🍃🌹
🔻به وسایل #بیتالمال دست نزنید🔻
─┅═✨🌹✨═┅─
✍ پشت یک برگه موارد بدهیاش نوشته شده است. تأکید داشت به وسایل #بیتالمال دست نزنید و خودش هم دست نمیزد. اما با اینحال برای اطمینان وجهی را به این موضوع اختصاص داده بود.
▫️خودش نماز و روزههایش را بهجا آورده اما این ۳۰ روز نماز قضا که نوشته مربوط به یکی از دوستانش است که در سانحهی تصادف فوت کرده است.
مــــدافــــع حــــــرم
#شهید_امیرعلی_محمدیان🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهـــــــل و هشتم ۴۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_چهـــــــل و نهم ۴۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎زهرا خانوم که مشخص است از لحن پدر و مادرم دلخور شده. ابرو بالا می اندازد و می گوید: استخاره؟…دیگه حرفهاشونو زدن❗️
تو لبت را گاز می گیری که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو.😐
پدرم می گوید: حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه، دیگه استخاره چیه⁉️
– بله حق با شماست ولی اینجا عقل شما یه جواب داره، اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه.
نمی دانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند می پرانم که: استخاره کنید حاج آقا..✨
مادرم چشمهایش 👀 را برایم گرد می کند و من هم پافشاری می کنم روی خواسته ام.
حدود بیست دقیقه دیگر بحث می کنید و در آخر تصمیم همه استخاره می شود. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب استخاره هم خیلی بد می شود و قضیه عقد هم کنسل می شود، اما در عین ناباوری همه، جواب استخاره در هر سه باری که حاج آقا گرفت، خیلی خوب در می آید.👌
در فاصله بین بحث های دوباره پدرم و من، فاطمه به طبقه بالا می رود و برای من چادر و روسری سفید می آورد. مادرم که کوتاه آمده، اشاره می کند به دست های پُر فاطمه و می گوید: من که دیگه چیزی ندارم برای گفتن… چادر عروستونم آوردید.💝
سجاد هم بعد از دیدن چادر و روسری با عجله به اتاقش می رود و با یک کت مشکی و اتو خورده پایین می آید. پدرم پوزخند😏 می زند و می گوید: عجب!…به قول خانومم، چی بگم دیگه دخترم خودش باید به عاقبت تصمیمش فکر کنه.
حسین آقا که با تمام صبوری تا به حال سکوت کرده بود، دست هایش را بهم می مالد و می گوید: خب پس مبارکه.💞👏
حاج آقا هم با لبخند صلوات می فرستد و پشت بندش همه صلواتی بلند تر و قشنگ تر می فرستند.✨
فاطمه و زینب دست مرا می گیرند و به آشپزخانه می برند. روسری و چادر را سرم می کنند و هر دو با هم صورتم را می بوسند.😘
از شوق گریه ام می گیرد. هر سه با هم به هال می رویم. روی مبل نشسته ای با کت و شلوار نظامی. خنده ام می گیرد.”عجب دامادی❗️”
سر به زیر کنارت می نشینم. این بار با دفعه قبل فرق دارد. تو می خندی و نزدیکم نشسته ای…و من می دانم که دوستم داری. نه نه…بگذار بهتر بگویم، تو از اول دوستم داشتی.❤️
خم می شوی و در گوشم زمزمه می کنی: چه ماه شدی ریحانه ام❗️
با خجالت ریز می خندم☺️
– ممنون آقا. شما هم خیلی…
خنده ات می گیرد و می گویی: مسخره شدم❗️ نری برا دوستات تعریف کنیا.
هر دو می خندیم. حاج آقا می نشیند و دفترش را باز می کند.
