eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 ❤️ جان دلم! امروز بیا... بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم! چای از من، عطرش با تو ... #جاویدالاثر #شهید_مهدی_نظری🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔴 تقاضای #شهید_نواب در پای جوخه اعدام ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ▫️زندانيان از روزنه در به بيرون نگاه ميكردند. سرهنگ پرسيد: «اگر خواسته ای داريد بگوييد؟» ▫️سيد تقاضای آب برای غسل #شهادت نمود. ▫️آب سرد بود، نواب خمشگين بر سر سرهنگ بختيار فرياد زد: «اگر آب گرم نباشد، رنگ ما ميپرد و تو و امثال تو فكر ميكنند كه ترسيده ايم. ▫️اما مهم نيست، خدا آگاه است كه لحظه به لحظه اشتياق ما به #شهادت بيشتر می شود. ▫️رهبر فداييان يارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خليلم، محمدم، مظفرم، زودتر آماده شويد، زودتر غسل #شهادت كنيد، امشب جده ام #فاطمه_زهرا (س) منتظر ماست.» ▫️پس از غسل #شهادت به نماز ايستاد. ▫️افسران و درجه داران با ناباوری به آنان نگاه می كردند. 🔻دستان به قنوت رفته اش حريم آسمان مناجات بود. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی🌹 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ✍ #فرازی_از_وصیتنامه ﷽ ━━━━💠🌹💠━━━━ ▫️ای عزیزان مؤمنان خدا به درگاه خدا توبه کنید باشد که خدا گناهانتان را مستور و محو گرداند ▫️بدانید این دنیا یک مسیر بیش نیست یک راه زیاد نیست جز حرکت به سوی خدا هیچ نیست✨ #شهید_اسماعیل_لشگری🌹🍃 #فرمانده_دلاور_گردان_عمار #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #کلام_شهید ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ♻️ #شهید_چمران میگفت ▫️توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ... سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم ▫️اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ... رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم ▫️می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... 🔻اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی لذت بخشی ...👌 #چمرانِ_خمینی🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_پنجــــاه و چهارم ۵۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 و پنجم ۵۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎ببخشید تلفن☎️ رو ندادم. گفت نمی تونه زیاد حرف بزنه. حالش خوب بود. خواست اینو به همه بگم. مادرت زیر لب خدا را شکر می کند و به صورتم نگاه 👀 می کند. – حالش که خوبه پس تو چرا این جوری گریه می کنی❓ به یک قطره اشک😢 روی مژه اش نگاه می کنم و می گویم: به همون دلیلی که پلک شما هم خیسه. سرش را تکان می دهد و از جا بلند می شود و به سمت حیاط می رود. – می رم گل ها🌻 رو آب بدم. دوست ندارد بی تابی مادرانه اش را ببینم. فاطمه زانوهایش را بغل کرده و خیره به دیوار رو به رویش، اشک😭 می ریزد. دستم را روی شانه اش می گذارم. آروم باش آبجی. بیا بریم پشت بوم هوا🌬 بخوریم. شانه اش را از زیر دستم بیرون می کشد. – من نمیام. تو برو. – نه تو نیای نمیرم.😔 سرش را روی زانو می گذارد. – می خوام تنها باشم ریحانه. نمی خواهم اذیتش کنم. شاید بهتر است تنها باشد. بلند می شوم و همان طور که سمت حیاط می روم، می گویم: باشه عزیزم. من می رم. تو هم خواستی بیا.☺️ زهرا خانوم با دیدنم می گوید: بیا بشین روی تخت، میوه🍎 بیارم بخور. لبخند می زنم.