🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ من با چشم باز این را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام؛ امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشتهام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.
#سردار_بیسر
#شهیــد_عبدالحسین_برونسی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_نــود_و_نهــم۹۹ 👈این داستان⇦《 داشتیم؟... 》 ـــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صد
👈این داستان⇦《 لیست 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حسابی جا خوردم ... به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ...
🔹- فرامرز ... به جان خودم خیلی خستهام ... اذیت نکن ...
اذیت رو تو میکنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی ...😳
خندیدم ...
تو باز قرصهات💊 رو سر و ته خوردی؟ ...
نزن زیرش ... اسمت توی لیسته ...
🔹چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم ... کاندید شماره ۳ ... مهران فضلی ... باورم نمیشد ... رفتم سراغ ناظم ...👤
🔸آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگهای هم توی مدرسه هست؟ ...
خندهاش گرفت 😁...
نه ... آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست📝 بنویسم ...
🔻- تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم ... نه روحیهام به این کارها میخوره ...
▫️از من اصرار ... از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت ... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود...
بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده❓ ... بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ...
⭕️اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر میکردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو ... شروع کرد به خوندن اسامی بچههایی رو که رای آورده بودن ... نفر اول، آقای مهران فضلی با ۲۶۵ رای ... نفر دوم، آقای ...
اسامی خونده شده بیان دفتر ...
⚡️⚡️برق از سرم پرید ... و بچه های کلاس ریختن سرم ...
از افراد توی لیست ... من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد 🤓...
فکر میکردم رای بیاری ... اما نه اینطوری ... جز پیشها که صبحگاه ندارن ... هر کی سر صف بوده بهت رای داده ... جز یه نفر ... خودت بودی❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
shahide_gomnam.mp3
2.01M
⇧نوحه واحد سنگین زیبا⇧
❤️شباےجمعــهکہمیشہ
دلابــــهونــہمیگیــــره❤️
#شهیــــدگمنــــــامــ ...🌹
🎤مجتبــــےرمضــــانــــے🎤
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#مقاومتپسربچهیبسیجیباشکمپاره❣
■ پسر بچه ی بسیجی به زمین افتاده بود، خیس خون. ترکش شکمش را پاره کرده بود و تمام دل و رودهاش بیرون ریخته بود. میخواستند او را ببرند پشت جبهه و درمان کنند.
🍃
■ پسرک داد میزند، نه نمیخواهم، اسلحهام را بدهید. همین جا شکمم را بخیه کنند. من میخواهم دوباره بجنگم.
《"جانم فدای رهبر"》
🍃
■ یک بند داد میزد و التماس میکرد که بیهوشام نکنید. همین جا شکمم را بخیه بزنید تا باز بجنگم.
《"جانم فدای رهبر"》
🍃
■ بعد پزشکها آرامش کردند و بیهوش شد و سریع کارهایش را انجام دادند و فورا با هواپیما به بیمارستانی در تهران منتقل شد.
🍃
🔷 واقعا آن پسر بچه یک بچه شیر بود شجاعت آن شیر بچهی بسیجی حس مادرانهی هر زنی را برمیانگیخت. چه قدر دلم میخواست مادرش بودم.
🍃
#عاشقان_شهادت
#بزرگمردان_کوچک
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺﷽🌺
#فایل_تصویرے
🎞 روایت متفاوت حاج حسین یکتا از حزباللهیها
🎙روایت ۸ سال دفاع مقدس در اردوهای راهیان نور
#نهر_خین
#حاجحسیـــــن_یکتـــــا
#روایتگر_جبههها
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفدهم
《 شاهرگ 》
🖇مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمیتونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم 😥...
🔸چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ✨...
- تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده⁉️...
بغضم ترکید😭 ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... میخوای برات آب قند بیارم❓ ...
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد 😭... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی❓ ...
- میدونستی چادر روز خواستگاری الکی بود❓ ...
🔶لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😳 ...
- یه استادی🤓 داشتیم ... میگفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلـــ❤️ــم رو به روی بقیه ببنده ...
سکوت عمیقی کرد ...