– بسم الله الرحمن الرحیم…✨
هیچ چیز را نمی شنوم. تنها اشک و اشک و صدای تپیدن نبض هایمان کنار هم.💞
“دیدی آخر برای هم شدیم؟ خدایا از تو ممنونم. من برای داشتن حلالم جنگیدم و الآن…”❤️
با کنار چادرم اشکم را پاک می کنم. هر چه به آخر خطبه می رسیم، نزدیک شدن صدای نفسهایمان بهم را بیشتر احساس می کنم.
“مگر جشن از این ساده تر می شد⁉️ حقا که تو هم طلبه ای و هم رزمنده! از همان ابتدا سادگی ات را دوست داشتم.”👌
به خودم می آیم که حاج آقا می پرسد: آیا وکیلم❓
به چهره پدر و مادرم نگاه 👀 می کنم و با اشاره لب می گویم: مرسی بابا…مرسی مامان.
و بعد بلند جواب می دهم: با اجازه پدر و مادرم، بزرگترای مجلس و آقا امام زمان عجل الله؛ بله❗️
دستم را در دستت می گیری و فشار می دهی. فاطمه تندتند شروع می کند به دست زدن که حاج اقا صلوات می فرستد و همه می خندیم.😁
شیرینی عقدمان هم می شود شکلات نباتی رو عسلی تان.🍬
نگاهم می کنی و می گویی: حالا شدی ریحانه ی علی❗️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💖✨💖
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
♻️ گاهی مداحی میکرد و میخوند
🔹وقتی مُردم برای من کفن نیارید
🔹پرچم سرخ حسین و بالای سرم بزارید
🔹ذکر #یاحسین بگید بالاسر من، التماس کنید بیاد تاج سرمن
🔹اگه آقامو دیدید بگید بریزه خاک پاشو توی قبر روی سرمن
راوی ⇦خواهر شهید
─┅═✨🌿🌺🌿✨═┅─
مدافــــــع حــــــــرم
#شهیــــد_مجیــد_قربانــزاده🌹🍃
《ســــالــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ مدافع حرم اهل بیت {علیهم السلام} و حریم ولایت فقیه #امام_خامنه ای {مد ظله} باشید
و هرگز از این راه خارج نشوید که سعادت دنیا و آخرت شما در این راه است
✨💫✨💫✨💫✨
💠 #خصوصیات_اخلاقی
از خصوصیات بارز اخلاقی این #شهید می توان به مداومت در نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر، ولایت مداری سر سختانه، مهربانی، دست و دل بازی و خانواده دوست بودن ایشان اشاره کرد.
مــــدافــــــع حــــــــرم
#شهیــــد_محمــــد_آژنــــد🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
✍ #کلام_شهید
▫️ #سید_مجتبی هر جا می نشست از #شهدا میگفت. پیش مادرش که میرفت از #شهدا تعریف می کرد و میگفت :
✨« کاش همه با حالت #شهدا به دیدار خدا برویم »✨
▫️میگفت : مادر دعا کن من #شهید شوم وقتی #شهید شوم رویتان پیش #حضرت_زهرا (س) سفید می شود.
▫️مادرش میگفت : هر شب از #شهادت میگویی!
▫️اما عبدالمهدی میگفت : یک #مادر_شهید بعد از سالها #انتظار آمدن فرزندش، دلخوشیاش تنها به یک تکه استخوان است. وقتی استخوان شهیدش را میآورند چقدر خوشحال می شود و میگوید این هدیه من به اسلام است و ناقابل است. شما هم باید اینطور باشید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌹🍃
#مدافع_حرم
┄┅✿❀✨🌹✨❀✿┅┄
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 #شهيدچمران رو خیلی دوست میداشت. خيلی از اين #شهيد ياد ميیكرد و عكسشان را هم در خانه داشتيم.
🔹مهدی تمام كتابهای شهيد چمران را خوانده بود. وقتی فيلم «چ» پخش ميشد، خانوادگی ما را به ديدن اين فيلم برد. علاقه خاصی به دكتر چمران داشت...
