شـھیـــــــدانــــــہ
💠🔷🔹 🔷 🔹 🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی 《مدیریت جهادی به رسم شهدا》 °•{دڪتـــــر #شهیـد_محمـــــدجواد_باهن
💠🔷🔹
🔷
🔹
🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی
《مدیریت جهادی به رسم شهدا》
°•{ســـــردار والامقام
#شهیـد_یونس_زنگـــــیآبادی🍃🌹}•°
💠امام خامنهای⇩⇩
《راه را با این ستـــــارهها
مےتوان پیدا ڪرد》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
May 11
🌸🍃✨
🍃
✨
°•{ســــــــــردار
#شهید_محمدرضا_افیونـــی🍃🌹}•°
🌸 #زندگینـــــامہ
◽️افیونی از نادر افرادی بود که به پاسداری، جهاد، شهادت، در خط امام بودن و سوختن برای محرومان جلوه و معنی داد. در حالی که جای جای محروم و فتنه دیده کردستان شاهد دلاوریهای ایشان برای مردم و رزمندگان بود و سراسر این خطه، مملو از خاطرات فراوان از شکوه ایثارشان، با دلی گشوده به رحمت حق به استقبال سختیهای تازه میرفت. او برای این انقلاب و اسلام یک نفر نبود بلکه به تنهایی سپاهی بود.
●جانشین عملیات سپاه کردستان
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
#خاطراٺ_ماندگـــــار
#شهید_مرتضـــــی_زارع_دولابی
◽️گردان مرتضے به #گردان_لوطیها معروف بود. هر یڪ از فرمانـدهانِ گردانها ڪہ به دلایلے نیروهایشان را رد مےکردند، آنها را به این گردان مےفرستادند. علیرغم شیطنتهاے رزمندگان، این گردان یکے از بهترین گردانهای خط شڪن بودند.
◽️این گروه در صبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چند تن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مےبرند..
◽️حاج کاظم گفت: از شنیدن این سخنان ناراحت شدم و مرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید.
◽️او لباس رزم مرتب و پوتین به پا نمےکرد لباسش را بر روی شلوار
مےانداخت و با یک کتانے گردانش را فرماندهے میکرد.
◽️یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا؛ با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم: «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
◽️مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام بـود و به سخنانم گوش میداد. وقتی حرفهایم تمام شد جلوتـر آمد و گفت:
◽️داداش! بسیجے از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجے را به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مےدهم..
◽️حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم....
به نقل از 👇👇 #شهید_کاظم_نجفـــــی_رستگار
🔻ســـــردار والامقام🔻
●فرمانده گردان حضرت قاسم
●لشکر ۱۰ سیدالشهـدا
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂🌾
🍂
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ
#شهیـدی_که_همانند_حضرت_علیاکبر_ع_اِرباًاربا_شد
💠 در دوره آموزشی برای ورود به مجموعه سپاه و ملبس به لباس سبز پاسداری شدن با علیآقا هم گردان بودم.
🔹در یکی از روزهایی که حدود یک ماه از تاریخ شروع آموزشمان گذشته بود در میدان صبحگاه دانشگاه بودیم و همه گردانها تجمیع بودند، فرمانده گفت: باید دو نفر👥 از گردان ما به گردان دیگری برود.
🔹پس از بحث و گفتگو گفتند که قرعه کشی میکنیم. یکی از آن دو اسمی که درآمد اسم من بود.😳 من هم اصلاً راغب نبودم که بروم گردان دیگر، چون خیلی از رفقا و بچه محلها تو این گردان بودند😔 خلاصه پیش فرمانده که رفتم از من اصرار و از ایشان انکار و بی فایده بود.
🔹بعد علی آقا عبداللهی آمد و گفت من به جایت میروم گردانی که باید بروی😍 از همان موقع روحیه ایثار و #شهـــــادت را در خودش تقویت کرده بود و فکر کنم این گذشت و فداکاری برای من ایثـــــار بزرگی جلوه مینمود وگرنه خیلی بزرگتر از آن ایثار این بود که با داشتن همسر و فرزند برای جهاد فیسبیلالله به جنگ با کفار داعشی برود و الآن که سر سفره ارباب بیکفنش متنعم است.🍃✨
راوی 👈 دوست شهید
°•{مــــــدافــــــع حـــــرم
#شھیـد_علــــی_عبداللهـــی🍃🌹}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوچهارم 🔹روی صورتش زوم شدم و ز
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوپنجم
🔹ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم. اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم صالح بود و رسیدگی به او...😔
🔸به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟!
ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟😳 چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ 😒
🔹ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود. یه چکاپ ساده و معمولی بود.
ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟😡
صدایش را برده بود بالا. صالح من😳 صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید.
🔸سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید. پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ دلخور نشو عروسم...😔 صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلماهم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چراتنهات گذاشته. باید درکش کنیم.
🔹مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.😊
اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم. دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم.
🔸ــ قهری؟!😕
ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟
ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...😒
اخم کرد و گفت:
ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟😡
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم.
ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟!😡 به چه حقی رعایت نمی کنی؟
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت😔 "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟😭"
🔹ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن😒
ــ اینجوری باهام حرف نزن😢
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید.
ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟
🔸دستش را لای موهایش کرد و گفت:
ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه.
از حرفش بغض کردم. صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت💔😭💔
🔹ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی😞
دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.😔
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
4_5793920189498131037.mp3
29.37M
🎧🎧🎧
🎵 #صوت_شهدایی
✨توی شلوغی های این عالم
✨واسه شهیدان دلمون تنگه
🎤 #سیدرضا_نریمانی
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻مــدافـــع حـــرم🔻
#شهیـد_محمدرضا_یعقوبـــــی🌷
《ســـــالروز شهـــــادتـــــ》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#پنجشنبـــــہ
☀️ ۶ تیـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۳ شــوال ۱۴۴۰
🌲27 ژوئـــــن 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #لااِلهَاِلااللّهُالْمَلِكُالْحَـــقّالْمُبیـــنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن عسڪری (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊🌾
🕊
🌾
°•{ســـــردار
#شهیـد_مصطفـــــی_قـــــوی🍃🌹}•°
💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ
◽️با سلام و درود بر امام زمان و نائب بر حقش امام خمينى و خانواده شهدا احساس مىكنم لحظاتى تاريخى از يك برهه از زمان را دارم طى مىكنم. گوئى تمام وجودم در آتشى قرار گرفته و از دور من دارم مىسوزم، خدايا اين چه حالتى كه در من بوجود آمده يك حالت لذت است و اضطراب.
◽️لذت از اينكه يك ديدار با آقا امام حسين نزديك شده و اضطراب از اينكه آيا من لياقت شهيد شدن را دارم كه يارى كه مدتها است به آرزويش ماندهام ديدار نمايم چه لحظه حساسى است.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
💠🔷🔹 🔷 🔹 🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی 《مدیریت جهادی به رسم شهدا》 °•{ســـــردار والامقام #شهیـد_یونس_زنگ
💠🔷🔹
🔷
🔹
🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی
《مدیریت جهادی به رسم شهدا》
°•{ســـــردار والامقام
#شهیـد_مهـــــدی_زینالدین🍃🌹}•°
💠امام خامنهای⇩⇩
《راه را با این ستـــــارهها
مےتوان پیدا ڪرد》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوپنجم 🔹ناهار خورده و نخورده خ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوششم
🔹صالح درد داشت و خوابش نمیبرد. طول اتاق را راه میرفت و دور بازوی بریدهاش را چنگ میزد و لبش را میگزید. هر چه مُسکن خورده بود بیفایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر میکرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔
🔸بیتوجه به حکم جدیاش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔
🔹وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه ماندم و صالح را تنها نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریدهاش و زخمهای تازهی بازویش به قلب رنجور و فشردهام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبهی تخت صالح گرفتم. صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
🔸ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔
ــ نه چیزی نیست صالح جان😔 کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شدهاش چیزی شبیه به خونآبه میآمد. دلم ریش میشد وقتی آن صحنه را میدیدم...😭
"خدایا شکرت"
🔹بیصدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمیدانست با یک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭 سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دو ساعت نشده بود که خوابش برده بود.
🔸قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه را مرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنهی دلخراش زخم دست صالح که به یادم میآمد تنم میلرزید.
🔹نفهمیدم چه شد که استکان چایی از دستم افتاد و هزار تکه شد😖 صالح سراسیمه از اتاق بیرون آمد و نفس زنان گفت:
ــ چی شده؟😳
ــ الهی بمیرم بیدارت کردم؟؟!!😔
ــ اصلا تو چرا از جات بلند شدی؟ میخوای منو سکته بدی؟😡
باز هم صدایش را بلند کرده بود.
ــ چیزی نیست صالح جان. برو استراحت کن الان جمعش میکنم.
