قطعا یادمون نمیره که طلب ۳ میلیاردی از پرسپولیس رو بخشیدی به خیریه حضرت رقیه مرد با اخلاق فوتبال ایران :)
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا نه خراسان شمالی است نه تبریز نه تهران و نه کرمان و مازندران
اینجا شهر kargil هند است نماینده رهبری در هندوستان به آنجا سفر کرده مردم این شهر با شعار «دست خدا بر سر ما خامنه ای رهبر ماست »در و طرف جاده اینگونه از نماینده رهبری استقبال کردند.
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
♨️ تجلیل سلبریتیها از دانشمند کافر!
😄 در حالی که او خود منکر روح است، سلبریتیها به او میگویند «روحت شاد و روحت رها و در آرامش.. »
😐 «روحت رها»! رها از چه چیزی دقیقاً؟!
نمیدانیم باید بخندیم به این سطح از فهم و شعور سلبریتیها یا بگرییم...
#اتئیسم
#الحاد
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
چطورۍگنـٰآھنڪنیم؟!
قـدماول:
هروقتڪہفڪرگنآھاومدتـوسرت!
¹•شیطانرولعنتڪن!
²•یہصلوآتبفرست📿!
³•بگواستغفرالله!
قـدمدوم:
اگردیدۍبآزمولڪننیست..
¹•برویهوضوبگیر
²•دورڪعتنمآزبخون!(:
تو۹۹درصدمواقعجوابمیدھ
ڪآفیہفقطیهبارامتحانکنید🌿
مطمئنباشاینجورۍخداڪمڪتمیڪنہ
دیگهسمتاونگنـٰاھنمیرۍ..'!
- #استاد_رائفی_پور
#تلنگر
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
#تلنگر 📌
مواظب باش!
نکنه روحِت آلزایمر بگیره
خدارو فراموش کنی
گناه رو گناه┄
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چهل روز گناه نکن حل میشه😊
🎙#حاج_آقا_دانشمند•.
▹ ·—————— ·𖧷· ——————· ◃
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
‹🕊🔗›
•.- دلمبراتمیسوزه😣
+چرا؟!
- چونبراتشهادتمینویسم
باگناهاتخطمیزنے....🖤
به خودمون بیایم 🚶♀️
✧✿🎼𝓳𝓸𝓲𝓷𝓮🔏✿✧
شڪستم
شڪستی
شڪستند
دلِمهدیرا...!
واینقصههنوزادامهدارد!
ترڪگناهدلآقاروشادمیڪنه
بیایدازامروزقرارماناینباشهڪه
گناهنڪنیمبهخاطـردلِعزیزِپسرفاطـمه
آقاشرمندهایم...💔😞
#تلنگر
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 عاقبت دشمنان ایران...
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 یه کلیپی از نوپو
#نظامی
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲حالا مال کجاست😎
#مسلمان ایرانی
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲انقدر هم چیز نیستند😂
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_سی_وهشتم ( حسام می گوید ) به خاطر اینکه حوریا غریبی نکند
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_سی_ونهم
خودم را کنارش کشیدم و سرش را بالا آوردم. چقدر خواستنی بود برایم. موهایش را به عقب زدم و چند تار سمج را پشت گوشش دادم. قصد داشتم کمی اذیتش کنم.
_ تو هم بی تاب منی؟
خجالتی شد و کمی خودش را عقب کشید. دستم را دور گردنش انداختم و گفتم:
_ فرار نکن... اقرار کن که تو هم بی قراری.
با صدای ضعیفی گفت:
_ اذیتم نکن حسام...
_ حسام قربونت بره فقط بگو حرف دلتو... دریغش نکن ازم. تو هم تحمل دوریمو نداری؟ من که فکر دوریت دیوونه م میکنه.