👈 راوی ⇦(همسرشهید)
┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅
🔻مــــــدافــــع حــــــرم🔻
#شهیــد_مهــدی_حیــدری💔🍃
《ســــالــروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💖 وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند . پسر ، تنها یک شرط گذاشت : (اگر خدا خواست راهی
#لبنان شدم ، مانعم نشوید)
❣دختر گفت (قبول) و شد همسر
مصطفی...
نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود .
❣اقبال داماد بلند بود و #همای_سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست روی شانه اش ؛
توی همین تهران #حجله_اش را بستند .... و #شهید_شد .
•┈••✾✨💖✨✾••┈•
#شهید_والامقام_هسته_ای
#مصطفـــے_احمــدے_روشن🌹🍃
《ســالروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
علمدار روایت گری🎤🗣🎤🗣🎤
عکس شهدا همیشه در جیبش بود
تصادف که کرد رساندش بیمارستان پرستار جیب هایش را گشت مانده بود این آدم کیست که جیبش به جای محتویات معمولی همه جیبش پر است از عکس شهید .
واین کارخودش را گذاشته بود
⚡️خشاب گذاری فرهنگی ⚡️
#شهید_حاج_عبدالله_ضابظ🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
★🖨ارسالی توسط اعضــــــا★
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهـادت دو برادر با یک گلوله کاتیوشا
💠 هر دو دلباخته بودند..
⇦جعفر دلباخته حضرت زهرا(س) بود ،
⇦و ناصر عاشق ۶ماهه رباب ..
❤️آنقدرعاشـق که شهادتشان هم مثل آنها بود ...
#شهادت⇦اسفند ۱۳۶۵
#شهید_جعفر_بذری🌹🍃
#شهید_ناصر_بذری🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
•┈•✾❀🕊🌹🕊❀✾•┈•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
4_5996758146129855013.mp3
4.37M
بهترینشب عمر..👆👆
#سرود
#ویژه_ولادت_حضرت_زینب_کبری_س
بانوای حاج سیدمجیدبنی فاطمه👌
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_چهلــــم ۴۰ 👈این داستان⇦《 غذای مهران 》 ــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و یکم ۴۱
👈این داستان⇦《 اگر رضایت توست... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...😊
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...😍
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...🍲
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...👌
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه🤔 می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...😔
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب ۲۴ ساعته می خوان ...🕑
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...🍃
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...📚
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...⚡️
- خدایا ...🍃 اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
ـ═══✼🍃🌹🍃✼═══
👈و او ....
به شیوه باران
پر از طراوت تکرار بود
#شهید_بابک_نوری_هریس🌸🍃
#شهید_مدافع_حرم
🌼رفاقتــــــ_باشهــــدا🌼
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
بعد زهرا بهترین زن بین زنها زینب است
لاف نبود گر بگویم عین زهرا زینب است
گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق
خیل شاگردان همه گویند تنها زینب است
【ولادت با ســعادت حضـرت
زینب کبری (سلام الله علیها) و روز پرستار مبارک باد】
🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
📣📣 پرواز تا خدا 📣📣
🔴 همه میدانیم #شهدا زندهاند و به انقلاب و مردم این نظام همیشه نظارت داشتهاند و ما را مدام از گزند خطرات و تهدیدات حفظ میکنند.
💭 حالا بیاندیشید، بتوانیم با یکی از این #شهدا رابطه دوستی برقرار کنیم، فکر میکنید چه اتفاقی بیافتد؟!
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🔸روح #شهید با روح شما رفیق و همراه میشه.
🔸از فردا حضور #شهید رو همیشه کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه !
🔸در طول روز هواتونو داره ( موقع درس خوندن، نماز و انجام طاعات، غذا خوردن، مسجد رفتن، گردش و همه فعالیتها.... )
🔸براتون مدام دعا میکنه چون #شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند !
🔸نه تنها برای نماز صبح که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی باصفا بیدارتون میکنن.