☺️ می خواهد حواسم را پرت کند. – نه مادر جون. اگر اشکال نداره من برم پشت بوم. – پشت بوم❓ – آره دلم گرفته. البته اگر ایرادی نداره. – نه عزیزم. اگه این جوری آروم میشی برو. تشکر 🙏 می کنم. نگاهم به شاخه گل های کنده شده می افتد. – مامان اینا چی ان❓ – اینا یه کم پژمرده شده بودن. کندم به بقیه آسیب نزنن. – میشه یکی بردارم❓ – آره گلم. بردار. خم می شوم و یک شاخه گل رز🌹 برمی دارم و از نردبان بالا می روم. نزدیک غروب🌅 است و به قول بعضی ها خورشید لبه ی تیغ است. نسیم روسری ام را به بازی می گیرد. همان جایی که لحظه آخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم. چه جاذبه ای دارد. انگار در خیابان ایستاده ای و نگاهم 👀 می کنی. با همان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را می طلبد. شاخه گل را بالا می گیرم تا بو کنم که نگاهم به حلقه ام💍 می افتد. همان عقیق سرخ و براق. بی اختیار لبخند می زنم. از انگشتم در می آورم و لب هایم را روی سنگش می گذارم. لب هایم می لرزد. “خدایا فاصله تکرار بغضم چقدر کوتاه شده❗️” یک بار دیگر به انگشتر💍 نگاه می کنم که یک دفعه چشمم به چیزی که روی رینگ نقره ای رنگش حک شده می افتد. چشم هایم را تنگ😶 می کنم. “علی – ریحانه” پس چرا تا به حال ندیده بودم❗️ اسم تو و من کنار هم، داخل رینگ حک شده. خنده ام می گیرد، اما نه از سر خوشی. مثل دیوانه ای که دیگر اشک نمی تواند برای دلتنگی اش جواب باشد. انگشتر را دستم می اندازم و یک برگ گل از گل رز🌹 را می کنم و رها می کنم. نسیم آن را به رقص وادار می کند. “چرا گفتی هر چه شد محکم باش⁉️ مگه قراره چی بشه❓”  یک لحظه فکری کودکانه به سرم می زند. یک برگ گل دیگر می کنم و رها می کنم. – بر می گردی…✨ یک برگ دیگر می کنم. – بر نمی گردی.. بر می گردی… بر نمی گردی… و همین طور ادامه می دهم. یک برگ دیگر مانده. قلبم می ایستد. نفسم به شماره می افتد. – بر نمی گردی.😳 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌹🍃🌹 🍃🌹↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹 🎞 #کلیپ_تصویری ♻️ خاطره شنیدنی #رهبر_انقلاب از #شهید_نواب_صفوی 👈 با دیدن نواب به مبارزه سیاسی علاقمند شدم.. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی🌹 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ▫️من و سعید ۴ سال هم اتاقی بودیم در این ۴ سال بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی #دروغ نمی گفت. ▫️بسیار به #نماز_اول_وقت اهمیت می داد. ▫️هیچ وقت #غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد. ▫️در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد، و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد. ▫️صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سر کار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» ▫️می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد». #مدافـع_حـرم #شهید_سعیـد_ڪمالـی🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 ♻️ #پرواز_تا_خدا 👈 #راه_اولیه_برای_رفاقت_باشهدا « شما + دوست شهید شما + خدا » ═══✼🍃🌹🍃✼═══ ⬅️
🍃🌹 ♻️ 👈 « شما + دوست شهید شما + خدا » ═══✼🍃🌹🍃✼═══ ⬅️ 🌹 عدم گناه در حضور رفیق🌹 ▫️آیا در حضور دوستی معنوی به این با صفایی میتوان گناه گرد ؟ ▫️نگاهامون ، رابطه هامون با همکلاسی های نامحرم ، چت با نامحرم ، غیبت ، دروغ ، کاهل نمازی ، کم فروشی ، کم کاری در شغل ، بد اخلاقی در منزل ، فیلم و کلیپ نامناسب در موبایل ، .... ▫️مطمئنا با شیرینی ای که چشیده اید از این مسیر خارج نخواهید شد .... ان شاء الله ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🍃🌹↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ خدایا ما را به خاطر همه قصورات و کوتاهی هایی که در
