【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وچهاردهم کتایون لبخند کمرنگی زد و راحت گفت: نه باب
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
#رمان_ضحی
#قسمت_دویست_وپانزدهم
یه کتابی هست از یه انسان صالح در بنی اسرائیل که تقریبا 150 سال قبل از تولد پیامبر نوشته شده به نام "نبوئیت هایلد"
این کتاب بخش های مختلفی داره اما توی یه بخشش پیشگویی واقعه کربلا هست
توی اونجا میگه:
_"خداوند در کنار فرات ذبحی دارد
سری از پشت سر بریده خواهد شد
و استخوان های سینه زیر سم اسبان شکسته خواهد شد
ناموس بهترین خلق خدا را ببینی که از خیمه های رنگارنگ بیرون میکشند و مقابل دیدگان حرامزادگان قرار میدهند"
هر دو متعجب به رضوان خیره شده بودند و پلک نمیزدند
رضوان مطمئن گفت: این کتاب همین الانم موجوده!
چشم باز کردم و نگاهی به ساعت مچی کنار بالشم انداختم
چهار و ده دقیقه
بار چهارمی بود که از خواب میپریدم
خسته از هرچه استراحت و انتظار
هم دلتنگ خانه و خانواده بودم و هم مضطرب از رویارویی دوباره و هم
ترس از شنیدن خبری که مدتها بود منتظرش بودم و ناگذیر بود
و هم ناراحت ترک این حرم و جدایی دوباره
هنوز نرفته دلتنگش شده بودم
مطمئن نبودم به همین زودی بتونم زیارتش کنم
پهلو به پهلو که شدم با کتایون چشم تو چشم شدیم
ابروهام بلند شد و لب زدم: بیداری؟!
فوری سر تکون داد: خوابم نمیبره
توی رختخوابش نشست: نمیشه با هم بریم بیرون؟؟
من هم نشستم: بگیر بخواب دو سه ساعت دیگه باید راه بیفتیم
سرتکون داد: نمیتونم دیگه تحمل کنم این اتاق رو
میخوام بریم بیرون
دو تایی! نمیشه؟
_بیرون یعنی کجا؟
کلافه گفت: دستم ننداز ضحی! حرم دیگه
گفتم: آخه الان؟! ما که رفته بودیم سر شب
_یعنی نمیای؟!
لحنش بیش از حد درمانده بود و رد کردنش ناممکن
خودم هم بدم نمی اومد نماز صبح آخر رو توی حرم بخونم
فکری کردم و گفتم: باشه بذار وضو بگیرم
بلند شدم و وارد سرویس شدم تا وضو بگیرم
وقتی برگشتم دیدم کتایون توی درگاه در مشغول تماشای وضوگرفتنمه
متعجب گفتم: چیه؟
_هیچی
بیا بیرون
بیرون اومدم و تا کتایون از سرویس برگرده روی کاغذ یادداشتی برای رضوان نوشتم و روی در چسبوندم
مسیر کوتاه هتل تا شارع العباس رو که نسبتا خلوت بود باقدمهای تند طی کردیم و وارد بین الحرمین شدیم
گفتم: خب، کجا بریم؟
اشاره ای به جای دیشبمون زیر نخل کرد: همونجا...
از میان جمعیت پراکنده ی نشسته روی سنگ های سفید بین الحرمین گذر کردیم و به جایی که کتایون اشاره کرده بود رسیدیم
همین که نشستیم پرسیدم: خب بگو ببینم دردت چیه که شبگرد شدی؟
نگاهش رو ازم گرفت و به حرم داد: هیچی
فقط حوصله م توی خونه سر رفته بود
میدونستم فقط همین نیست ولی ترجیح دادم فعلا سکوت کنم تا خودش به حرف بیاد
رو کردم به حرم و چشمهام رو بستم تا آخرین مناجات هام رو عرضه کنم و از دلتنگی جدایی، هنوز نرفته اشکهام راه باز کرد
چند جمله ای که گفتم دعای همیشگیم از ذهنم عبور کرد و آهسته زیر لب گفتم:
خدایا؛ بحق این حسینت که انقدر دوستش داری، و به حق همه ی شهدای کربلا:
رویای صادقه ی ما رو تعبیر کن
تو خودت این رویا رو به ما دادی
پس تعبیرش رو دریغ نکن
توی حال خودم بودم که دستی روی شونه م نشست: تموم نشد؟
از پشت پرده ی اشک نگاهش کردم: چی شده مگه؟
_کارت دارم
میخوام حرف بزنیم
نفس عمیقی کشیدم: چیزی نبود که!
کلافه سر تکان داد: اذیت نکن
_خیلی خب
بذار یه سلام بدم
الان حرف میزنیم
روی پا بلند شدم و سلامم رو به طرفین با حالی که خودم هم چندان نمیشناختم تقدیم کردم و نشستم
_خب
حالا بگو ببینم چیه؟
چرا انگار دلت تو دیگ میجوشه؟!
نفس عمیقی کشید: انگار نیست
میجوشه...
_خب چرا؟
_از اینجا بپرس
بهمم ریخته
_چرا با خودت لج میکنی؟!
دوباره نفس عمیقی کشید: سخته
خیلی سخته
اینکه به چیزی که یک عمر بودی پشت کنی،
اینکه خودت رو خراب کنی و از نو بسازی
خیلی سخته...
نگاهم رو به حرم دادم: میدونم
به من داری میگی؟
من خودم تجربه ش کردم
میدونم چقدر سخته خودت رو انکار کنی!
ولی وقتی اینکارو کردی، تازه میفهمی زندگی یعنی چی، رشد میکنی، راه نفست باز میشه
چیزای جدید میبینی
اگر یقین پیدا کردی، از هیچی نترس
تهش چیزای خوبی برات هست
انقدر به تکبرت تکیه نکن
نگو حرفم از سکه میفته، ضایع میشم
حیفه بخاطر این غرور بچگانه حقیقت و محبت رو از دست بدی و جابمونی!
چشمهاش رو بست و چندبار عمیق نفس کشید
و دوباره و دوباره...
بعد ناگهان بازشون کرد: من میخوام...
میخوام...
و دوباره یک نفس عمیق دیگه:
میخوام ایمان بیارم
میخوام مسلمان بشم
چکار باید بکنم؟!
چشم بهش دوختم و با لبخند غرق تماشاش شدم
انگار فقط همین یک قدم رو کم داشت و این وقت صبح من رو آورده بود اینجا تا هلش بدم
چرخید به طرفم
با لبخند پر از حرارتی گفت: چیه چرا جواب نمیدی!
آدم ندیدی؟!
بی توجه به سوالش غرق افکار خودم گفتم: من تابحال سه بار این صحنه رو دیدم
_کدوم صحنه؟!
بہ قلمِ #شین_الف
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وپانزدهم یه کتابی هست از یه انسان صالح در بنی اسر
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
#رمان_ضحی
#قسمت_دویست_وشانزدهم
صحنه ای که یک انسان قهر کرده به آغوش خدا برمیگرده
یه بار توی خودم
یه بار در ژانت
حالا هم تو
ولی اون دو تای قبلی به اندازه ی این یکی خاص نبوده؛ تو بین الحرمین، دم سحر
دوباره عمیق نفس کشید اما اینبار با ذوق
تصمیم سختش رو گرفته بود:نگفتی چکار کنم
_شهادتین بگو
بلدی که؟
سر تکان داد و چشمهاش رو بست
زیر لب زمزمه کرد و اشک ریخت
و من چشم ازش برنداشتم
این صحنه های نادر مگه چند بار در طول زندگی انسان تکرار میشن که بشه ازشون گذشت؟
چشم باز کرد و رو کرد به من:
من خیلی وقته یقین پیدا کردم
ولی تصمیم گرفتن سختترین کار دنیاست!
از همون روزایی که با هم قرآن میخوندیم مطمئن بودم این کلام عادی نیست
ولی نمیتونستم قبول کنم اینهمه تغییر رو
اگر اینجا نمی اومدم، تا آخر عمر خودم رو به خواب میزدم که هیچ وقت هم قبول نکنم!
