「🍃💙!'」
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
‹ یا کل امنیتی
اے همهی آرزوم🚶🏿♂♥️ ›
#ابـاعبداللھ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#تلنگر
یہ جورۍ باش ڪسی ده دقیقہ پیش ات بود ؛ بہ اسلام خوش بین بشہ🌿:))
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض دختر شھید امنیت در کلاس💔
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
بعضۍهاوقتۍگرفتارمیشنمیگن :
خدایا....
مگهمنچیڪارڪردمڪهبایدانقدر
بدبختۍبڪشم ؟
ایناباید درستحرفبزنن !!
بایدبگن :
خدایا....
مگهمنبدنمازمیخونم
ڪهاونقدرگرفتارمیشم ؟
#استاد_پناهیان
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
سرنمازکهمیرے
بگوبهخدا ...
تاکے
من هیچے از تو نفهمم ...؟!
#استاد_پناهیان
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
_حاجآقا،چرامحبتخداروحسنمیکنیم؟
+دیدیآدمیکهسرماخوردهمزه
غذارونمیفهمه؟:)
ماهامازبسگناهکردیمتازهشاکیمیشیم
کهچرابویاصلیولذتازدیننمیبریم...!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
وقتـیوجدانتراهدرسترابهتونشانمیدهد،ازاونافرمانینکن!
-امیـرالمؤمنیـنحضرتعلـی[؏]
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#چادرانه💝
‼️خانوم خوشگله شماره بدم❓☹️
⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت؟
🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀
⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . .🥺
💔این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.🚌
🌼به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت🐾
🍃شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛🌘
🧕دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . .👣
💔انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️😭
🧣رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . .🙃
🌙وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . .🦋
💫زیر لب چیزی می گفت انگار‼️
🕊خدایا ڪمڪم کن . . .💜
🍁چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد. . .💤
👋خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی،🤗
👀مردم می خوان زیارت کنن‼️
🏘دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند . . .🚕
به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد. ـ ـ🚀
اما . .🤔
🌠اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . .‼️
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . .🙃
انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . .🙂
🦋حساس امنیت میکرد . .💚
🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . .😇
🐬فکر کرد شاید اشتباه میکند. . .🧐
♨️اما اینطور نبود!❣
☝️یک لحظه به خود آمد . .🍃
😍دید چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته است ..
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
هر جا و هر زمانـے کھ به شما نیاز است
حاضر باشید این میشود بسیجی ..!🌱
♥️¦➺ #شهیدانه/#شهیدآرمانعلیوردی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#استادپناهیان :
تصـور کن
همه عالم بلند شدن واست کف بزنن
اما امامزمـانعج که تو رو دید
روش و برگردونه ..💔
ارزش داره⁉️
ــــــــ🌱ــــــــ
#اللهمعجللولیڪالفرج
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فراموش نمیکنم یک بار زمستان بسیار سردی بود .
با هم در حال بازگشت به خانه بودیم!
پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید❄️
فورا کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد
بعد هم دستهای اسکناس از جیبش به آن مرد داد و حرکت کرد
پیرمرد از خوشحالی نمیدانست چه بگوید مرتب میگفت ؛ جوون خدا عاقبت به خیرت کنه♥:)))
#شهیدشاهرخضرغام
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
『 در محضر شهدا 』_۲۰۲۲_۰۶_۱۷_۲۳_۰۶_۰۴_۲۲۶.mp3
3.7M
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ
🔶 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ
❇️ و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🔶 و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى
❇️ و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
❇️ أولِيالأَمرِالَّذِينَفَرَضتَعَلَينَا طَاعَتَهُم
🔶 و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم
❇️ ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا
🔶 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ
❇️ يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
🔶 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ
❇️ و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🔶 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
❇️ الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ
🔶 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي
❇️ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
🔶 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ
❇️ يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
الطَّاهِرِينَ
التماس دعا 😊🙏
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هجدهم ] تا نزدیک نیمه شب افشین مهمانم بود. ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_نوزدهم ]
زندگی ام به روال کسالت بار و مجردی قبل بازگشته بود با این تفاوت که به ته قلبم هنوز ترسی که از تنهایی رسوخ کرده بود، هیچ رقمه قصد سفر از وجودم را نداشت و لحظه به لحظه چنان جایگاهش را محکمتر می کرد که گاهی مثل یک طفل بی پناه و سردرگم به فکر راه چاره و فراری بودم که هر چه فکرش را می کردم به جایی راه نداشتم. پارتی ها را از ذهنم پاک کردم و حتی طعم ... را فراموش کرده بودم. دوست داشتم مدتی در خلاء باشم. شاید همین خلاء بر این ترس مسخره و منزجر کننده پیروز شود. افشین درگیر کارهای قبل از ازدواجش بود و کمتر سراغم را می گرفت. من هم تا جایی که می توانستم دورادور به او کمک می کردم اما همیشه کارهایی در چرخه ی تدارک جشن ازدواج پیش می آید که فقط و فقط مربوط به عروس و داماد آن مجلس است و افشین درگیر همین مسائل بود و بیش از یک هفته بود اورا ندیده و خبری از او نداشتم. نزدیک ظهر بود که از مغازه بازگشتم کمی استراحت کنم و دوباره به مغازه بروم. کلید را به درب ورودی آپارتمان که انداختم برگه ی سبز رنگی که چند نوشته تبلیغاتی روی آن حک شده بود از لای در لیز خورد و به دو پله پایین تر افتاد. بی تفاوت میخواستم درب آپارتمان را ببندم که ذکر کلمه «الله» حک شده بر سر برگه، وجدانم را خراشید. برگه را برداشتم و آن را روی اپن آشپزخانه رها کردم و مغشول ناهار شدم.
مابین هر قاشقی که از غذایم میخوردم نگاهی به برگه می انداختم.
(به نام الله که راحت جان است)
به همت نام پروردگار و اقدام خیرین مسجد ... جهیزیه ۲۰نوعروس با شرافت و رنج دیده تدارک دیده شد
به این مناسبت در مسجد ... مورخ ... ساعت ۱۵ جشنی برای اهدای...) بقیه را نخواندم. ناخودآگاه ساعت را نگاه کردم که ۱۳:۵۰ را نمایش می داد. «یه ساعت دیگه وقت هست» پقی زیر خنده زدم و با خودم شروع کردم به حرف زدن
_ همچین ساعت رو نگاه می کنی که انگار از تو دعوت شده... _ اگه دعوت نشدم پس این دعوتنامه لای در آپارتمان من چیکار می کنه؟ _ دیوونه شدی حسام. بخدا که تنهایی و فکر و خیال دیوونه ت کرده.
قاشق را توی سینک کوبیدم و انگار که با خودم قهر کرده باشم بقیه غذا را نخوردم و روی کاناپه ولو شدم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_نوزدهم ] زندگی ام به روال کسالت بار و مجردی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_بیستم ]
سویچ به دست راهی پارکینگ شدم که به مغازه بروم. با دیدن ماشین پارک شده آقای خانی (همسایه بی ملاحظه) پشت عروسکم، آن روی سگم بالا آمد. عزمم را جزم کردم به طبقه سوم بروم برای گله و شکایت اما یاد عهدم افتادم. بدون اینکه وقفه ای ایجاد کنم استارت زدم و سپر به سپر لگنش آنرا از پارکینگ بیرون راندم. ماشینم را که جدا کردم سپر ماشین خانی به زمین افتاد و رد لاستیک ها روی سنگ فرش کف پارکینگ افتاده بود. حین بیرون راندن هم درب کناری ماشین خانی به درب پارکینگ گیر کرد و به غیر از فرو رفتگی یک خط ضحیم از رنگ درب های آن طرف و قسمت پشت ماشین کنده و خراشیده شد. دلم خنک شده بود اما برای لحظه ای از خودم ناامید شدم. کنترل اعصابم را نداشتم. بی اختیار ماشینم را توی پارکینگ، سر جای اولش پارک کردم و ریموت را زدم که درب بسته شود و ماشین خانی را همانجا رها کردم. مسیری که پیاده آمده بودم را نگاه کردم.
(مگه من نمیخواستم برم مغازه چرا ماشینمو جاش گذاشتم؟) صدای مولودی خوانی مسجد به وضوح شنیده میشد. با فاصله ای کم از درب آذین بسته شده ی مسجد ایستادم. روی بنری نوشته شده بود جشن خیرین.
نمی دانستم چه کار کنم. اصلا چرا به این سمت آمده بودم؟ چقدر تشنه بودم. سینی شربت پرتقال و بعد از آن دیس کیک یزدی جلوی من ظاهر شد. دو نوجوان حدودا ۱۶ساله که با لبخند و شرم خاصی تعارفم کردند.
_بفرمایید آقا... داخل هم جشنه خوش اومدید
شربت را برداشتم و یک نفس سر کشیدم و با قدم هایی آرام و نامطمئن تا ورودی مسجد پیش رفتم. توی حیاط مسجد صندلی چیده بودند و یک میز تریبون هم روبروی صندلی ها بود و دو ستون دو متری گل دو طرف میز تریبون قرار داشت. به فاصله ی کمی از صندلی ها، در ضلع غربی حیاط بزرگ مسجد ۲۰ وانت آبی رنگ و نو پارک شده بود که گویا حامل همان ۲۰ جهیزیه ذکر شده بودند. وسایل اندکی از یخچال و گاز و فرش و چندین کارتن ریز و درشتی که انگار وسایل غذاخوری و آشپزخانه بودند. نه خبری از ماشین لباسشویی بود و نه ظرفشویی و مبل و تخت و...
انگار خیلی ها برای شروع زندگی توان تهیه همین اقلام ضروری راهم نداشتند که حالا با کمک خیرین این چند تکه به اسم جهیزیه تهیه شده بود.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#رهبرانہ💕
﮼𖡼 شب🌃
خانه روشن میشود💡
چون یاد نامت میکنم💚
#مولانا /✍
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#قسمتےازرماݩ
-ساعت از ۲ بامداد می گذشت.
-پاکت سیگارم را برداشتم و به بالکن اتاق خوابم پناه بردم.
-درست رو به رویم به ارتفاع پنج طبقه پایین تر و در یکی از خانه های قدیمی صدای جیر جیر باز شدن پنجره ای مرا متوجه کرد که پُک محکمی به سیگارم بزنم و ناخودآگاه دقیق شوم به سمت صدا...
-از همین فاصله می شد تشخیص داد که دختر جوانی توی آن تاریکی سرش را بلند کرده بود و به آسمان نگاه می کرد.
-مشغول پهن کردن سجاده و پوشیدن چادر شد و به نماز ایستاد😳
-دختره پاک زده به سرش..شایدم خوا ب نما شده..الان چه وقت نمازه آخه؟!
#رمان_ضحی
https://eitaa.com/joinchat/45089016Cfd8fb9677f
#فورهمسایہ_غیرهمسایہ
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
👌😘
1. قرآن را ختم کنید
(=٣ بار سوره توحید)
💙
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
💛
3. مومنین را از خود راضی کنید
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)
💞
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
❤️
5. اقامه هزار ركعت نماز
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» )
😍
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
پایان فعالیت امروز🦋
شبتون شهدایی🌗✨
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
سلام رفقا
متاسفانه ریپ شدم و نمیتونم پی وی پاسخگو باشم انشاالله فردا شب پاسخگو هستم🌸
کسانی که امشب تبادل داشتیم شرمنده نمیتونم انجام بدم انشاالله اگر زنده بودم فردا شب انجام میدم❤️
✋🏻روزمون رو با نام خدا و سلام به چهارده معصوم شروع میکنیم
💛بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ💛
السلام علیکَ یا رسولَ الله🧡🍀
السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین💛☘
السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ❤️🌿
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی💙🌱
السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ💚🥀
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ♥️🌱
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ💖🌱
السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ🧡🍃
السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ💛🍃
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی❤️🍀
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ💙🌿
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی💚🌿
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری♥️🌿
السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان🌼💖🥀
و رحمة الله و برکاته🌙🙃🖐🏽
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌱✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌱✨
#شادی_روح_شهدا_صلوات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------