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ همواره گوشتان تیز و شنوا و چشمان بصیر به امر ولی فقیه باشد و اگر این چنین شد هرگز گمراه نخواهید شد. #شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌹🍃 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #شهیدانه 👈 چه معامله ی پرسودی است #شهـــــــادت🌹 ▫️فانی می دهی⇦و باقی می گیری ▫️جسم می دهی⇦و جان می گیری ▫️جان می دهی⇦و جانان می گیری ✅ آه.............چه لذتی دارد نظر کردن به " وَجْهُ الله " 🔴 #شهـــــادت لیاقت می خواهد کاش لایق بودیم یا ایها الشهـــداء ⇦دست ما و دامان پر مهر شما❤️ #از_شهدا_بیاموزیم #شهدا_همیشه_نگاهی 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ ای مردم بدانید که انسان دارای دو بعد مادی و معنوی می باشد ▫️بعد مادی او همان جسم و قوای شهوانی و غرائز حیوانی می باشد و اگر آدمی بیشتر در رفع نیازمندیهای این بعد کوشش کند، بیشتر از خداوند دوی می شود و ارزش انسانی خود که همانا رسیدن به کمال و لقاالله می باشد از دست میدهد و بعد معنوی او که روح و قلب او می باشد. #شهید_سید_محمد_شمس🌹🍃 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ⬅️ #شهیدی که بعد از ۱۶سال پیکرش سالم مانده #شهید_محمدرضا_شفیعی #تولد : ۱۳۴۶/۸/۴ - قم #شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۶ - زندان های بعثی #رجعت پیکر مطهر : ۱۳۸۱/۵/۱۴ #آرامگاه : قم - گلزار شهدای علی ابن جعفر 🎆تصویر باز شود👆👆 ┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅ 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 ⬅️ #شهیدی که بعد از ۱۶سال پیکرش سالم مانده #شهید_محمدرضا_شفیعی #تولد : ۱۳۴۶/۸/۴ - قم #شهادت: ۱۳
🍃🌹 ⬅️ که بعد از ۱۶سال پیکرش سالم مانده ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 💠 ۴، محمدرضا، تخریب چی گروهان ایثار بود؛ دوست و همرزم محمدرضا که با او اسیر و بعدها آزاد شد، نقل میکند: ▫️"محمدرضا ترکش به شکمش خورده بود و هر دو، زخمی داخل کانال افتاده بودیم عراقیها رسیدند و ما را اسیر کردند و به اردوگاه شهر موصل بردند؛ در روزهای اول خواستند به نظام و انقلاب توهین کند، ولی محمدرضا در مقابل همه درجه داران و افسران عراقی صدام را لعن کرده بود، زدند توی دهنش که یکی از دندانهایش شکست... ▫️به خاطر زخم عمیقی که داشت پزشکان گفته بودند به هیچ وجه، نباید آب بخورد؛ روز آخر خیلی تشنه بود فریاد میزد جگرم میسوزد؛ اخرین جمله را گفت و به رسید ▫️به لطف خدا همان لحظه صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه رسید، با این صحنه مواجه شد از پیکر پاک عکس گرفتند و شماره زدند و بعد عراقیها اورا در منطقه ای بین سامرا و کاظمین به نام الکخ به خاک سپردند" ⇦راوی: همرزم ✨▫️✨▫️✨▫️✨ ▫️بعد از شانزده سال جنازه ی محمدرضا را سالم از خاک در آورده بودند !!! صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود .!! ▫️پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود ؛ ولی پیکر سالم مانده بود ؛ حتی روی پیکر آهک ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ، ولی باز هم پیکر سالم مانده بود . ▫️وقتی گروه تفحص پیکر محمدرضا را دریافت می کردند ، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته : ما چه افرادی را کشتیم؟! ✨▫️✨▫️✨▫️✨ 🔴 راز سالم ماندن بدن این بزرگوار در چهار چیز بود از زبان مادر ایشان : ▫️هیچ وقت ایشان ترک نشد ... ▫️مداومت بر داشت ... ▫️دائما با وضو بود ... ▫️و اینکه هر وقت خوانده می شد ، ایشان با دست اشکهایش را به بدنش می مالید . ▫️و جالب اینکه جمعه وقتی آب میآوردند ، ایشان آب را نمی خورده و آن را برای غسل نگه می داشت. 🌹🍃 ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 #شهیــــدانه 💢 #شهادت نردبام آسمان بود... ▫️تمامی افراد حاضر در عڪس بہ فیض #شهادت نائل آمده اند🌹🍃 ▫️و این نردبام بہ نردبام #شهادت معروف شد #شهــــدا_همیشـــه_نگاهــی #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_چهـــــــل و ششم ۴۶ 👈این داستان⇦《 آخر بازی 》 ــــــــــــ
