💔
#عاشقانه_شهدایی💕
قسمت هشتم
خاطرات زیادی با عباس دارم، او همه را از محبتش به من با خبر میکرد و نگران این بود که اگر آسیبی ببیند من تنها بمانم.
از سر غیرتی که به من داشت برایش مهم بود که حتی زینت انگشتان دستم را بپوشانم و من حالا چیزی که میخواست را انجام میدهم.
آرزوهای زیادی داشتیم....
از یک ماه بعد از عقدمان شروع به برنامه ریزی برای حقوق ماهانه و تجهیز خانهمان کردیم.
وقتهایی که عیسی برای کار میرفت من مشغول آماده سازی وسایل خانه میشدم. تقریبا همه چیز را تمام شده میدانستیم و در حال برنامه ریزی برای وسایل خانه بودیم، اینکه کجا میخواهیم ساکن شویم، حتی جزئیات کامل شده بود.
قرار گذاشته بودیم جشن عروسیمان را در #ایران و نزد #امام_رضا(ع) برگزار کنیم.
عیسی هیچ وقت درباره مسائل مربوط به #شهادت با من حرف نمیزد چون میدانست تا چه اندازه قلبم را به درد میآورد.💔
همه امیدم به او بود و تمام نداشتههایم را جبران میکرد. هر تعطیلی روز یکشنبه با هم راهی گلزار زینب الحوراء و زیارت مزار عباس میشدیم؛ تا اینکه....
#ادامه_دارد..
#شهید_عیسی_علی_برجی
#شهید_عباس_علامه
آیه شحاده
#عشق_آسمونی 💍
@shahidane1