پا به پا کرد و گفت:
_ گذشته از امتحان سختی که دارم، وسط درس خوندنام غرق این... این چند روز میشم که... پیش هم بودیم. خب... دلم تنگ میشه. به این وضع عادت کرده بودم و تازه خوب شدم ... یعنی داشتم راحت میشدم و یخم آب میشد
و قهقهه ی بی جانی زد و گفت:
_ خوب شد؟
محو اعترافش بودم که او را بلند کردم و روی پای خودم نشاندم. با این اعتراف و تزریق عشق، هیچ چیز دیگر از این دنیا نمی خواستم. مثل یک گنجشک لرزان توی خودش رفته بود که نه یارای همراهی داشت و نه توان پس زدن و دوری. همانجا و همان طور نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود. صورتش را نوازش دادم گفتم:
_ حد و حدودمو رعایت می کنم فقط به خاطر خودت و خانواده ت و فرهنگ و عرفی که توش بزرگ شدی. خودت می دونی انقدر تمنای تو رو دارم که اینقدر خویشتن داری رو از خودم بعید میدونم. حوریا... بین تموم داراییام با هیچی قابل قیاس نیستی. تو اصل ارزشی برام، ناب و خالص... بهترین دارایی زندگیم. کاری نمی کنم که از این وصلت و اعتماد پشیمون بشی. هنوز مونده حسام واقعی رو نشونت بدم. دست و پام بسته س خانوم خجالتی.
خنده ای کردم و چند دانه از مغزیجات را کف دستش گذاشتم و گفتم:
_ یه چیزی بخور و حاضر شو بریم گردش. بسه هرچی خوندی. یه استراحت به مغزت بده. بقیه ش بمونه برای بعد.
و با عجله او را زمین گذاشتم و اتاق را ترک کردم. ماندنم بیش از آن جایز نبود.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_سی_ونهم خودم را کنارش کشیدم و سرش را بالا آوردم. چقدر خو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهلم
حوریا به جبران گردش و خوش گذرانی دیروز، دستی به خانه ی حسام کشیده بود. ناهار را هم آماده کرده بود. می دانست حسام غذای خانگی دوست دارد و این مدت غذاهای بیرون را زیاد خورده. خانه بوی گل می داد و عطر غذا هر مرد گرسنه ای را از پا در می آورد. لباسهایش بوی پیاز داغ و غذا گرفته بود. نگاهی به ساعت انداخت. چیزی به بازگشت حسام نمانده بود. از فرصت استفاده کرد که در نبود او به حمام برود. وسایلش را برداشت و با عجله راهی حمام شد. حوله ی قدی را هم به چوب رختی آویزان کرد و دوشی عجله ای گرفت. صدای ریزش آب نمی گذاشت بفهمد حسام برگشته یا نه... و حسام برگشته بود. کلید را که به در انداخت متوجه صدای دوش حمام شد. چشم توی خانه چرخاند و جز تمیزی و مرتبی خانه، چیزی ندید. بوی غذا مستش کرد. سری به قابلمه ی خورش قورمه سبزی کشید و عمیق عطر غذا را بو کشید. می دانست حوریا حمام رفته. به اتاق بقلی سر کشید و لباسهای حوریا را دید که آماده کرده بعد از حمام بپوشد. مطمئن شد حوریا فقط حوله را به حمام برده. نمی خواست او را معذب کند. با عجله به اتاق خودش رفت و در را بست که حوریا راحت به اتاق بقلی برود. حوریا که دوشش تمام شد با عجله حوله را پوشید. از سر و صورتش آب چکه می کرد و موهای خیسش دور شانه، روی حوله اش ریخته بود. در حال بستن کمربند حوله، آرام در حمام را باز کرد و سرکی کشید. به خیال اینکه حسام نیامده از حمام خارج شد که گوشی حسام روی اُپن آشپزخانه زنگ خورد. حسام با عجله از اتاقش بیرون پرید که گوشی اش را بقاپد و خفه اش کند و در یک لحظه با حوریا مواجه شد. حوریا شوکه و حسام بهت زده به او خیره شده بود. آب از صورتش می چکید و حسام محو خیسی ابرو و مژه های حوریا که به هم چسبیده و گونه و لبهایی که از گرمای حمام قرمز شده بودند. درست مثل دختربچه ای بی دست و پا که مادرش او را از حمام بیرون فرستاده یک نفر لباس تنش کند، پلک می زد. حوریا به اتاق بقلی فرار کرد و حسام بی خیال گوشی اش به سمت یخچال رفت که لیوانی آب بخورد. حوریا پشت در نشسته بود و چند ضربه به سرش زد. نمی دانست به چه رویی با حسام مواجه شود. حسام لیوان اول آب یخ را سر کشید که بی هوا بطری را برداشت و به سمت دهانش برد. آنقدر با حرص و عجله آب خورد که از دو طرف لبش، آب سرریز شد روی تیشرت تنش و جلوی سینه اش خیس شد. چند بار از آشپزخانه بیرون آمد و دوباره سراغ یخچال و بطری آب رفت. باید به خودش مسلط می شد و عادی جلوه می کرد وگرنه با این حجم از خجالتِ حوریا، دیگر از آن اتاق بیرون نمی آمد. میز را چید و از همان آشپزخانه حوریا را صدا زد.