ولی خیلی حیف بود!
الان حس میکنم یه شیر آب سرد از مغزم باز شده و تمام تنم رو شسته
سبک شدم
چرا نمیخواستم این حال خوب رو به دست بیارم؟!
_خب تغییر سخته دیگه
_آره ولی ژانت خیلی راحتتر از من تغییر کرد
چون اون کینه نداشت ولی من داشتم
به اندازه ی همه لحظات حسرت و بی مادری و تنهایی و همه دعاهای اجابت نشده از خدا کینه داشتم
ولی وقتی بقول تو اتفاقی به این ندرت رخ میده و خدا مادرم رو بهم برمیگردونه
پس اینهمه سال بغض من عوضی بوده
مهمتر از اون اگر مادرم گم نمیشد، من هیچ وقت اینجا نبودم، هیچ وقت پیداش نمیکردم!
هیچ وقت شجاعت پذیرش حقیقت رو پیدا نمیکردم
نمیدونم شاید چون بقول تو همیشه فقط یه سکانس از این فیلم رو میبینم همیشه معترضم
ولی حال الانم میگه نه بی مادری نه هیچ غم دیگه ای ارزش اینهمه سال قهر و دوری رو نداشت
من خودمو تلف میکردم!
قطرات اشکش رو مثل مروارید از صورت برمیداشت و تماشا میکرد:
خیلی سال بود اینطور راحت گریه نکرده بودم
چقدر امشب حالم خوبه
رو کردبه من: تبریک میگم تو بردی!
پوزخندی زدم:
من؟من خودم بازنده بلامنازع این بازی ام!
چقدرم کیف میکنم وقتی هربار کیش و مات میشم!من نه
خودش برد
میدونی کتی تا نخوان کسی رو بپذیرن میلی به وجود نمیاد
تو هم اول خواسته شدی و بعد خواستی!
نگاهش برگشت سمت حرم:
من این نگاه رو حس میکنم
باور کن اینجا همش حس میکنم نظاره گری هست و به ما محیطه
هیچ جای دیگه ای توی دنیا این حس رونداشتمفقط اینجاچراانقدر خاصه؟!
_گفتم که اینجا شاهده
اباعبدالله بزرگترین سهم رو برداشته و راحتترین راه ارتباطی رو ساخته
_اگر نبودآدمایی مثل من کجا به یقین میرسیدن؟!
_برای همینم هست
بخاطر ما
خیلی هزینه کرده برای کمک به ما
آهی کشیدم:
خیلی حسین، زحمت ما را کشیده است
صدای اذان از ماذنه وزید و عطرش کوچه رو پرکرد
بالبخند رو کردم بهش:اولین نماز عمرت مبارک
حالاکجا میخوای وضو بگیری؟
_دارم!گرفتم
ابروهام بلند شد: پس جدی جدی خیلی وقته که مطمئنی!چقدر لحظه خداحافظی،دل کندن و برگشتن سخته
پشت میکنی که دیگه بری اما بازانگار نمیتونی و برمیگردی تا یکبار دیگه دل سیر تماشاش کنی
میدونی دیرت شده اما چه فایده
این علم غیر نافع هیچ کمکی بهت نمیکنه برای دل کندن
مدام چشمهات پر و خالی میشن و زیر لب میگی: نکنه بار آخر باشه؟
تو رو خدا بازم بتونم بیام
کلی حرف رو دلت هست که هنوز بهش نزدی
یعنی وقت نشده
اصلا وقتی میبینیش فراموششون میکنی و موقع رفتن همه با هم به ذهنت هجوم می آرن
چقدر خوبه که مطمئنی هر چی از دلت بگذره میفهمه و میدونه
وگرنه حتما در توضیح اینهمه حرف به زحمت می افتادی
اونهم دم رفتن وقتی که وقت تنگه!
برای همه چیز و همه کس باید دعا کنی و دست پر بری
اونقدر هم دورش بگردم دستش بازه که هر چی طلب میکنی دستت پر نمیشه و باز احساس میکنی کم بود
آخرش هم میگی اصلا من نمیدونم خودت هر چی صلاح میدونی بهم بده
من بهترینها رو میخوام!