🔸در هر مرحله از زندگی که چند گزینه انتخاب داشته باشید، به راحتی گزینه اصلح رو نشونتون میدن
🔸لذت بندگی، عبادت، طاعت و معنویت رو به دوست خودشون خواهند چشاند.
💭 حالا به این رفاقت فکر کنین؟؟!!
👈 ادامه مطلب در پستهای بعدی...
═══✼🍃🌹🍃✼═══
#رفیق_آسمانی
#رفاقت_با_شهدا
#پرواز_تا_خدا
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 #مــــادر_شهید↯↯
____🍃🌸🍃____
▫️محمدرضا در حرفهایش روی دو چیز خیلی تاکید می کرد؛ یکی پیروی از حضرت آقا، بزرگترین بحثش ولایت فقیه بود و با هیچ کس شوخی نداشت و جزو خطوط قرمزش محسوب می شد.
▫️و دوم به #حجاب خانم ها تاکید داشت و میگفت حجاب تنها ارثیه ای است که از #حضرت_زهرا(س) برای خانمها به ارث مانده که باید حفظش کنند.
🔻مدافع حرم🔻
#شهیــد_محمــدرضــا_دهقــان💔
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهـــــــل و نهم ۴۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_پنجــــاه ۵۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎گوشه ای از چادر روی صورتم را کنار می زنم و نگاهت می کنم. لبخندت عمیق است.😊 به عمق عشقمان❤️. بی اراده بغض می کنم. دوست دارم جلوتر بیایم و ریش بلندت را ببوسم. متوجه نگاهم می شوی و زیرچشمی👀 به دستم نگاه می کنی.
– ببینم خانومی حلقه ات کجاست❓
لبم را کج می کنم و جواب می دهم: حلقه چه اهمیتی داره وقتی اصل چیز دیگه ایه❗️
دستت را مشت می کنی و می آوری جلوی دهانت:👊 اِ اِ اِ…چه اهمیتی؟ پس وقتی نبودم چطوری یادم بیفتی❓
انگشتر نشونم را نشانت می دهم.💍
– با این. بعدش هم مگه قراره اصلاً یادم بری که چیزی یادآورم باشه.
ذوق می کنی.😄
– قربون خانوم❗️
خجالت زده سرم را پایین می اندازم. خم می شوی و از روی عسلی یک شکلات نباتی🍬 از همان بدمزه ها که من بدم می آید برمی داری و در جیب پیرهنت می گذاری. اهمیتی نمی دهم و ذهنم را درگیر خودت می کنم. حاج آقا بلند می شود و می گوید: خب ان شاءالله که خوشبخت بشن و این اتفاق بشه نوید یه خبر خوب دیگه💐
با لحن معنی داری زیر لب می گویی: ان شاءالله❗️
نمی دانم چرا دلم شور می زند، اما باز توجهی نمی کنم و من هم همین طور به تقلید از تو می گویم: ان شاءالله.
همه از حاج آقا تشکر و تا راهرو بدرقه اش می کنیم. فقط تو تا دم در همراهش می روی. وقتی برمی گردی دیگر داخل نمی آیی و از همان وسط حیاط اعلام می کنی که دیر شده و باید بروی. ما هم همگی به تکاپو می افتیم که حاضر شویم تا به فرودگاه🛫 بیاییم.
یک دفعه می خندی و می گویی: اووو چه خبر شد یهو⁉️ می دویید اینور اونور! نیازی نیست که بیایید. نمی خوام لبخند شیرین این اتفاق به اشک خداحافظی تبدیل بشه اونجا.
مادرم می گوید: این چه حرفیه ما وظیفه مونه.