🔻 و هفتم ۴۷ 👈این داستان⇦《 فامیل خدا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح...🛎 برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ...😴 سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده😂 و متلک ها شروع شد ... - ساعت خواب ... - چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی❓ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ... و خنده ها بلندتر شد😂 ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ... - با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده ...❓ دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ...🔥 - راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن... هنوز سرم گیج بود ...😇 باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ...🤔 رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ... - فضلی ... برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه😎 کرد ... حرفش رو خورد ... - هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ... ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... 😥 خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ... چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ...😞 رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ... - چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ🍲 آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ 🍳 هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ... قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ...⚡️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌸💫🌸 🍃🌹↬ @shahidane1
#دعــاےفرج به نیابت از 👈سردار رشیــداســلام🔻 #شهیــد_مهـــــدی_باکــری🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #سلام_امام_زمانم💗 ✨بیا ڪہ بے تو نہ سحـر را طاقتے اسٺ و نہ صبـح را صداقتے؛ ڪہ سحـر بہ شبنم لطف تو بیدار میشود و صبح، بہ سلام تو از جا برمے‌خیزد #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌼 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #شهیــــدانه ▫️کجایید ای در زندان شکسته بداده وام داران را رهـــــایی ▫️کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نـــوای بی‌نوایی ▫️در آن بحرید کاین عالم کف او است ‌‌‌ زمـــــانی بیــــش داریــد آشنـــــایی #شهیــــدان_زنـــده_اند🌹🍃 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات #صبحــتــــون_شھــدایــی🌸🍃 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔴 راز عدد ۲۷ کد تیپِ «محمد رسول الله» چیست؟ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 💢 به «#حاج_احمد_متوسلیان» گفتند این عدد ۲۷ چیه که تیپ «محمد رسول الله» را بغل کرده و در مجموع «تیپ ۲۷ محمد رسول الله» را تشکیل داده؟! ✅ #حاج_احمد گفت: حکمت داره ✨ 1⃣⇦اولاً ۲۷، یادآوره «۲۷ رجب» عید مبعث حضرت رسول اکرم(صلوات الله علیه و آله) هست 2⃣⇦ثانیاً ۲ را در ۷ ضرب کنید، می‌شود ۱۴ و «چهارده عدد معصومین ما» (علیهم السلام) است 3⃣⇦ثالثاً ۲ را از ۷ کم کنید، می‌شود ۵ و عدد ۵ به «پنج تنِ آل عبا» بر می‌گردد و خامسِ آلِ عبا هم امام حسین است 4⃣⇦رابعاً ۲ را به ۷ اضافه‌ کنید، می‌شود ۹ و «تسعه المعصومین من ذریه الحسین» 5⃣⇦خامساً عدد ۲۷ را بالعکس کنید می‌شود ۷۲ و عدد ۷۲ هم معرفِ «حضورِ کربلائی‌ها و عاشورائیان» هست !! #حاج_احمد_متوسلیان🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ▫️هنگامی که اسماعیل به خواستگاری من آمد، در گروه چریکی «منصورون» عضویت داشت و خانه‌اش، پایگاه فعالیتها و تکثیر و پخش بیانیه‌های #امام (ره) بود. ▫️در آن موقع به جای این که من شرط و شروطی برای ازدواج داشته باشم، او شرط خودش را بیان نمود. ▫️وی با جدیت گفت: «من یک زندگی عادی و معمولی ندارم. ممکن است الان این جا باشم و بعد موقعیت ایجاب کند که به فلسطین بروم.» #شهید_اسماعیل_دقایقی🌹🍃 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔴 #چمران_دوم_ایران را بشناسید! ─┅═✨🌹✨═┅─ ▫️#سردار_شهید_تقی_ورکش جانشین دژبان ناجا که مؤسس حزب الله افغانستان و پایه گذار تیپ فاطمیون امروزی است. ▫️شهید ورکش سالیان زیادی در افغانستان و لبنان مشغول مبارزه بود و به چمران دوم ایران معروف است. #شهیـــد_تقــــی_ورکــــــش🌹🍃 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_پنجــــاه و پنجم ۵۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎
💞 و ششم ۵۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎دلشوره عجیبی در دلم افتاده. قاشقم را پر از سوپ🍲 می کنم و دوباره خالی می کنم. نگاهم روی گل های ریز سرخ و سفید سفره می چرخد. نگاه سنگین زیر چشمی مادرم را به خوبی احساس می کنم. پدرم اما بی خیال هر قاشقی که می خورد، به به و چه چهی می گوید😋 و دوباره به خوردنش ادامه می دهد. اخبارگوی شبکه سه حوادث روز را با آب و تاب اعلام می کند. چنگی به موهایم می زنم و خیره به صفحه تلویزیون📺 پای چپم را تکان می دهم. استرس عجیبی در وجودم افتاده. یک دفعه تصویر مردی که با لباس رزم اسلحه اش را روی شانه گذاشته و به سمت دوربین لبخند می زند😊 و بعد صحنه عوض می شود. این بار همان مرد در چارچوب قاب بر تابوت است که روی شانه های مردم حرکت می کند. احساس حالت تهوع می کنم🙁 زن هایی که با چادر مشکی، خودشان را روی تابوت می اندازند و همان لحظه مراسم پرشکوه تشییع شهید… یک دفعه بی اراد ه خم می شوم و کنترل را از کنار دست مادرم برمی دارم و تلویزیون📺 را خاموش می کنم. مادر و پدرم هر دو زل می زنند به من. با دو دست محکم سرم را می گیرم و آرنج هایم را روی میز می گذارم. “دارم دیوونه میشم خدا… بسه❗️” مادرم در حالی که نگرانی در صدایش موج می زند، دستش را به طرفم دراز می کند. – مامان…چت شد❓ صندلی را عقب می دهم. – هیچی حالم خوبه.😬 از جا بلند می شوم و سمت اتاقم می روم. بغض به گلویم می دود. “دلتنگتم دیوونه❗️” به اتاقم می روم و در را پشت سرم محکم می بندم. احساس خفگی می کنم. انگشتانم را داخل موهایم فرو می برم. تمام اتاق دور سرم می چرخد.😇 آخرین بار همان تماسی📞 بود که نتوانستم جواب دوستت دارمت را بدهم. همان روزی که به دلم افتاد برنمی گردی. پنجره اتاقم را باز می کنم و تا کمر سمت بیرون خم می شوم. یک دم عمیق بدون بازدم. نفسم را در سینه حبس می کنم. لب هایم می لرزد.😔 “دلم برای عطر تنت تنگ شده❗️ این چند روز چقدر سخت گذشت❗️” خودم را از لبه پنجره کنار می کشم. سلانه سلانه سمت میز تحریرم می روم. حس می کنم یک قرن است که تو را ندیده ام. نگاهی👀 به تقویم روی میزم می اندازم و همان طور که چشمانم روی تاریخ ها سُر می خورد، پشت میز می نشینم. دستم را که به شدت می لرزد، سمت تقویم دراز می کنم و سر انگشتانم را روی عددها می گذارم. چیزی در مغزم سنگینی می کند. “فردا…فردا…درسته❗️” مرور می کنم تاریخی که بینمان صیغه موقت خواندند؛💞 همان روزی که پیش خودم گفتم نود روز فرصت دارم تا عاشقت کنم❗️ فردا همان روز آخر است. یعنی با فردا می شود نود روز عاشقی. تمام بدنم سست می شود. منتظر یک خبرم. دلم گواهی می دهد…💔 از جایم بلند می شوم و سمت کمدم می روم. کیفم👝 را از قفسه دومش برمی دارم و داخلش را با بی حوصلگی می گردم. داخل کیف پولم عکس سه در چهار تو با عبای قهوه ای که روی دوشت است به من لبخند می زند.😊 آه عمیقی می کشم و عکست را از جیب شفاف کیفم در می آورم. سمت تخت برمی گردم و خودم را روی تشک سردش رها می کنم. عکس را روی لب هایم می گذارم و اشک از گوشه چشمم😢 روی بالشت لیز می خورد. عکس را از روی لب به سمت قلبم می کشم. نگاهم به سقف و دلم پیش توست❗️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ✨🍃💫 🍃🌹↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹 🎞 کلیپ_تصویری 🔴 وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ... 👈 نماهنگ دعای #امام_خامنه‌ای برای مشتاقان #شهادت و مسئله شهدای مدافع حرم #اللهــــم‌ارزقنــــاشهــــادتـــــ💔 ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای #جانمان_فدای_رهبرمان_سید_علی #پیشنهاد_ویژه_دانلود💯 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