همه چیز رو باهم
وبعد به هربدبختی که هست دل میکنی و میری
ودلتنگی از همون لحظه آغاز میشه تا دیدار بعدی
زیارت،قصهی عجیبی داره
قصه عجیبی که زائر میشنوه و دیگه هیچوقت از دل و ذهنش بیرون نمیره
چند بار در اتاق رو زدیم تا بازش کردن
ژانت خواب آلود از جلوی در کنار رفت و رضوان با دیدنمون توی تختش نشست: بیرون بودید؟کجارفته بودید سر صبحی؟
گفتم:حالااجالتابجمبیدنمازتون قضا نشه خوش خوابای محترم!
میگم خدمتتون
هر دو با هم به سمت سرویس هجوم بردن و ناچار ژانت اول داخل رفت
رضوان برگشت سمت من:ساعت چنده؟!
چقدر مونده تاطلوع آفتاب؟!کجا رفته بودید شما؟گفتم: ساعت شیش وده دقیقه
یه بیست دقیقه ای گمونم وقت هست
باغیض گفت:ترسوندیم! فکر کردم قضا شد
ازبی پنجرگی اینجاسوءاستفاده میکنی!
نگفتی کجا بودید؟پیش ازاینکه فرصت جواب دادن بشه ژانت بیرون اومدورضوان جاش رو گرفتدرفرصتی که نمازمیخوندن ازکتایون پرسیدم:
بہ قلمِ #شین_الف
بسم الله الرحمن الرحیم
همسایه جانا 160 تاییتون مبارکا😍
انشاالله بالا بالاها ببینمتون💜💕
از طرف👇🏻
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تقدیم به👇🏻
-------•••🕊•••-------
@magnon_hosein_128✨
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دین را نخوردید
[خطبه ی منا]
-استاد رحیم پور ازغدی-
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
پولدار ، بد میبینی از پول بدت نمیاد!
دیندار ، بد میبینی از دین بدت میاد؟!
آدم باش..!!!
#شایدتلنگر
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
#تلنگرانه ...👌
:) یک تار موی من بیرون باشد، دنیا به آخر میرسد؟!
اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر میرسد؟ خیـر.
ایـن تـار مـو حتـی مـزه و طعـم غـذا را هـم تغییـر نمیدهد، امـا بسـیاری از افراد طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی شـده و آن غـذای خـوب و خوشـمزه از چشمشان میافتد.
از ســوی دیگــر ماجــرای ســؤال یکــی از اصحــاب امــام صــادق (علیهالسلام) در ایــن زمینــه درسآموز اســت. روزی یکــی از یــاران امــام خدمــت ایشــان رســید و گفــت در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا میشود آن روغــن را خــورد؟ امــام صــادق (علیهالسلام) فرمودنــد:
نمیتوانی آن را بخـوری. مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغنهای گـران قیمـت بگـذرم! امـام صــادق (علیهالسلام) فرمودنـد: آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت، مـوش نیسـت. ایـن دیـن اسـت کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت.
بنابرایـن، وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید متوجـه میشویم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود اهمیتـی نداشـته باشـد امـا وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت، بنابرایـن نمایـش حتـی یـک تـار مـو بـه نامحـرم هـم مهـم میشود.
چطـور ممکـن اسـت روزانـه دسـت دعـا و نیـاز بـه درگاه پـرورگار بلنـد کنیـم و از او انتظـار داشـته باشـیم نیازهایمـان را تامیـن کنـد ولـی در عمـل بـه دسـتوراتش اهمیـت ندهیـم؟
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
امام صادق علیه السلام
- پسران نعمت اند و دختران حسنه، و خداوند از نعمت ها باز خواست می کند و برای حسنات پاداش می دهد.