🔷- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بیقیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...✨👌
🔻راست میگفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بیحجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو میدونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ...❤️
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شـــــب_آرزوها
🍃لیلةالرغائــــب شده دل زار و مزار است
✨اشک دل و نجوای شب بنده خوار است
🍃ما هیچ نخواهیم به جز دو طلب نیــــک
✨یک: دیدن کربلا و دو: حضرت یـار است
♥➼┅═🍃═┅┅───┄
🌺امشب شب آرزوهـــــاست
شبی که خدا بیحساب میبخشد..
✅ در رأس همه دعاها در این شب بزرگ، کوتاهترین دعا برای بزرگترین آرزو ⇩⇩⇩
✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨
🔷 من و تو در این شب بزرگ؛ برای رهایی و نجات مسلمانان سوریه، فلسطین، عراق، افغانستان، بحرین و یمن ..... از ظلم استکبار، صهیونیزم و وهابیت و همچنین برای عاقبت بخیری همدیگه دست به دعا بلند خواهیم کرد.
🔹ما رو هم از دعای خیرتون بینصیب نزارید که محتاج دعای خیر شما عزیزانیم 💔😔
#التماس_دعای_فرج_و_شهادت
#لیلةالرغائب
#عاقبتتان_شهدایی
#شب_زیارتی_ارباب
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 و إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
🍃 و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!
#سوره_بقره_آیه_۱۸۶
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌹﷽🌹
#بر_باݪ_سخـــــن
♻️ زمان بازرگان به ما برچسب #چریک زدند، زمان بنیصدر هم برچسب منافق! الان هم برچسب خشک مقدسی و تحجر؛ هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارانمان کردند.
🔻حالا روزی ده برچسب دشت میکنیم، اما بسیجیان دلسرد نباشید، حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند❗️
#سردار_دلهـــــا
#شهید_محمدابراهیم_همـــت 🌺
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ به زمزمههای شوم اختلافات گوش فرا ندهید و بدانید هرکس دم از اختلاف میزند جزء منافقین است.
🔷 انقلاب را به هر نحوی میتوانید یاری کنید دشمنان انقلاب را بشناسید و از صحنه سیاست به در کنید فریب منافقین و گروهکهای پست را نخورید و بدانید که آنان جزء دوزخیانند.
🔹شما ای کوردلان و سیاهبختان و ای فریبخوردگان بدانید که ملت ایران اهل کوفه نیستند تا پای جان و تا آخرین قطره خون خویش حامی این انقلاب و امام عزیزند و به خرافات شما گوش فرانخواهند داد. پس ای فریبخوردگان و منافقین کوردل جز برگشتن به دامن اسلام چارهای ندارید و بدانید که اسلام توبهپذیر است، برگردید به دامن اسلام که اسلام دامن پرمهر و محبت دارد.
◽️طلبــــه شهیــــد ◽️
#شهید_مهــــدی_گوهــــری_آرانی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صد 👈این داستان⇦《 لیست 》 ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدویکم
👈این داستان⇦《 به جز ما، دو نفر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎هر چی التماس کردم فایده نداشت ... و رسما تمام کارهای فرهنگی تربیتی مدرسه ... از برنامهریزی تا اجرا و ... به ما محول شد ... و مسئولیتش با من بود ... اسمش این بود که تو فقط ایده بده ... اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود...🤓
💢ببین مهران ... تو بین بچهها نفوذ داری ... قبولت دارن ... بچهها رو بکش جلو ... لازم نیست تو کاری انجام بدی ... ایده بده و مدیریتشون کن بیان وسط گود ... از برنامهریزی و اجرای مراسمهای ساده ... تا مسابقات فرهنگی و ...🍃✨
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم ...😳
آقا در جریان هستید ما امسال ... امتحان نهایی داریم؟ ... این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است ... کار فرهنگی برای من افتخاریه ... اما انصافا انجام این کارها ... برنامهریزی و راه انداختن بچهها و ... مدیریتشون و ... خیلی وقت گیره ...⭕️
🔸نگران نباش ... تو یه جا وایسی بچهها خودشون میان دورت جمع میشن ...
🔹دست از پا درازتر اومدم بیرون ... هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت ... تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود... نوشتن گزارش جلسات شورا بود ... که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود ... اون روزها هزاران فکر با خودمی میکردم ... جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود ... طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم ...🌪
🔻اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا ... بعد از یه برنامهریزی اساسی ... با کمک بچهها، توی سالن سن درست زدیم و...
