فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبہهایامامرضایـے🦋
بیتوهرشب..؛
همدممنمیشودعکسحرم🕊💛
-شمسالشموس-
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شھیدانہ🌱
من بمیرم برامظلومیتت جانانم
آخ ڪه ماشرمندھ روۍ ماهتیم
ماشرمندھ قطره قطرھ اشڪایی هستیم ڪه گونتو خیس میڪنه
حلالمون ڪن جانڪم
تو درفراغ پدرمیسوزی و ما....😔🖤
💔|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#شھیدانہ🌱 من بمیرم برامظلومیتت جانانم آخ ڪه ماشرمندھ روۍ ماهتیم ماشرمندھ قطره قطرھ اشڪایی هستیم ڪه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ نکن باما
نکن اینقدرمارو شرمنده نکن😭💔
چقدر میتونیم بی انصاف باشیم آخه
آخه ڪی میتونه به خاطر پول
از جیگر گوشش بگذره و بره به خاطرپول بجنگه؟!
باحرفامون اینقدر آزارشون ندیم🚶♀
🌾|•@shahidane_ta_shahadat
#حالخوب🌱
مانندڪودڪۍڪہانگشتپدر
رادرخیاباندردستگرفته...
وقتۍازخانهبیرونمۍآییدسعۍکنید
انگشتخدارادردستبگیرید
واینانگشترارهانکنید(:
_استادپناهیان
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#عاشقانھایپاڪ💕
مےرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶِ ﺩﺧﺘﺮا🌱
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ
ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭم[🚕]
ﺑﻌﺪ ﻣﺪتے ڬہ برمےگشت..
واسه پیدا ڪردنم،
همه جا زنگ مےزد •📞•
مےگفتند :
"بازم حمید، فاطمہ ﺭﻭ ﮔﻢ ڪﺮﺩﻩ…💕”
ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم مے ڪرد
ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎﻋت🎈
ولے من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله ڬہ
گلے گم ڪرده ام مے جویم او را🥀
-همسر شهید«شهیدحمیدباکرے»
💕|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#حالخوب🌱 مانندڪودڪۍڪہانگشتپدر رادرخیاباندردستگرفته... وقتۍازخانهبیرونمۍآییدسعۍکنید انگش
هر چه روح به، خدا نزدیکتر باشه!
آشفتگیاش کمتر است؛
چون نزدیکترین نقطه به مرکز دایره،
کمترین تکون رو داره...^^
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_309
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
نفس عمیقی کشیدم
برگشت سمت سینا
_به به
اقا سینا
پارسال دوست امسال آشنا
خوبی ان شاءالله؟!
ان شاءاللهشو کش دار و به حالت تمسخر گفت
اخم غلیظی چهره من و سینا رو میپوشونه
میخواد چیزی بگه که ازابرو بالا میندازم
پوفی میکشه
_الحمدالله از احوال پرسیاتون
بفرمایید امرتون
کاری داشتید با خواهر بنده؟!
نیشخند کثیفی میزنه
برمیگرده و نیم نگاهی به من میندازه
_بله
خواستم راجب امشب بهشون اطلاع بدم جلو فامیل یهو سوتی ندن
کاملا حس میکردم سینا سعی داره خودشو آروم کنه تا دندون توی دهنش خورد نکنه
_بله صحیح
اول که داداش وقتی یه خانم ایستاده حرفاتو مزه مزه کن
بعدم مگه قراره اتفاقی امشب بیافته؟!
ظاهرا حرفای سینا به مذاقش خوش نیومد که اخم غلیظی چهره اونوهم پوشوند
_بله
قرارشده امشب خان بابا راجب منو سارا خانم با عمو جان صحبت کنن و قرار مدارای اخرو بزارن
ازعصبانیت نفس نفس میزنم
جالبه سیناهم کاملا مثل منه
نفس نفس میزنه و رگ گردنش ورم کرده
ضربه ای آروم به شونش وارد میکنه
_اول که
ساراخانم نه و خانم موسوی
دوم که هنوز من و صد البته بابام و آقاجونم هستیم که نزاریم کسی واسه ناموسمون تصمیم بگیره
پس راتو بکش برو
عصبی صداشو کمی بالامیبره
_چی میگی تو
سارا نامو...
نمیزاره حرفشو ادامه بده
با دست چندضربه آروم به گونش میزنه
_حواست باشه
خانم موسوی
خب داشتی میگفتی
ازبین دندونای چفت شدش عصبی میگه
_توهرچی میخوای براخودت بگو
امشب خان بابا با عمو صحبت میکنه
دستای سینا مشت میشه و میخواد توی صورتش فرود بیاد که سریع جلومیرم و دستشو میگیرم و ملتمس توی چشماش نگاه میکنم
+مرگ آبجی بیخیال
یه چیزی براخودش میگه
محسن که میبینه اینجا موندنش فقط و فقط به ضررش تموم میشه
داخل میره
سعی میکنم آرومش کنم اما واقعا نمیتونم
یعنی نمیدونم چجوری آرومش کنم
کلافه و عصبی دستی به صورت سرخ شده از عصبانیتش میکشه
_خدایا خودت بهم و قوت بده
↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞
دستمو توی دستش فشارمیده
نگران نگاهی بهش میندازم که به معنی مطمئن باش چشم روی هم میزاره
همه رفتن و فقط فامیل های نزدیک موندن
ازجمله خان عمو و محسن و خانواده خودم
باصدای خان عمو با استرس فراوان سربلندمیکنم که رومیکنه به پدرشوهرم
_داداش امشب اینجا موندم تا یه سری مطالبو ذکرکنم وهماهنگ کنم
_صاحب اختیارید
_محمدحسین جیگرگوشه من بود
عزیز من بود
مثل محسنم بود
زنشم مثل دخترم و ناموسم
الانم نمیخوام کسی چشمش پای سارا باشه
اومدم هماهنگ کنیم براپسرم محسن
اخم غلیظی که روی پیشونی پدرشوهرم میافته کمی
فقط کمی ترسم میریزه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#تلنگراݩہ🌱
یہجاحـاجاسماعیلدولابۍمیگه:
بایددلرومشغولخـداڪرد
ودسترومشغولڪاردنیا!
امابالعڪسکسانێهستندظـاهرشان
مشغول نماز و عبادت
ولۍدلشانمشغـولیادوفکردنیا...🌩🧡🌙
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانھ🌻
چندبآربہآقامحمدگفتم:.. براۍخودمونڪفنبخریمو ببریمحرمامامحســینبراۍ طوافولےایشونهےطفرھ میرفتبعدچندبارڪہاصرار ڪردم ناراحتشدوگفت:..!دوتاکفن مےخواۍببرۍپیشبےڪفن؟!
شہیدمحمدبݪباسے🌿
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
#تلنگراݩہ🦋
اگرامامزمانغیبتڪردهِ
اینغیبتماستنہغیبتآقــا
اینمــاهستیمڪہچشمهامونوبستیم
اینماهستیمکہآمادگۍنداریم . .!:)
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#خاݪقدلہا🌿
『وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ』
وحتۍبهآنڪهنافرمانیتڪند،
«از روۍمحبت» روزۍ مۍدهے....🌱
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
ڪانال شخصۍ نویسندھ🙈😍
https://eitaa.com/joinchat/1470103722Cbcfc553cc2
+روزمرگۍ و صحبت راجب رمان
#تباهیات🌼
داریم به سمتی میریم که:
دود = تفریح
بی حیایی = مُد
بی آبرویی = کلاس
بی فرهنگی = فرهنگ
گرگ بودن = رمز موفقیت
خوردن حق دیگران = زرنگی
رابطه با نامحرم = روشنفکری
پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..
