【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهل_ونهم ] نمی دانم چقدر گذشته بود. حاج رسو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاهم ]
حاجی حرف هایش را شروع کرده بود و من در این دنیا نبودم.
_ حواست هست؟
_ سعی می کنم. اما نمیشه...
_ ذهنت درگیر چیزیه؟
_ نمی دونم...
_ گاهی این نمی دونم ها پیش میاد. حالا فعلا گوش بده بعدا باهم حرف میزنیم شاید به جایی رسیدیم. مبحث راه مستقیم رو ادامه میدیم . گاهی با خودمون میگیم خدایا نزدیک ترین راہ رسیدن به تو چیه؟ همونو میخوام... دیدی بعضیا میان دوساعت سخنرانی میکنن و میگن که به جای راہ مستقیم بگین راہ پیامبر؟ آخه آدم چی بگه به اینا! وقتی خدا میگه راہ راست، یعنی راہ راست... حتمااااا دلیل دارہ. چون کج راهه ها و بیراهه ها زیادن! چون تو به اسم راہ پیغمبر، ممکنه بیراهه بری! مثل داعش که پرچم محمدرسولالله زده ولی مسلمون کشی میکنه. راہ راست یه دونه بیشتر نیست. صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ این راهِ راست چه راهیه؟ (صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ) راہ کسانی که بهشون نعمت دادی، خب اینا چه کسانی هستن؟! سورہ نساٌ،آیہ 69، خدا میگه به چهار گروہ نعمت دادم... پیامبران، صدیقین، صالحین، شهدا. شمایی که توی قنوت نمازت دعا میکنی که شهید بشی! نمیخواد از این کارا کنی، خدا برای همه توی نماز توفیق شهادت خواسته! وقتی میگی راہ کسانی که بهشون نعمت دادی، دیگه نمیخواد بگی منو ببر تو راهِ پیامبر، خدا خودش اینا رو درست کرده. (غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ) نه راہ کسانی که بهشون غضب کردی. خدا به چه کسانی غضب کردہ؟ خدا خودش توی قرآن گفته به چه کسانی غضب کردہ، (سورہ فتح، آیه ۶) منافقین، مشرکین، کسانی که به خدا بدگمانند. وَلاَ الضَّالِّينَ (و نه گمراهان) ضالین چه کسانی هستن؟ کسانی که خدا رو قبول داشتند ولی گذاشتند کنار. دیگه کیا گمراهن؟ توی سورہ مومنون آیه ۱۰۴تا۱۰۶ داریم که میگه کسانی که میگن خدا دروغه، یعنی وجود خدا رو انکار میکنن ویا میگن آیات الهی دروغه. میگن ببین، جهنم و بهشت و اینا رو آخوندا ساختن...
ول کن بابا، بهشت و جهنم چیه؟! میمیری و پودر میشی تموم میشه، برو خوش باش و حال کن، خدا میگه اینا گمراهن...! خب... خوندن سوره حمد واجبه برا نماز اما به جای توحید شما آزاد و مختاری که هر سوره ی دیگه ای که دوست داری بخونی. پس فلسفه رکوع رو برات میگم.
بی مقدمه گفتم:
_ محمدرضا، حوریا خانوم رو میخواد؟
همانطور بی مقدمه و با لبخندی گفت:
_ فکر می کنم آره.
_ حوریا... خانوم چی؟ ایشونم تمایلی به محمدرضا دارن؟
_ حوریا دختر محجوبیه. هنوز نتونستم اینو بفهمم. ولی در کل محمدرضا موردیه که حوریا میتونه بهش فکر کنه. رکوع رو بگم؟
خجالت زده از سوال نسنجیده ام سکوت کردم.
_ ما توی رکوع خم میشیم دیگه؟ آدمای دنیایی ،آدمای خاکی جلوی یه آدم بزرگ،
جلوی یه رئیس دیدی چجوری خم و راست میشن و میگن نوکریم؟! توی رکوع نماز، خدا یه چیزی بهمون میگه. اینکه تنها قدرت این جهان منم... در این عالم سرت رو جلوی احدی خم نکن الا من که خدای تو هستم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهل_ونهم به هر التماسی که بود از نگهبانی عبور کرد و خودش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_پنجاهم
حوریا روی نگاه کردن به پدرش را نداشت. سکوت بدی کل فضای ماشین را گرفته بود. نفس های حاج رسول از خستگی و تنش به خس خس افتاده بود و حاج خانم نگاهش پی چیزی در خیابان بود، پی چه؟ خودش هم نمی دانست. حسام از همه خجالت می کشید که بخاطر او، این خانواده ی شریف بین همسایه ها بی آبرو شدند و زندگی آرام و پاکشان به چنین چالشی کشیده می شد. با آنها به خانه رفت و تمام ماجرا را تعریف کرد و به حاج رسول گفت که به محمدرضا مظنون شده. حاج رسول نمی توانست باور کند چنین کاری از او بر می آید و مدام می خواست مانع حسام شود که کار را از این که هست بدتر نکند. اما با تعریف حوریا از قضایای قبل از نامزدی و ماجرای عکس های حسام و النا و با تعریف حسام از درگیری او با محمدرضا و سنگ زدن به گلگیر ماشینش، همه مات این روی سرکش و انتقام جوی محمدرضا بودند و حاج رسول مدام رابطه اش با پدر محمدرضا را بهانه ای می دانست که بگذرند اما حسام و حوریا مصمم بودند که این قائله را با قانون ختم کنند و راه تکرار بر این رفتارها را در آینده ببندند. فردای آن روز حسام به اداره آگاهی رفت و ظن خود به محمدرضا را اعلام کرد. افسر آگاهی شماره ی او را گرفت و به اداره ی پلیس او را فراخواند. حسام هم به همراه حوریا برای ترخیص دختر از بیمارستان رفتند و مواجه شدن دختر با حوریا همان و داد و بیداد و مراجعه ی حراست بیمارستان برای ختم این سر و صدا همان. حوریا کمکش کرد روی صندلی عقب بنشیند و پایش را دراز کند.
_ با این غول اومدید دنبال منِ چلاق؟ ماشین قحط بود؟
غر زدن هایش بی جواب ماند و وقتی توی اداره پلیس با محمدرضا مواجه شد هر چه در توان داشت به محمدرضا بست و شهادت داد به خواست و دریافت دو میلیون پول از جانب او، این کار را انجام داده. انکارهای محمدرضا تا جایی ادامه داشت که استعلام بانک به اداره آگاهی فکس شد و انتقال دو میلیون مربوطه از حساب محمدرضا به حساب دختر، دلیل شد بر درستی ادعای دختر. افسر نگهبان از دختر تعهد گرفت و با رضایت حسام آزاد شد و بازگشت اما شکایت و اعاده ی حیثیتش بر ذمه ی محمدرضا ماند و با حوریا اداره آگاهی را ترک کردند. محمدرضا ماند و شکایت و بازداشت و دوندگی پدر بی گناهش برای آزادی پسر غرق در نفرت اش. با پادر میانی حاج رسول و درخواست های همراه با خجالت و شرمساری پدر محمدرضا، حسام رضایت داد و از محمدرضا تعهد گرفت که چند متری زندگی اش او را نبیند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal