【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_ودوم ( حوریا می گوید ) فکری به ذهنم رسیده بود که ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وسوم
حسام روی پای خودش بند نبود. به خاطر بچه هایی که باعث شده بودند چند روز زودتر به وصال حوریا برسد، دوست داشت سنگ تمام بگذارد اما طبق قوانین مرکز، نباید خوراکی خاصی به آنجا می بردند. به همین دلیل طبق هماهنگی حوریا با خانم هاشمی، حسام مبلغ قابل توجهی را به حساب مرکز ریخت که خودشان خرید را انجام دهند. طبق خواست حسام، تدارک شام هم باید دیده می شد و خود مرکز خریدها را به عهده گرفت. زمزمه ی مراسم به گوش بچه ها رسیده بود اما حوریا از خانم هاشمی می خواست لو ندهد که عروسِ مراسم، حوریاست.
عبای سفید ساتن و روسری مدل لبنانی لبه تور با آن کفش های سفید نگین کاری شده و دسته گل لاله ی سفید، شد لباس عقد حوریا. مچ عبا هم مثل روسری، تور دانتل داشت و گشادی بیش از حدِ عبا، حجاب حوریا را زیر سوال نمی برد که چادر سفید را نپوشیده بود. آرایش کمرنگی صورتش را از رنگ پریدگی درآورده بود و حاضر و آماده به همراه پدر و مادرش و حسام، به سمت مرکز مروارید رفتند. آدرس را به عاقد داده بودند که همزمان رأس ساعت شش عصر، درب مرکز به روی آنها گشوده شد. بچه ها توی حیاط منتظر بودند و از زور گرما به سایه ی درختان پناه برده بودند که با ماشین غول پیکر حسام مواجه شدند. بهار کنجکاوانه چهره ی حوریا را از پشت شیشه ی ماشین می کاوید و باورش شد این عروس، حوریاست. پیاده که شدند همه دورشان حلقه زدند. بعضی ها با تعجب و بعضی با ذوق به آنها نگاه می کردند و فقط بهار از زیر سایه تکان نخورده بود و دورادور شاهد ماجرا بود. طبق قانون اجازه ندادند ماشین حسام و عاقد داخل حیاط مرکز بماند و خیلی زود آن ها را بیرون بردند. حسام که از دور می آمد نگاه سنگین حوریا را روی خودش حس کرد. با آن کت و شلوار نباتی و پیراهن ساتن سفید و پاپیون نباتی رنگ، حسابی دل حوریا را برده بود. عمدا دستی به موهایش زد و با لبخند خودش را به حوریا رساند. حاج رسول روی صندلی کنار حجله نشسته بود و حاج خانم چادر رنگی را با چادر مشکی اش عوض کرد. با اینکه روز تعطیل بود اما همه ی پرسنل به این جشن آمده بودند. خانم هاشمی سلیقه به خرج داده بود و زیر درخت کهنسالِ مرکز که سایه ی خنک و پهنی داشت، حجله ی تور و بادکنک تدارک دیده بود و آینه و قرآن و کیک بزرگی به همراه چند شاخه نبات و سبدی میوه و ظرفی از عسل روی میز چیده بود و دو صندلی میان حجله گذاشته بود. همه چیز مرتب بود. بچه ها دور حوریا رو خالی نمی کردند و از غافلگیری و حسشان می گفتند. عاقد با گوشزد به اینکه باید به محضر بازگردد، همه را متوجه خودش کرد. حسام و حوریا توی حجله نشستند و بچه ها و مسئولین مرکز دورشان جمع شدند. چشم حوریا به بهار افتاد که آن سر حیاط نشسته بود و نگاهشان می کرد. به آرامی بلند شد و از جمع فاصله گرفت و به سمت بهار رفت. نگاهها به همراه حوریا به آن سر حیاط کشیده شد.
_ بهار جان... چرا نمیای پیش ما؟
سکوت کرده بود
_ این کارو فقط به خاطر شما کردم. گفتم نمی تونم به جشنمون دعوتتون کنم اما تلاشمو کردم بخشی از جشن رو بیارم اینجا که شما هم حضور داشته باشین. حالا... اگه از دلتون درآوردم تأخیر اون روزمو، با من همراه شو عزیزم.
