهِ توسٺ وقتِ با تمامِ غصه هایٺ مے خندی ٺا از تمامِ غصه هایم رها شوم ... 🌷شهید مسلم احمدی پناه🌷 #سالـــــروز_ولادٺ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#عشق همیڹ خنده هایِ سادهِ توسٺ وقتِ با تمامِ غصه هایٺ مے خندی ٺا از تمامِ غصه هایم رها شوم ... 🌷شه
🔺🔺🔺 🍁« انگیزه بنده از ورود بہ سپاه، رضای خــــدا و بعد هم دفاع از مرز و بوم ڪشور در برابر دشمناڹ داخلے و خارجے اسٺ و ان‌شاءالله اگر شد و خــــــدا بخواهد، بشیم. از همہ همڪارانم مے خواهم ڪه ڪارشاڹ براے رضای خدا باشد. خیلي از ما حرف از رضای خــــدا مےزنیم ولي پای عمل ڪه مےرسیم، مے لنگیم. و خــــودسازی! خودسازی خیلي برای بچہ های سپاه و همڪاران ما مهمہ. مطلب آخر در قالب دعـــا از خدا عاقبٺ بہ خیری و شهادٺ در راهش مے خواهم.»🍁 🍃🌸↬ @shahidane1
🌸🌼♡❤️♡🌼🌸 #جهــــــاد_مغنیــــــه ✔ ⇦🔹 #جوانــــے منحصر به فرد بود،..😊 چرا که او به معنی واقعی کلمه #بسیجی بود، ⇦🔸بر این اساس #عاشق_ولایتــــ_بودن و #عاشق_شهادتــــــ_بودن، ‌دو خصوصیت اصلی (جهاد مغنیه) است. #شــــھیــــدجــھــــادمغنیــــــــہ💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖❤️↖️
862c34622cca585c11fd74077570ca89616f3305.ogg
2.07M
♥⇦احترام به #پــــدرومــــــادر⇧⇧ ⇦دعــــــاےمــــادر👌 #پیشنهاد_دانــــــــلود⇧⇧⇧ 🎙⇦ #دانشمنــــــــــد👌 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🔳🌷🌼 🌷🌼 🌼 خیلی ها فقط سنشون بالا رفته ولی #بــــــــزرگ_نشــدن ؛ 🌸👈بعضی ها هم حتی با سن پایین بزرگ شدن و #بزرگ_هستن ... 🌸👈میتونه #سیزده_سالت باشه ، (ولی بزرگ باشی؛ خیلی بزرگ) 🌷مثل یک #شهیــــد ، مثل یک #حسین_فهمیده🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
چشم و دݪ، دانے چہ خواهند ایڹ حوالے؟! بودنٺ را، دیدنٺ را، قانع‌ام ! حتی ڪمی ... 🌷شهید حسین پور رضا 🌷 #سالروز_ولادت 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖ 🔽🔽
شـھیـــــــدانــــــہ
چشم و دݪ، دانے چہ خواهند ایڹ حوالے؟! بودنٺ را، دیدنٺ را، قانع‌ام ! حتی ڪمی ... 🌷شهید حسین پور رضا
💢روز عروسی🎈 کلی مهمان داشتیم. اما خبری از حسین نبود.☹️ آن روز خیلی دیر کرد. همه دلواپس بودیم. بالاخره دم غروبی 🌥آمدخانه. 💢مادر شوهرم گفت: «مثلاً امروز روز عروسیات هست پسرجان!😠 کجا بودی تا حالا؟ ⁉️روز عروسی هم سپاه را ول نکردی؟» حسین سرش را انداخت پایین و گفت: «ننه جان؛ باورکن خجالت کشیدم🙈 اجازه بگیرم و زودتر بیایم خانه.» 🙃 💢مادر شوهرم گفت: شیرینی بیاورید🍮 حسین دهانش را شیرین کند😍. وقتی شیرینی تعارف کردند، حسین نخورد.😳 مادرش هم چیزی نگفت. بعداً فهمیدم که آن روز حسین روزه بوده😇! روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه میگرفت. ✨ 💢این عادتش تا آخرین روز ☀️زندگیاش ترک نشد. بالاخره روز ۱۱ فرودین ۶۱ عروسی کردیم🎉🎊 و زندگی مشترکمان شروع شد.❤️ ✍راوی:همـــــسر شــهید 🌷 📎 سالـــــروز ولادٺ .🍃🌸↬ @shahidane1
🌸۞﷽۞🌸 ۩ #حــدیثــــــــ🔻🔻۩ 🔹⇦امیرالمؤمنین عليه السلام:↯↯ 🍃⇦زبان از #دل نيرو مى گيرد، و دل به غذا برپاست. پس بنگر كه #دل و #جسمت را با چه تغذيه مى كنى، ⭕️⇦ كه اگر غذا #حلال نباشد، #خداوند، نه #تسبيح_گويى تو را مى پذيرد و نه #سپاسگزارےات را...😭 📚تحف العقول، صفحه 175 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
afshordi.pdf
334.8K
#کتاب_مسافر (براساس زندگےشهيدغلامحسين_افشردي ( #حسن_باقري) بصورت #PDF ✍نويسنده: 🔻 داوود بختياري دانشور 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
