🍃🌹
💠 #شهيدچمران رو خیلی دوست میداشت. خيلی از اين #شهيد ياد ميیكرد و عكسشان را هم در خانه داشتيم.
🔹مهدی تمام كتابهای شهيد چمران را خوانده بود. وقتی فيلم «چ» پخش ميشد، خانوادگی ما را به ديدن اين فيلم برد. علاقه خاصی به دكتر چمران داشت...
👈 راوی ⇦(همسرشهید)
┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅
🔻مــــــدافــــع حــــــرم🔻
#شهیــد_مهــدی_حیــدری💔🍃
《ســــالــروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💖 وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند . پسر ، تنها یک شرط گذاشت : (اگر خدا خواست راهی
#لبنان شدم ، مانعم نشوید)
❣دختر گفت (قبول) و شد همسر
مصطفی...
نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود .
❣اقبال داماد بلند بود و #همای_سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست روی شانه اش ؛
توی همین تهران #حجله_اش را بستند .... و #شهید_شد .
•┈••✾✨💖✨✾••┈•
#شهید_والامقام_هسته_ای
#مصطفـــے_احمــدے_روشن🌹🍃
《ســالروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
علمدار روایت گری🎤🗣🎤🗣🎤
عکس شهدا همیشه در جیبش بود
تصادف که کرد رساندش بیمارستان پرستار جیب هایش را گشت مانده بود این آدم کیست که جیبش به جای محتویات معمولی همه جیبش پر است از عکس شهید .
واین کارخودش را گذاشته بود
⚡️خشاب گذاری فرهنگی ⚡️
#شهید_حاج_عبدالله_ضابظ🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
★🖨ارسالی توسط اعضــــــا★
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهـادت دو برادر با یک گلوله کاتیوشا
💠 هر دو دلباخته بودند..
⇦جعفر دلباخته حضرت زهرا(س) بود ،
⇦و ناصر عاشق ۶ماهه رباب ..
❤️آنقدرعاشـق که شهادتشان هم مثل آنها بود ...
#شهادت⇦اسفند ۱۳۶۵
#شهید_جعفر_بذری🌹🍃
#شهید_ناصر_بذری🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
•┈•✾❀🕊🌹🕊❀✾•┈•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
4_5996758146129855013.mp3
4.37M
بهترینشب عمر..👆👆
#سرود
#ویژه_ولادت_حضرت_زینب_کبری_س
بانوای حاج سیدمجیدبنی فاطمه👌
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_چهلــــم ۴۰ 👈این داستان⇦《 غذای مهران 》 ــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و یکم ۴۱
👈این داستان⇦《 اگر رضایت توست... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...😊
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...😍
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...🍲
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...👌
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه🤔 می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...😔
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب ۲۴ ساعته می خوان ...🕑
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...🍃
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...📚
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...⚡️
- خدایا ...🍃 اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