❤️~💚
|
💚
#بـــــربــاݪ_سخــــن↯↯↯
♢《روح الله می گفت هدف اصلی دشمنان کشور ماست. دشمنان به خاطر امنیتی که در مرزهای ما وجود دارد نمیتوانند به خاک کشورمان تعدی کنند و میخواهند بازوانمان را قطع کنند تا راحتتر به کشورمان مسلط شوند. 》♢
(نقل از همسر شهیــد)
🔸مــــدافــــعحــــرمـ
#شهیــــدروحاللهمھــــرابــــے🌸🍃
《ســالــــروزولادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃🌷
#عملیـــــاٺ_بازےدراز
#قسمت_اول ....↯
🔴 شناسنامه عملیات
●نام عملیات: بازی دراز
●زمان اجرا: ۱ تا ۹ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰
●محل نبرد: غرب سرپل ذهاب
●نوع عمليات: نيمه گسترده
●فرماندهی: مشترك
●سازمان: مشترك
●تجهیزات منهدم شده نیروهای عراقی: ۵۴ دستگاه تانک و نفربر ۳ فروند هواپیما ۲ فروند هلیکوپتر ۲ دستگاه ادوات مهندسی
●غنائم جنگی ایران: ۱۲ دستگاه تانک و نفربر ۵ دستگاه ادوات مهندسی
●تعداد تلفات نیروهای عراقی: ۱۵۰۰ نفر کشته و زخمی ۷۰۰ نفر اسیر
🔘➼┅══┅┅───┄
🔹عملیات بازی دراز در محور سرپلذهاب - ارتفاعات بازی دراز به صورت نیمه گسترده در تاریخ ۱/۲/۱۳۶۰ به فرماندهی مشترک انجام شد.
🔘➼┅══┅┅───┄
🔸ارتفاعات سختگذر بازی دراز با قلههای بلند و شیبهای تند و بریدگیهای ممتد از اهمیت ویژهای در منطقه مرزی استان کرمانشاه برخوردار است این ارتفاعات به مثابه عرضه بزرگی درون مثلث قصرشیرین _ گیلان غرب_ سرپل ذهاب واقع شدهاست و بر منطقه تسلط کامل دارد.
🔸نیروهای عراقی در روزهای آغازین جنگ از بازی دراز برای دیدهبانی استفاده میکردند اما ویژگیهای این ارتفاعات موجب شد با فعالیتهای مهندسی روی آن جاده سازی شود و یگانهای عراق در آنجا مستقر شوند و ضمن افزایش سلطه بر قصرشیرین سرپل ذهاب را نیز زیر دید خود بگیرند.
✍ #ادامـــــہ_دارد ...
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
💚…❤️…💚
#فــرازےازوصیتنــــامــــہ⇩
《مادر جان! همیشه به تو گفته بودم که بنده امانتی هستم از طرف خدا پیش شما و روزی باید پیش او بروم و امروز، همان روز است. من را اگر خفهام کنند، به خدا سازش نخواهم کرد و حقیقت را قربان مصلحت نمیکنم. فقط و فقط ـ زیر عکسم بنویسید: «پاسدار امام زمان (عج) بود.» که ان شاء الله سرباز امام زمان (عج) باشم.》
#شھیــــدصــادقڪلھــــر🌹🍃
《ســــالــــروزشھــــادتــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهلوسه 👈این داستان⇦《 امثال تو 》 ــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهلوچهار
👈این داستان⇦《 این آیات کتاب حکیم است 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...
🔸نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ... آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...💃
🔹گریهام گرفت ... به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم گرفته بود💔 ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ...😔
🔻میترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرفهاش شیطان برای سست کردنم باشه ...
💢سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد دل میکردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند🍃✨ ...
آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهرهاش هم بهم آرامش میطداد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
حاج آقا ... برام استخاره میگیری❓ ...
🔹سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...
چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...
قرآن رو بوسید ... با اون دستهای لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...🍃✨
✨بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ...✨ این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات میپردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...🍀🌹
💠از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... میترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم میترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا میترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترسها بود ...🍃
✨حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ..✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #آشنـــــایے_با_ابراهیـــــم 🔴《 چفیه 》 🍃اواخر سال ۱۳۶۰ بود؛ ابراهیم در مرخصی به سر میبرد. آخر
✨﷽✨
#آشنـــــایے_با_ابراهیـــــم
🔴《روش جالب «ابراهیم» برای اسیر کردن بعثیها》
🍃مهربانی شهید «هادی» اسرای جنگی را مجذوب میکرد؛
🍃هر چیزی که از طرف تدارکات برای ما میآمد و یا هر چیزی که ما میخوردیم؛ ابراهیم همان را بین اسرا توزیع میکرد.