💔•••⇦ #شھــــــــــدا ...🌹🍃 🌹⇦چشــم هایتــان راببندیـــد😭🌸 🌼⇦قـرار بـود #راهــت را ادامـه دهیـم😔 ♡⇦اما ( #راحــــت_ادامــــه) مـیـدهــیـم !! ♢•♢•♢•♢♥♢•♢•♢•♢ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
⚘❁﷽❁⚘ ⭕️من در قفس خویشم در فڪر پس و پیشم ⭕️توفــارغی از اینها گمنــام تویے یامن؟ ⭕️من همنفس درد و اندیشه بیمارم ⭕️تو همسخن زهـرا(سلام الله علیها)گمنام تویے یامن؟ ○○○♡♥♡○○○ #شهـدا_گاهے_نـگاهے 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار نسل_سوخته🔻 #قسمتــــــ_نــــھــم۹ ⇦این داستــان #چشمهای_ڪورمن🔻 >>>>>>>>>•
↯↯ ⇦ ۱۰↯↯ 👈این داستان⇦ ـــــــــــــــــــــ‌⇩♥⇩ــــــــــــــــــ 👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂 می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️ آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ... - مهران ... راست میگن پدرت شده؟ .🤔😳.. 🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳 - نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢 یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ... - ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل ... تو هم مثل پسر خودم ...😕 از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊 - پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ... سرم رو انداختم پایین ...🙁 - آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔 چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️ - قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊 ...🍂🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
#دعــاےفرج به نیابت از 👈ســردارشهیــــــد🔻 #مــهــــدےبــاڪــرے🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ــــــــــــ♡♢﷽♢♡ـــــــــــ #سلام_آقای_من💓💓 🌸تقصیر ماست غیبت طولانی شما بغض گلو گرفته پنهانی شما 🌼بر شوره زار معصیتم گریه می کنم جانم فدای دیده بارانی شما 🌸پرونده ام برای شما دردسر شده وضعِ بدم دلیل پریشانیِ شما 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ⇧⇧⇧
🌷🍃 ⭕️ــــــ⇦ڪــارِ ⭕️ــــــــــــ⇦مــــرا ⭕️ــــــــــــــــــ⇦بــــــہ ⭕️ــــ‌‌‌⇦ تمام کرد... 👈بنگر چه میکند 👌 •••°°°•••°°°•••❤️•••°°°•••°°°••• 🌹🍃 💔 🌼سلام... 🌷 🍃🌸↬ @shahidane1
👈تو همــان 🎋صبح عزیــزی 🌾و دلیــل نــفســــے 🌼ڪــه اگر بــاز نیــایــے 🍁بــہ تنــم #جــانــــے نیــستــــ شما بر روزهای ما #نسیم_بهشت پاشیدید💐 ♡⇩ #خلاصــــــہ_تصویــــــر⇩♡ اردیبهشت ۱۳۶۱ 🌴 #عملیات_بیت_المقدس🌴 #ملکوتی یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات بوده است که این تصویر را با دوربین شخصی خود به ثبت رسانده، وی درباره این عکس گفت: نزدیک ظهر بود، #رزمندها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو #شهید متوجه شوند از آن‌ها عکس 📸گرفتم “ #شهید_ملاسلیمانی” فرماندهی #گردان_فتح در بین بچه ها خیلی محبوبیت داشت👌، برای استراحت سرش را روی پای #شهید_احمدی گذاشته بود، خیلی صحنه زیبایی بود که برای ثبت عکس جلو رفتم این #دو_شهید🌹 هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند هر دو در عملیات بیت المقدس به #شهادتــــ🌹 رسیدند... 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪويـرِ تشنہ‌ی دلم گرفت، #جـان تازه‌اے ... بہ لطف بارشی از آن #نگاه آسمـــــانے‌اتــ ... 🌷شهید محمـــد ڪیهانے🌷 📎ســـالروز ولادٺ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
ڪويـرِ تشنہ‌ی دلم گرفت، #جـان تازه‌اے ... بہ لطف بارشی از آن #نگاه آسمـــ