همه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت ... علیالخصوص سخنران ... که توی یکی از نشستها باهاشون آشنا شده بودم ... و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن ... جذبه کلامش برای بچهها بالا بود و همه محو شده بودن ...❤️✨
برنامه که تموم شد ... اولین ساعت، درسی شیمی بود ... معلم خوش خنده ... زیرک ... و سختگیر ... که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد ... چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد ...😳
راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ ... این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه❓ ...
یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلند😲 ...
آقا شما روحانیها رو هم میشناسید؟ ... ما فکر میکردیم فقط با سواحل هاوایی حال میکنید ...🤔
و همه کلاس زدن زیر خنده ... همه میخندیدن ... به جز ما دو نفر ... من و دبیر شیمی ...😐
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
🔴 #ڪــلاهــیڪــہجــــــامــــانــــد↯↯
💢 کلاهخودی ترکش خورده، متعلق به شهیدی که در تاریخ سوم آبان ۱۳۵۹ در "کوی فرمانداری" در شهر خرمشهر به شهادت رسید و شناسایی نشد.
🔶 با توجه به این که خرمشهر در چهارم آبان ماه سقوط کرد، این کلاهخود متعلق به یکی از آخرین شهدای مقاومت ۳۵ روزه در خرمشهر است.
🔸همرزمانش روی کلاهخود او، تاریخ شهادتش را نوشتند و عکسی از آن به یادگار گرفتند تا در تاریخ بماند.
#شهیـــــد_گمنـــــام
#شهیدان_حماسهسازان_جاودانه_تاریخ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
💠﷽💠
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ اى انسانها شما مأموريت داريد؛ شما از طرف خدا فرستاده شدهايد براى انجام مأموريت، جان شما كالاى همراه مأموريت شما است. در اين مأموريت مفت اين جان را از دست ندهيد و هميشه و هميشه در حال انتظار به سر ببريد. همچنانكه مولا على اميرالمومنين فرمود كه اگر نبود عشق به #شهادت هرگز حاضر نبودم يك لحظه روى زمين باشم.
🔹سردار رشید اسلام🔹
#شهیـــد_احمـــــد_رضوانـــــی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سیــــره_شهیــــد
💢 بندگی خدا و سر نهادن به فرمانش سرلوحه مرام او بود؛ نمازش این را نشان میداد و حضورش در مسجد و مجالس اهل بیت (ع)؛ و البته قربانی شدنش در راه آنکه یتیمی و جهادش را به بهای جاودانگی و نیک نامیش جزا داده بود.
🍃
🔻غیرتش زبانزد بود و به حجاب و عفاف خواهرش تأکید داشت؛ آخر او ذاکر حسین (ع) بود و اهل زیارت عاشورا و آل یاسین و درس آموخته مکتب حسین؛
🍃
🔻ولایت فقیه را ادامه امامت معصومین (ع) باور داشت و خمینی را دست غیب خدا در زمانه غیبت ولی خدا، حضرت حجةابنالحسن (که درود خدا و فرشتگانش بر او باد) میدانست و از همین روی، بر لبّیکش لحظهای درنگ نکرد و جهاد دو برادرش در جبهه، او را فارغ از شتاب بر جهاد و شوق به شهادت نکرد.
🍃
🎙ذاکر حسین (ع)🎙
#شهیــد_ماشاالله_حاجی_کمالی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هجدهم
《 علی مشکوک میشود 》
🖇من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری میکرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس میخوند، هم مراقب زینب بود ...😊✨
سر درست کردن غذا، از هم سبقت میگرفتیم ... من سعی میکردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که میرسیدم، غذا حاضر بود ...🍜🍲 دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست میکرد ... 👌
🔻واقعا سخت میگذشت علیالخصوص به علی ... اما به روم نمیآورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی میخوابید ... سر سفره روی پای اون مینشست و علی دهنش غذا میگذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم میکرد ...👧
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کمکم بهش مشکوک شدم ... حس میکردم یه چیزی رو ازم مخفی میکنه ... هر چی زمان میگذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک میشد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...😒😎
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی میکرد ... 😱
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...😳
🔹زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش میکرد و میخندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...😒
- خانم گل ما ... چرا اخمهاش تو همه❓ ...
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...😶
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم⁉️ ...
🔻حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1