شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_هادی_دلها ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ #قسمت_سوم 🍀راوی زینب☘ _خانم عطایی فرد 🗣 به س
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_هادی_دلها
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_پنجم
ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم😇 تا رسیدیم مامان و بابا زیرانداز انداختن و نشستن روش.
خودم و لوس کردم و گفتم :
_داداش.. نمیریم سوار این وسایل بشیم؟ با انگشت نشونش دادم..
بابا: زینب جان یکم بشینید میوه بخورین🍇🍐 بعد برین.. آخر شبم همه باهم چرخ و فلک🎡سوار میشیم
_باشه☹️
حسین: خخخخخخ چه لپهاشم آویزون شد😜
یکم که نشستیم هی سرجام وول خوردم
حسین: نخیرم این وروجک نمیتونه آروم بشینه پاشو بریم😁
دستمو تودستش گرفت
_داداش بریم سوار این سفینه بشیم
حسین: بریم
سوار شدیم من همش جیغ میزدم
_مااااااااآآاااان... مااااااااانیییییی...😰 جییییییغ... جییییییییییغ.. خداااااااااااااااآ
حسین: هیییس دختر آروم، زشته.. شهر بازیو گذاشتی روسرت😐
صبح قبل مدرسه...
به آتوسا پیام دادم که عصری با بچهها بیاید دور هم جمع بشیم😎
عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم، موهام و شونه کردم و رو شونههام انداختم🔥
پایه هشت نفر بودیم.. سه تا پسر.. پنج تا دختر..
وارد که شدن براشون گیتار.. زدم.. آخر شبم با بچهها رفتیم رستوران..
از رستوران داشتیم میومدیم بیرون، اشکان گفت:
_چه خوشگل شدی
رفتم جلو با یه قدم و بهش گفتم :
_تا بهت رو میدم پررووو نشو.. مفهوووم؟😠☝️
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_ششم
🍀داناے ڪل🍀
محرم به سرعت آغاز شد
حال و هوای خانواده عطایی فرد خیلی عجیب بود
رفتارهای حسین که از اتفاق جدید زندگیش خبر میداد😢
پدر که هر شب بهش میگفت :
_التماس دعا آقا😊
مادر که هر بار به قد و قامت حسین نگاه میکرد میگفت: فدای حضرت بشی ایشالا😍 و حسین همه دغدغهاش آماده کردن زینب برای اون اتفاق بود حالا از هر نوع که بود..
این میان دو حادثه سخت به پیکر و روح زینب وارد شد.. که دومی سختتر از اولی
خبر تفحص🌷🕊 ۱۰۰ شهید دفاع مقدس وقتی تو خونه عطایی فرد پیچید، پدر غمگین از جاموندگی و خوشحال از بازگشت رفیقاش و جملهای که حال زینب رو بد کرد....
فیلم ورود پیکر شهدا🌷 پخش میشد که حسین گفت:
_خدایا یعنی میشه یه روزی بعد سی سال پیکر #گمنام منم از سوریه وارد ایران بشه..😭
زینب برای فرار از جمله پدر و مادر داشت به اتاقش پناه میبرد که با جمله حسین وسط راه از حال رفت..
و شب مجبور شد تو بیمارستان🏥 بمونه...
جالب بود بین این ۱۰۰ شهید یک سری از شهدا شناسایی شدن که یکیش پسرخاله توسکا🌷 #محمد_زمانی🌷 بود... که این اتفاق واکنشات عجیبی داشت..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو مینودری
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286