_ خانومم... دارم از گرسنگی پس میفتم. با این بوی قرمه سبزی میخوای قاتلم بشی؟ بیا دیگه.
چند لحظه بعد صدای باز شدن در، توجه حسام را جلب کرد. حوریا با پیراهن بلند و روسری سر میز نشست و با نگاهش بشقاب را سوراخ می کرد. حسام به پیشانی اش زد و گفت:
_ ای داد بیداد... ویندوزت پریده یا ریسیت کارخانه شدی؟ بازم برگشتی سر خان اول که...
حوریا از این حرف خنده اش گرفته بود خودش هم نمی دانست با پوشیدن این لباسها به جای بلوز و شلواری که کنار گذاشته بود چه چیز را می خواست عوض کند. حسام بلند شد و روسری را از سرش برداشت و گفت:
_ من محرمم بهت. حجابت بمونه برای نامحرم... باشه دختر حاجی؟ حالا بی زحمت غذا رو بکش که دیگه دارم تلف میشم.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
📸 سه «جنایتکار جنگی» در یک قاب
🔺⭕️این سه مرد آمریکایی
در ۲۳ سال به ۹ کشور حمله کردهاند؛
۱۱میلیون غیرنظامی را کشتهاند
و هیچکس آنها را «جنایتکار جنگی» ننامیده است!
سومالی ۲۰۰۶
پاکستان ۲۰۰۶
هاییتی۲۰۰۴
لیبریا۲۰۰۳
عراق۲۰۰۳
ساحل عاج۲۰۰۲
یمن ۲۰۰۲
افغانستان۲۰۰۱
گینه بیسائو ۱۹۹۸
#قانون_جنگل
#حقوق_بشر
#آمریکا
#غرب_متمدن
هدایت شده از راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
امروز در ایذه پسر عموی کیان پیرفلک یک پلیس رو زیر میگیره و شهیدش میکنه ، پلیس هم همونجا با شلیک گلوله به درک واصلش میکنن💯
هدایت شده از راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
🔴 #توجه | تصویری از سروان محمد قنبری که امروز توسط پسر عموی کیان پیرفلک به شهادت رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ😍
👊عه تو دوس پسر نداری؟؟
√استاد رائفی پور
🚨حتماااا گوش بدینرفقا
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
#رهبرانہ💕
﮼✺ "شــبی" کـه...✨
مـی گـذرد بـا تــو💚
بـی کـران خـوش تـر☺️
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از متروکه .
Amir Kermanshahi Zire Baroon.mp3
2.25M
یه قراره عاشقونه زیر بارون نجف
قطره قطره اشک بی بهونه نجف
اخ دلم خونه نجف
چی میشه یه خونه به نامش باشه نجف
نجف خونه بابامه
به ما میرسه بریم بیایم
اگه بی ادبی نباشه اقا
سالی ده تا نجف ازت میخوایم
@Aztabarzahra