🔸دستم را گرفت و با احتیاط مرا از روی خُرده شیشهها عبور داد و راهی اتاقم کرد. حرکاتش را با حالتی عصبی انجام میداد. "فایدهای نداره... باید بهش بگم😔"
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍂
°•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄
#شهیده_مهین_دانشیان🍃🌹}•°
🔸هنوز بعضی از همکاراش تو بیمارستان #بی_حجاب بودن؛ همینطور بعضی از زنهای فامیل، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ میکرد. واسه همین، بعضیا بهش توهین میکردن و میگفتن: «از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تأثیر جوّ #انقلاب قرار بگیری؛ آخه این چیه سرت کردی؟»
🔸 مهین هم میگفت: «من به بقیه کاری ندارم و برای #حجابم هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلاً از روی سادگی و نادونی، با حجاب نشدم».
🔸به خونوادش هم که به خاطر این توهینها ناراحت میشدن میگفت: «مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن، بیشتر از من بهش مقید میشن!»
🍃🌸🍃🌸🍃
#امام_علی(ع)
《صیانت زن او را شادابتر و
زیباییاش را پایدارتر میکند》
📚غررالحکم، صفحه 405
🍃🌸🍃🌸🍃
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{ســـــردار تفحـــــص
#شهید_علـــــی_محمودوند🍃🌹}•°
🔻 #اعجاز_زیارت_عاشورا🔻
◽️عید سال ۱۳۷۴ هر روز صبح تا شب با نام خدا به دنبال پیکر شهیدی میگشتیم اما تلاش ما بیفایده بود، تا اینکه کاروانی از تهران به میهمانی ما آمد، چند جانباز فداکار در این گروه حضور داشتند.
◽️صبح روز بعد حاج محمودوند از میان مهمانان برخاست و با صوت زیبایش #زیارت_عاشورا را قرائت کرد، صدائی حزین که میگفت: «بابی انت و امی…»
◽️زیارت عاشورا که به پایان رسید، حاجی دو رکعت نماز خواند، و شاد و خندان از مقر خارج شد.
◽️با تعجب پرسیدم، کجا با این عجله؟ او در حالیکه میخندید، پاسخ داد: «استارت کار خورد، دیگر تمام شد، رفتم که شهید پیدا کنم».
◽️نزدیک ظهر با صدای بوق ماشین از سولهها بیرون آمدیم، باورمان نمیشد، علی پیکر شهیدی را همراه داشت، با این کار بیشتر به اعجاز زیارت عاشورا ایمان آوردیم.
راوی 👈 حمید داوودآبادی
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾🍃
🌾
🍃
°•{ســـــردار
#شهید_مهـــدی_خوشسیرت🍃🌹}•°
💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ
◽️همسرم حلم و بردباری را در خود تقویت کن اگر موفق به این کار شدی هیچ وقت حوادث زندگی تو را از کوره به در نخواهد کرد.
◽️در مقابل خطای انسانها حلیم باش و در مقابل کم محبتیها تو مهربانتر باش.
◽️قرآن میفرماید که از خصوصیات بندگان خوب خدا این است که در زمین با تواضع راه میروند و از خطای انسانهای جاهل با سلامتی گذشت میکنند.
●فرمانده لشکر ۱۶ قدس گیلان
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
🕊
°•{مدافـــــع وطـــــن
#شهید_سیدمحسن_قریشی🌹🍃}•°
#لبخنـــــد_شهدایـــــے🌼
▪️خیلی ساکت بود، تا ازش سوال نمیکردی چیزی نمیگفت. توی جمع دوستان هم وقتی ما شوخی میکردیم و سر به سر هم میگذاشتیم فقط میخندید ...
▪️همیشه خنده رو و خوش برخورد بود، هیچوقت نبود که ببینم خنده رو لبش نباشه.
🔻شهادت⇦۱۳۸۹ در درگیری با گروهک
تروریستی پژاک
🔺تیپ ۷۱ روحالله گردان قمربنیهاشم اراک
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🌾🍃
°•{خادمالشهـــــدا
#شهید_حجتالله_رحیمـــــی🍃🌹}•°
💌 #دلنوشتـــــہ
▫️خادم شدن ،
به پیراهن خادمی و
چسباندن پلاڪ خادمی بر روی سینه نیست!
▫️ #خادم_الشهـــــدا بودن یڪ تفڪر است ...
تفڪر و سبڪ زندگی!
🔻بیایید تمرین ڪنیم
#خادمی_شهـــــدا را ...😔
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻
#شهید_مرتضی_سلمانطرقی🌷
《ســـــالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#جمعـــــہ
☀️ ۷ تیـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۴ شــوال ۱۴۴۰
🌲28 ژوئـــــن 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #اَللَّهُـمَّصَلِّعَلیمُحَمَّـدٍﷺوَآلِمُحَمـَّدﷺ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️حضرت بقیةالله الاعظم (عجلالله تعالی فرجه الشریف)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