و دستش را به سمت بهار دراز کرد. مدتی طول کشید که بهار محکم دست حوریا را گرفت و با او همراه شد و با هم به سمت بقیه آمدند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وسوم حسام روی پای خودش بند نبود. به خاطر بچه هایی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وچهارم
حوریا که در جایگاه نشست، به گفته ی خانم هاشمی چند نفر از دخترها که بزرگتر بودند ساتن سفید را روی سر حسام و حوریا گرفتند و بهار را مجبور کردند قند را بسابد. حاج خانم و حاج رسول دلشان در تب و تاب بود و حسام و حوریا هیجان زده و بی قرار چشم دوخته بودند به دهان عاقد. گلها که چیده شد، گلاب ها که گرفته شد نوبت رسید به بله گفتنِ حوریا
( با توکل به خدا و توسل به ائمه، با اجازه ی حضرت صاحب الزمان و پدر و مادر عزیزم، برای اولین و آخرین بار و تا ابد، بله )
حسام غرق جملات اساطیری حوریا بود که تک کلمه ی هول و دستپاچه ی بله ی خودش را بازگو کرد و پیشانی حوریا را بوسید. بچه ها مرکز را روی سرشان گذاشته بودند و حاج خانم و حاج رسول اشک شوق می ریختند و وقتی آرامش به جمع بازگشت، عاقد شمرده شمرده خطبه ی عربی را قرائت و برای همیشه آنها را محرم کرد. مراسمات حلقه و عسل و کادو... ماند برای تالار اما خانم هاشمی با پاکت کوچکی به سمتشان آمد و ربع سکه ای را به آنها اهدا کرد و گفت:
_ ناقابله. از طرف خودم و همکارا و بچه های مرکز.
بچه ها که اصلا از موضوع خبر نداشتند، در برابر تشکر های حسام و حوریا باد به غبغب می انداختند و با ذوق می گفتند « خواهش می کنیم ناقابله » خانم هاشمی برای پذیرایی پک آماده کرده بود و کیک را تقسیم کردند. مراسم که تمام شد، خیلی اصرار کردند برای شامی که به هزینه ی خودشان تهیه شده بود، بمانند اما حال حاج رسول را بهانه کردند و مرکز را ترک کردند.
_ حوریا... حاج خانوم حوریا..
با صدای بهار برگشت و چند قدم به سمتش رفت
_ جانم...
_ اگه بخت با ما هم یار بود و با حجاب همچین شوهری گیر آوردیم، حرفات آویزه ی گوشم می مونه. باورم شد که حجاب باعث تُرشیدگی نمیشه.
و هر دو قهقهه ی خنده شان بلندشد و از هم خداحافظی کردند. حاج رسول و حاج خانم را که به منزل رساندند، خودشان برای تفریح و گردش رفتند. حوریا گفت:
_ بیا سرزده بریم پیش النا و آقاافشین.
حسام به پیشانی اش زد و با خنده گفت:
_ افشین بدونه پوستمو میکنه. اگه مرکز اجازه می داد، حتما دعوتشون می کردم. ولش کن... بذار هیچکی از این عقد خبر نداشته باشه.
و بعد مثل جرقه ای که به ذهنش رسیده باشد، گفت:
_ بریم ویلا؟!
حوریا با چشمی گشاد شده گفت:
_ ویلا چرا؟!
_ ویلا چرا نه؟! زنمی. مال خودمی. میخوام ببرمت شمال.
حوریا قهقهه ای زد. این بی قراری حسام دلش را برده بود.
_ مامانم پوستمونو می کنه
و دوباره خندید. اشک از چشم های کهربایی اش راه گرفته بود که حسام سر به سرش می گذاشت و می گفت:
_ یا ویلا یا آپارتمان خودمون
و حوریا فقط با خنده و قهقهه جواب شیطنت هایش را می داد. حال و هوایشان فراموش نشدنی بود. غذا خریدند و به منزل حاج رسول بازگشتند. حاج خانم با اسپند از آنها استقبال کرد و با عشق به این عروس و داماد سپید پوش نگاه می کرد.
_ کاش می رفتید عکاسی. خیلی لباساتون خوشگله.
حسام و حوریا به اینکه یادشان رفته بود عکاسی بروند غبطه خوردند اما با یادآوری عکس هایی که پرسنل مرکز از آنها گرفته بودند، حوریا گفت:
_ دوشنبه که برم عکسا رو ازشون می گیرم. الانم طوری نشده، با گوشی خودمون چند قطعه می گیریم مثل عکسای نامزدی مون.
چند قطعه عکس با گوشی حسام گرفتند و حوریا به اتاقش رفت که لباسش را عوض کند و شام بخورند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#رهبرانہ
﮼𓏲 ࣪ دارم سخنی📝
هم از تو با تو❤️
﮼𓏲 ࣪ مقصود تویی🌱
سخن بهانه ست✌️🏻
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
-مومندائمادرخودشاست..
آنقدرعیوبخودشرابررسیمیکند
کهدیگروقتنمیکند
بهعیوبدیگرانبپردازد!
-سخنِشیرین-
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
ایران از زبان خارجی ها 😊👆 #ارسالےاعضا #انتشارکنید 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
حتما ببینید خیلی جالبه🥲
🌷 شهید همت:
🌿 ما هر چه داریم از شهیدان گرانقدرمان داریم و #انقلاب خونبارمان مرهون خون این عزیزان است.
📚 کتاب طنین همت
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🔷احمدرضا رادان: قرار نیست عدهای ناهنجار ارزشهای دینی مردم ما را به سخره بگیرند
♦️سردار احمدرضا رادان، فرماندهی فراجا:ما با شهدا عهد میبندیم که مقتدرانه با عمل به قانون در هنجارگریزان ایجاد هراس میکنیم و هر گز اجازه نمیدهیم از روی قانون و مأمور قانون عبور کنند.
♦️اگر این طور باشد حتماً با آنها برخورد میشود. قرار نیست عدهای ناهنجار و قانون شکن بتوانند ارزشهای دینی مردم ما و امنیت مردم را به سخره بگیرند. عهد میبندیم که با عمل به قانون و در برابر مردم برخوردی مهربانانه و در مقابل هنجارشکنان برخوردی قاطع داشته باشیم.
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام محمدباقر علیه السلام تسلیت باد.🖤
_____________
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ😍
💥"بدن خودمه دوس دارم هرطور که میخوام بگردم...به بقیه ربطی نداره"
👤استاد رائفی پور•.
➕دخترا حتما ببینید👍
😎خودسازی❣+دینداریِلذتبخش
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
#خودسازی
قسمت اول: خداشناسی و قرآن شناسی
در قسمت قبل در رابطه با صحت قرآن و خدا بدلیل نکات داخل آن صحبت شد.
نکاتی که شگفتی های جهان هستی را نشان میداد و تنها در آن زمان، خدا از آن با خبر بود.📜🌳🌍
مبحث سوم: قرآن و معجزات پیامبران📜🏔🐪
در قرآن گفته شده در زمان های قدیم، کسانی بودند به اسم پیامبر، که کار های غیر طبیعی میکردند و میگفتند قدرت الله است. و ساحران نیز با رفتار و گفتارشان گفته اند که این سحر نیست و به خدا ایمان آوردند. البته نه همه آنها.🧙🏻♂️
پس به دو دلیل میتوان مجدد وجود خدا و راستی قرآن و دوباره راستی خدا که نویسنده قرآن است اشاره کرد: اولا همین که قرآن این حقایق را توضیح داده کافی است؛ زیرا در جلسه قبل، ما به حقانیت قرآن و راستی آن پی بردیم و به وجود خدای توانا نیز پی بردیم.📜
دوما اینکه در قرآن نیز به این نکته اشاره شده که ساحران گفته اند معجزات پیامبران سحر نیست و قدرت الله است و خیلی خارقالعاده است.🔥🌺
بزرگترین معجزه آخرین پیامبر قرآن بود.📜
پس ما باز میتوانیم به خدا پی ببریم زیرا کتابش را و نکات شگفتیآورش را به صورت معجزه قرار داده. او با بیان کردن نظم فوقالعاده قرآن و شگفتی های بی نظیری از جهان که در آن گفته شده، قدرت خدا و وجود او را نشان داد.🐜
پس خدا وجود دارد و کامل است و قرآن نیز کامل است.