میزان الحکمه ،۶۷۴۰
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
👌😘
1. قرآن را ختم کنید
(=٣ بار سوره توحید)
💙
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
💛
3. مومنین را از خود راضی کنید
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)
💞
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
❤️
5. اقامه هزار ركعت نماز
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» )
😍
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
پایان فعالیت امروز🦋
شبتون شهدایی🌗✨
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
✋🏻روزمون رو با نام خدا و سلام به چهارده معصوم شروع میکنیم
💛بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ💛
السلام علیکَ یا رسولَ الله🧡🍀
السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین💛☘
السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ❤️🌿
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی💙🌱
السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ💚🥀
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ♥️🌱
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ💖🌱
السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ🧡🍃
السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ💛🍃
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی❤️🍀
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ💙🌿
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی💚🌿
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری♥️🌿
السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان🌼💖🥀
و رحمة الله و برکاته🌙🙃🖐🏽
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌱✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌱✨
#شادی_روح_شهدا_صلوات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🌸حدیث روز چهارشنبه🌸
#عبرت_گرفتن
🌺عن الامام الحسین علیه السلام:
《إعتبروا أیها الناس بما وعظ الله به أولیاءه من سوء ثنائه علی الأحبار، إذ یقول : لولا ینهیهم الربانیون و الأحبار عن قولهم الإثم ، و قال : لعن الذین کفروا من بنی إسرائیل – إلی قوله – لبئس ما کانوا یفعلون ، و إنما عاب الله ذلک علیهم لأنهم کانوا یرون من الظلمه الذین بین أظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبه فیما کانوا ینالون منهم ، و رهبه مما حذرون ، و الله یقول :
“فلا تخشوا الناس و اخشون ” و قال : “ألمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر》
ای مردم ، عبرت بگیرید از آن نکوهشهایی که خداوند به منظور پند و اندرز دوستانش از علمای یهود کرده است ، آن جا که می فرماید:
“چرا روحانیون و علمای آنها (یهود) را از سخنان گناه آلود جلوگیری نکردند؟” و فرموده:
آن گروه از بنی اسرائیل که کافر شدند، (به زبان داوود و عیسی بن مریم ) لعنت شدند”، تا آن جا که می فرماید: “چه کارهای ناپسندی که انجام می دادند”. بدین جهت خدا بر آنان عیب گرفت که از ستمگرانی که در برابرشان بودند، فساد و اعمال ناروا می دیدند و آنان را منع نمی کردند، چون به آنچه از ستمگران به آنان داده می شد، چشم طمع داشتند و از عواقب اعتراضها بیم داشتند، با این که خداوند فرموده : “از مردم نترسید، از من بترسید، و نیز فرموده: مردان و زنان مؤمن دوست یکدیگرند، به نیکی امر و از بدی نهی می کنند🌺
تحف العقول ، ص ۲۳۷
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🔹 راهکارهای زندگی موفق در جزهفتم قرآن کریم
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
دعای روز هفتم #ماه_رمضان
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
✅نکات کلیدی جزهفتم قرآن کریم
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
4_420725504438436446.mp3
4.22M
تندخوانی(35دقیقه)
#جز_هفتم_قرآن_کریم👆👆
🌺از ابتدای صفحه 121تا پایان صفحه141
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای خیر...
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
*بسم الله الرحمن الرحیم*
همسنگری جان 160 تایی شدنتون مبارک😊
انشاالله 1k شدنتون ببینم💜
از سنگر👇🏻
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
به سنگر👇🏻
-------•••🕊•••-------
@Naheleh_Lady_Dameshgh🌿
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کن یه رنگ باشی💕
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تاحالابهمُردَنتـونفڪرڪردین؟!
چنـددقیـقہفڪرڪنیم...
خُـبچےداریـم؟!
اعمالمونطورےهستکهشرمندهنشیم؟!
رفیـقهیچڪسنمیـدونہ
۱۰دقیقہبعـدزندهسیـانھ
حالاڪہهستیم خـوبباشیـم
دیگھدروغنگیـم،دیگہدلنشڪنیم...
امامزمـانُدیگھتنہـانذاریـم:)!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خدا بخواد دو قلب رو نصیب همدیگه کنه این کار و میکنه ♥️ .
#عاشقانه_مذهبی🤍
#استوری📲