شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــانـ_مــدافــــــع_عــــشقــ💟 #قسمتـــــ_سیـــزدهــم۱۳👇 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
قسمتـــــــــ۱۳ـــــ🔺
ir.ans.hadi-1.apk
13.58M
📚🔺 #نرم افــزارڪتـــابــ🔺📚
نــــــامـ ڪتــاب ← #سلام_برابراهیم🌹
📘 #جلـــــــد_اول👌...
حتمادانلودکنید😍وبخوانید👌
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
ir.ans.hadi-1.apk
13.58M
📚🔺 #نرم_افــزارڪتـــابــ🔺📚
نامـ ڪتاب ← #سلام_برابراهیم🌹
📘 #جلـــــــد_اول👌...
حتمادانلودکنید😍وبخوانید👌
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
🔶🍃🌹
🍃🌹
🌹
اول و آخر سفر باختن است
در بازی عشق برد در باختن است
از پیکر بی سرم تعجب نکنید
سرباز شدن برای سر باختن است
#شهدای_مرزبان🌹🍃
🔶یادشون گرامی و شادے روحشان
#صـــــــــلوات...🌷
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
🌷| #ڪلام_شهید↓ |🌷
🔷برادران و خواهران عزیزم شما را به #تقـــواےالهی و ایستادن در خط #ولایتفقیه سفارش میکنم و علاوه بر شما به مردم عزیز کشورم سفارش مینمایم که فریب جوسازیهای دشمنان این خاک و ا#سلام_ناب_محمدی (ص) را نخورید و در خط ولایت باشید و از امام عزیزم، #امام_خامنهای مدظلهالعالی حمایت کامل و جامع نمایید.......
مدافـــــــ🔻حـــرمـ🔻ـــــــــع
#شهیدمحمـــداحمـــدی💔🍃
👈 #سالروزشهــــــادتـــــ🌷
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده💔🍃 فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) ولادت : ۱۳۴۳/۴/۲۱ - اصفهان شها
🔺🔹🔺
#خصوصیات_اخلاقی👇
شهید به حضرت زهرا (سلام الله علیها) علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند .
همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : #یا_زهرا
ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قرآن کریم را بسیار تلاوت می نمودند.
همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد.
این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .
ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند .
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
💟 #رفیق _بهشتی💟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹نکند رفته باشد #یڪــی،
🔸و #جامانده باشد #دیگری!
🔹که #دق میکند آنکه #جامانده.😭
ـــــــــــ...🌹🔶🌹...ـــــــــــــ
#شهــــــــداگـاهــــےنگـاهـــــے🌷😔
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
#طنـــــــز_جـبـعــــــــــه😍
👈 #محاسن_بغل_دستی😉🔻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.👌
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “ #یاذوالجلال_و_الاکرام “رسیدید، که در ادامه آن جمله “ #حرّم_شیبتی_علی_النار ” می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از #بچه های_شوخ بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟😁
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد 😂
.چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😜😄
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
( #ولایت_فقیه ~ شماره۲) ـــــــــــــ🔻🔻🔻ـــــــــــــ 🔶به یاد شهدای دانش آموز به یاد دانش آموز #شهی
👈 #وصیت_من به شما برادران و خواهران این است...
که همیشه #پشتیبان_ولایت_فقیه باشید
تا #اسلام ضربه نبیند...!
#شهیدحجت_مقدم🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔹🔹🔺 #داستــان_دنبـــاله_دارنسـل_سوخته👇 #قسمت_پنجــــــــم🔻 (این داستان👈اولین پله های تنهایی) ـــ
#داستان_دنباله_دارنسـل_سوخته🔻
#قسمتـــــــــ_ششـــم۶
✍این داستان ← #نمک_زخم👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⌚️نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ...
- فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ...😠
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین😔. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ...👌
چند دقیقه بهم نگاه کرد ...
- هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ...😢
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ...📃
- دیگه تاخیر نکنی ها ...☺️
- چشم آقا 😊...
و دویدم سمت راه پله ها ...
اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ...🔶
🏠مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من...
وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ...😣
- تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ...☹️
نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ...😓
- #شرمنده ...
اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- #سلام_بابا ... خسته نباشی ...
جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره 🍲... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ...
- کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ...😢
- #خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای #دل_مادرم رو داشته باش ...
.
#ادامـــــہ_دارد....🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️