این پیامبر معجزات دیگری نیز انجام داده که یکی از آنها شقالقمر، یعنی شکافتن و نصف شدن ماه است؛🌑🌚 هنوز هم آثار آن بر کره ماه وجود دارد. این آثار میتواند باعث شود تا ما بیشتر به حقانیت خدا پی ببریم. و این قدرت خداست.
قرآن که کامل و راست است، به موضوعات متعددی اشاره کرده است. مثلا به خلقت جهان🌍، خلقت انسان🧕🏻، احکام خدا📜، نعمات خدا🍎، معاد🌹🔥، ویژگی های خدا✨ و...
خداوند با ویژگی هایی که در قرآن ذکر کرده و با توجه به اینکه قرآن را او نوشته و نشانه هایی که در سراسر جهان متجلی است، قابل پرستش و برتر است.🛐 برای درک وجود خدا باید تامل کرد.🤔 کمی فکر کنید. آیا اکنون نیز منکر او هستید؟ الحق که معجزه پیامبر یعنی قرآن، بسیار عالی بود؛ چون با مفاهیم عمیقش وجود خدا را اثبات کرد.📜
باز هم میگویم، کمی فکر کنید.🧠
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
حال دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد ...
#سعدی 🌹🌿
#شاعرانه
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
#نماز سفر آسمان است ؛
و سفر آسمان را باید با دل بروی ...
" شهید آوینی"
نماز اول وقت فراموش نشه....
#نمازسفارشیارانآسمانی 📿
#نماز
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
«کمانگیر پیر»
✨كمانگیر پیر و عاقلی در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود.
نشانه كوچكی كه از درختی آویزان شده بود، به چشم میخورد.
جنگجوی اولی تیری از تركش بیرون میكشد، آن را در كمانش میگذارد و نشانه میرود.
كماندار پیر از او میخواهد آنچه را كه میبیند شرح دهد.
جنگجو میگوید: آسمان را میبینم، ابرها را، درختان را، شاخههای درختان را و هدف را».
كمانگیر پیر میگوید: كمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی.
جنگجوی دومی پا به پیش میگذارد و آماده ی تیراندازی میشود.
كمانگیر پیر میگوید: هرآنچه را میبینی شرح بده. جنگجو میگوید: «فقط هدف را میبینم».
پیرمرد فرمان میدهد: « پس تیرت را بینداز.»
تیر صفیركشان بر نشان مینشیند. پیرمرد میگوید: «عالی بود. وقتی كه تنها هدف را میبینید، نشانهگیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز درخواهد آمد.» حواستان را به هدف جمع كنید.
#حکایت
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از ـــ دستہیك ¹
بالا گرفته کار زیارتنرفتہها
اشک ُ نگاهِحسرت ُ تصویرِڪربلا
این است روزگار زیارتنرفتہها 💔 . .
- رویلینکبزنید ُ حمایتکنید:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تو باقر العلوم هستی
🏴 مداحی حسین طاهری به مناسبت شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
#امام_محمد_باقر
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
👌😘
1. قرآن را ختم کنید
(=٣ بار سوره توحید)
💙
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
💛
3. مومنین را از خود راضی کنید
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)
💞
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
❤️
5. اقامه هزار ركعت نماز
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» )
😍
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
پایان فعالیت امروز🦋
شبتون شهدایی🌗✨
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
چله زیارت عاشورا داریم رفقا حتما شرکت کنید(:
زمان:در تمام طول روز
آیدی جهت دادن اسم های زیباتون😊
@bent_zahra313
کانالمون
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
#فورهمسایہ_غیرهمسایہ
🌿لیست شرکت کننده هامون🌿
۱- حاج جهاد
۲-بنت حیدر
۳-زهرا صادقی
۴-بنت الزهرا
۵-فاطمه مغدانی
۶-پالیزدار
۷-شهدا شرمنده ایم
۸-نور علیزاده
کانال:【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】