🔺🔺🔺 🍁« پشتیباڹ ولایت فقیہ و رهبری عزیز امام خامنہ ای باشند، ٺا بہ ایڹ نظام مقدس ڪه زحماٺ زیادی برای آڹ ڪشیده شده ؛ و برای آڹ مجاهدٺ و خوڹ های پاڪ زیادی ریختہ شده اسٺ آسیبے نرسد. یڪے از سندهای حقانیٺ ؛ ایڹ اصل عزیز و بزرگ انقلاب(ولایت فقیه)اسٺ ... ڪه بیش از ۳۰۰ هزار در وصیٺ نامه‌های خود بر آڹ تاڪید ڪرده و با خوڹ خود ایڹ موضوع بزرگ با برڪٺ را امضا نموده‌اند. »🍁 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــانــ_مدافــــع_عشــق❤️🍃 #قسمتــــــ_هجــــــدهــم۱۸🔻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺🌼🔺 💓 ۱۹ ــــــــــــــــ💖♡💖ــــــــــــــــ 🌸👈موهایم رامی بافم و با یک پاپیون صورتی🎀، پشت سرم می بندم. زهرا خانوم صدایم می کند.☺️ – دخترم! بیا غذاتونو کشیدم، ببر بالا با علی توی اتاق بخور.🍲🍝 در آیینه برای بار آخر به خودم نگاه می کنم. آرایش ملایم و یک پیراهن صورتی رنگ با گل های ریز سفید. چشم هایم برق می زند و لبخند موذیانه ای روی لب هایم نقش می بندد.😊 به آشپزخانه می دوم. سینی غذا را برمی دارم و با احتیاط از پله ها بالا می روم. دو هفته از می گذرد. کیفم را بالای پله ها گذاشته بودم. خم می شوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون می آورم و می گذارم داخل سینی. آهسته قدم برمی دارم به سمت پشت اتاقت. چند تقه به در می زنم🚪. صدایت می آید.😌 – ! در را باز می کنم و با لبخند وارد می شوم.☺️ با دیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو، برق از سرت می پرد و سریع رویت را برمی گردانی سمت کتابخانه ات.😢 – بفرمایید غذا آوردم.😃 – همون پایین می موندی. میومدم سرسفره می خوردیم؛ کنار خانواده.😏 – مامان زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم.😒 دستت را روی ردیفی از کتاب های تفسیر قرآن می کشی و سکوت می کنی.📚 سمت تختت می آیم و سینی را روی زمین می گذارم. خودم هم تکیه می دهم به تخت و دامنم را دورم پهن می کنم. هنوز نگاهت به قفسه هاست.🤔 – خوری؟😢 – این چه لباسیه پوشیدی!؟😏 – چی پوشیدم مگه؟😢 باز هم سکوت می کنی. سر به زیر، سمتم می آیی و مقابلم می نشینی. یک لحظه سرت را بلند می کنی و خیره می شوی به چشم هایم. 💞. – ! این کارا چیه می کنی!؟😔 بالاخره اسمم را گفتی، آن هم بعد از چهارده روز.☺️ – چی کار کردم؟🤔 – داری می زنی زیر همه چی😔. – زیرِ چی؟ تو می تونی بری.☺️ – آره. می گی می تونی بری ولی کارات… می خوای نگهم داری، مثل پدرم.😢 – چه کاری آخه؟😳 – همین هایی که انجام می دی. من دنبال کارامم که برم. چرا سعی می کنی نگهم داری؟😭 هر دو می دونیم من و تو درسته محرمیم، اما نباید پیوند بینمون بشه. – چرا نشه!؟😒 .😠 – دارم سعی می کنم آروم بهت بفهمونم که کارهات غلطه ریحانه. من برات نمی مونم.😫 جمله ی آخرت در وجودم 💔. “ مونی.”😳    می آیی بلند شوی تا بروی که مچ دستت را می گیرم و سمت خودم می کشم. با بغض اسمت را می گویم که تعادلت را از دست می دهی و قبل از این که روی من بیافتی دستت را به قفسه کتابخانه می گیری.😜 – این چه کاریه آخه!😳🤔 😒دستت را از دستم بیرون می کشی و با عصبانیت از اتاق بیرون می روی. می دانم مقاومتت سر ترسی است که از داری. از جایم بلند می شوم و روی تختت می نشینم. قند در دلم آب می شود، این که شب درخانه تان می مانم.😊👌 ــــــــــــــــــ❤️♡❤️ـــــــــــــــــــ ....💐 🍃🌸↬ @shahidane1
4_345554935284238197.mp3
8.82M
#مداحــــےشــــور⇧⇧ 👈⇦به تو وابسته شدم....👌 🎙⇦ #سیدرضانریمانــــے🌷 #پیشنــــهاددانــــلود⇧ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