🍃همین باعث میشد که همه، حتی اسرا مجذوب رفتار او شوند.
راوی 👈 همرزم شهید
══💖══════ ✾ ✾ ✾
⭕️ هر روز یک روایت از خاطرات ناب
#شهید_ابراهیم_هادی
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهــــداےشکنـجـــــہ
#نحـــوہ_شهــــادتــــ 👇👇
💢 با اینکه بارها مجروح شده بود و جراحتهای قدیمی و سختی داشت ولی همیشه هر طوری که بود خودش را به منطقه میرساند فقط در عملیات بیت المقدس به علت خرد شدن استخوان پایش حدود یکسال مشغول درمان و مداوا بود و با اینکه مجبور بود با عصا راه برود ولی باز هم به جبهه برگشت، دشمن لعین ایشان را قبل از شهادت به طرز وحشیانهای شکنجه کرد.
●فرمانده گروهان، گردان ۴ (فتح) پادگان ولیعصر {عج} سپاه تهران
●فرمانده گردان ابوذر در عملیات بیتالمقدس
#شهیــد_علیاصغـــر_رنجبـــران🌷
#یادشان_با_ذڪر_صـلـوات
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_شصتوچهارم
《 جراحی با طعم عشق 》
🖇برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمیشد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر میشد ... دلم میخواست رسما گریه کنم ...
🔹برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دستهاش رو میشست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
🔸من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار میکنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاهها و حالتهای بقیه آب میشدم ...
🔻زیرچشمی بهم نگاه میکردن ... و بعضیها لبخندهای معناداری روی صورتشون بود ...
▫️چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق میکرد ... میدونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
💢خندید ... سرش رو آورد جلو ...
🔹مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، میتونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
🔸برای اولین بار توی عمرم، دلم میخواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
🔻با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جملهای در مورد شخصیتش نطق میکرد ... و من چارهای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
💢توی بیمارستان سوژه همه شده بودیم ... به نوبت جراحیهای ما میگفتن ... جراحی عاشقانه ...💕💕
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
عمل صالح .mp3
2.42M
🎧🎧🎧
✔️حجت الاسلام #عالی
📜عمل صالح در لحظه
#سخنرانی_کوتاه
#بسیار_زیبا_شنیدنی
#پیشنهاد_ویژه_دانلـــــود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سیره_شهیـــــد
🔰حضرت آقا خطاب به پدر شهید فرمودند:
《افتخار کن که چنین پسری داری》
💢 پسر من جنگاور بود، غواص بود، چترباز بود، دورههایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود، غریق نجات بود؛ اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص.
🔻از خیلی سال قبلتر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز #رهبر میدانست.
راوی 👈 پدر شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیــد_محســـــن_قوطاسلو🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#دلنــوشتــــــــــہ
🔴 #آمرزش_برای_معلم
◽️خوشا به حال کسانی که بار سنگین ادب و دانش را بر دوش میکشند و لذت معنوی آموختن و شکوفا کردن استعدادها و به بار نشاندن انسانها را بر تمام لذتهای مادی و زودگذر دنیا ترجیح میدهند و خشنودند که در مسیر تعلیم و تربیت به تلاش می پردازند.
◽️در سعادت و نیک بختی و عاقبت به خیری آنان همین فرمایش امام صادق (علیه السلام) بس است که فرمودند: «تمامی جنبدگان روی زمین و ماهی های دریا و هر کوچک و بزرگ در زمین و آسمان برای آموزگار خوب طلب آمرزش میکنند».
▫️استـــــاد علم و تقوا▫️
#شهیــد_مرتضـــــی_مطهـــــری🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
🌸 #روز_معلم بر تمامی معلمان و استادان سرزمینم گرامی باد🌸
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهلوچهار 👈این داستان⇦《 این آیات کتاب حکیم است 》 ــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهلوپنج
👈این داستان⇦《 تو... خدا باش 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه میکردم ... دونههای تسبیح، بالا و پایین میشد و سبحانالله میگفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...😍
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...😳
🔹نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ...
- نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا میخوایم ... بچهها میگن ... تو خدا باش ...😳😳
🔸دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد میزد ...
- من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ...
💢اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ... فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...👌
🔻هر بار که این جمله رو میگفت ... تمام بدنم میلرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ...
❤️عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ... بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ...
🔹صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن...
- سینا ... بچهها ... این نمیاد ...
💢ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح میداد ...
🔸برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...
🔹هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ...
✨🍃بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازیای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدمهاش میانداخت ...
🔻به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ...😳🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1