【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
_حسن "ع" مادر، از ماجرای کوچه به کسی چیزی نگیا... 🥀😭
_به پدرت نگی من خوردم زمین....
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
_به پدرت نگی من خوردم زمین....
نگو که چادرم خاکی شد...
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
نگو که چادرم خاکی شد...
نگوکہ تواون کوچہ ی تنگ وتاریک چہل نفرریختن سرم،
نگوحتی یہ مردهم بینشون نبود ..
نگوهرکس یہ لگدزدبہ دخترپیامبر"ص"ورفت،
نگوگوشہ ی ابروم از سنگینی دست عمرکبوده ..
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
نگوکہتواونکوچہیتنگوتاریکچہلنفرریختنسرم، نگوحتییہمردهمبینشوننبود .. نگوهرکسیہلگدزدبہدخ
دورت بگردم
من حالم خوبہ،
فقط یکم پہلوم دردمیکنہ... 😭
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
دورتبگردم منحالمخوبہ، فقطیکمپہلومدردمیکنہ... 😭
فقط نفسام یہ کم تنگه مادر، چیزی نیست🥀
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
فقطنفسامیہکمتنگه مادر، چیزی نیست🥀
حسن جان"ع"،
بہ پدرت نگی دست عمرانقدرسنگین بودکہ،
گوشواره هایی کہ برام خریده بودشکستن ..!
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
بانو صدای هق هق رو بیشتر شنیدند... 🥀
مادرصداش لرزید:
- حسن"ع"،مادرگریہ نکن؛
من خوبم
چراچیزی نمیگی؟
چراساکتی مادر؟