تو تبسم متینی می کنی و می گویی: مادرجون گفتم که نیازی نیست.☺️
فاطمه اصرار می کند: یعنی نیایم؟… مگه می شه❓
– نه دیگه شما بمونید کنار عروس ما💖
باز خجالت می کشم و سرم را پایین می اندازم. با هر بدبختی که بود دیگران را راضی می کنی و آخر سر حرف، حرف خودت می شود. در همان حیاط مادرت و فاطمه را سخت در آغوش می گیری. زهرا خانوم سعی می کند جلوی اشک هایش😭 را بگیرد اما مگر می شود در چنین لحظه ای اشک نریخت❓ فاطمه حاضر نمی شود سرش را از روی سینه ات بردارد. سجاد از تو جدایش می کند. بعد خودش مقابلت می ایستد و به سر تا پایت برادرانه نگاه می کند. دست مردانه می دهد و چند تا به کتفت می زند.
– داداش خودمونیما؛ چه خوشگل شدی! می ترسم زودی انتخاب بشی❗️
قلبم می لرزد. “خدایا این چه حرفیه که سجاد می زنه!”💔
پدرم و پدرت هم خداحافظی می کنند. لحظه ی تلخی است. خودت سعی داری خیلی وداع را طولانی نکنی. برای همین هرکس که به آغوشت می آید سریع خودت را بعد از چند لحظه کنار می کشی. زینب به خاطر نامحرم ها خجالت می کشد نزدیکت بیاید برای همین در دو قدمی ایستاد و خداحافظی کرد،👋 اما من لرزش چانه ی ظریفش را بین دو لبه چادر می دیدم. می ترسم هم خودش و هم بچه درون وجودش دق کنند. حالا می ماند یک من… با تو❗️
جلو می آیم. به سر تا پایم نگاه می کنی.👀 لبخندت از هزار بار تمجید و تعریف برایم ارزشمند تر است.✨
پدرت به همه اشاره می کند که داخل خانه برگردند تا ما خداحافظی کنیم. زهرا خانوم در حالیکه با گوشه روسری اش اشکش را پاک می کند می گوید: خب این چه خداحافظی بود❓
تا جلوی در مگه نباید ببریمش⁉️ تازه آب می خوام بریزم پشتش تا بچه ام به سلامت بره.
حس می کنم خیلی دقیق شده ام چون یک لحظه با تمام شدن حرف مادرت در دلم می گذرد: “چرا نگفت به سلامت بره و برگرده❓ خدایا چرا همه ی حرفها بوی رفتن میده❓ بوی خداحافظی برای همیشه❗️”
حسین آقا با آرامش خاصی چشم هایش👀 را می بندد و باز می کند.
– چرا خانوم…کاسه آب رو بده عروست بریزه پشت علی. این جوری بهترم هست! بعد هم خودت که می بینی پسرت از اون مدل خداحافظی خوشش نمیاد.
زهرا خانوم کاسه را لب حوض می گذارد تا آخر سر برش دارم.☺️
حسین آقا همه را سمت خانه هدایت می کند. لحظه آخر وقتی که جلوی در ایستاده بودند تا داخل بروند صدایشان می زنی: حلالم کنید.😔
یک دفعه مادرت داغ دلش تازه می شود و باهق هق😭 داخل می رود. چند دقیقه بعد فقط من بودم و تو.
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🌸✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 #نوار_کاسِت 💠
┄┅✿❀✨🌹✨❀✿┅┄
▫️اوایل دهه هشتاد بود.
کاسِت یکی از خواننده ها که الان اون ور آب هست رو خریدم
به آقا رضا نشون دادم
▫️گفت :اینا چیه گوش میدی گفتم: این مجوز فرهنگ و ارشاد داره.
▫️گفت: مجوز فرهنگ و ارشادِ این دولت ملاک نیست. راست میگفت وزیر فرهنگ و ارشاد که از کشور خارج شد اون خواننده هم رفت
کلا تو کارا و حرفای آقا رضا موندم.
🔻خیلی آدم زرنگی بود زرنگیش روهم آخرش با #شهادت نشون داد.
مدافـــع حــــــرم
#شهید_سیدرضا_طاهر🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