ای اشرف مخلوقات خدا ؛
به کجا چنین شتابان⁉️
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
mojtaba-ramezani-shoge-par-zadan(128).mp3
4.26M
من غرق دنیامم فکری به حالم کن
خیلی بدی کردم آقا حلالم کن😭💔
#دلی
🥀|° @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_310
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
_خان داداش احترام شما واجبه
سارا یه زمانی عروس من بود
زن پسر من بود
و صد البته دخترم
الان پسرم یکساله که دستش ازدنیا کوتاهه
و این دختر توی این یکسال برای ما کم نگذاشته
هرآنچه که محمدحسین برای پدر و مادرش که ما باشیم انجام میداد
سارا سعی میکرد انجام بده و قدردانش هستیم
هم من هم حاج خانم
اما الان پسرم فوت شده
سارا هنوزم دخترمه
مثل فاطمم دوستش دارم
مادر نومه
مادر یادگار تک پسرمه
اما
ازلحاظ فامیلی
من فقط الان پدربزرگ بچشم و پدرزن برادرش
نمیتونم براش تصمیم گیری کنم
تا وقتی یه پدر و یه برادر داره که مثل شیر پشتشن من چیکاره هستم که بخوام تصمیم گیری کنم؟!
پس هرآنچه که شمامیخواید
اول باید سارا قبول کنه
و بعد پدر و برادرش
ولاغیر
دست برزانومیزنه و یاعلی گویان بلندمیشه
در دل زمزمه میکنم
+علی یارت باشه باباجون
الحق که محمدحسین به باباش رفته
رومیکنه به مامان طاهره
_بلندشو خانم
بلندشو که دیرموقعس
بلندمیشم و کمک مامان طاهره میکنم تا بلندبشه
+باباجون
برمیگرده سمتم
من چقدر به این مرد مدیونم و دوستش دارم
با تبسم شیرینی نگاهم میکنه
_جانم بابا
لبخندی روی لبم از این محبت خالصانش شکل میگیره
+جانتون بی بلا
صبرکنید بیام برسونمتون
سینا و فاطمه که پشت سرم اومده بودن مخالفت میکنن
_نه سارا جان
دیرموقعس
درست نیست شما بری
من خودم باباجون و مامانجون رو میرسونم خونه
مامان طاهره که خستگی و درماندگی از سر و روش میبارید چادرشو سفت ترمیگیره
_خدا خیرت بده مادر
خیرازجوونیت ببینی
لبخند شرمگین سینا به دلم نشست
به سمت ماشینش میره و سوارمیشه
اماهرچی استارت میزنه روشن نمیشه
اخمی میکنم و سمتش میرم
+چیشد؟!
_نمیدونم هرچی استارت میزنم روشن نمیشه
صدایی از پشت سرم بلندمیشه که باعث میشه هینی بکشم و به عقب بچرخم و با چهره جدیش که سعی میکنه خندشو پنهون کنه مواجه میشم
+یه اهمی
یه اوهومی
ترسیدم آقا پارسا
دستی به صورتش میکشه که حسی بهم میگه برای پنهان کردن خندش این کارو کرد
_والا اهم و اوهوم کردیم
از همون شما ترسیدین
چشم غره ای بهش میرم و کنارمیرم
صدای خندشون باسینا بلندمیشه
(پارسا)
_نه بابا نمیخواد
به اطمینان پلک میزنم
+نگران نباش
برو به امون خدا
منم میرم پدرزن و مادرزنتو میرسونم
_باشه شرمندم کردی
دستت درد نکنه توزحمت افتادی
ضربه ای به شونش وارد میکنم
+باش تا اموراتت بگذره
حالام بکش کنارکه یهو زیرمیگیرمت
مشتی به بازوم میزنه و میخنده
_خیلی پررویی
حالا که اینجوری شد وظیفته
میخندم و به اقا و خانم گنجویی تعارف میزنم سواربشن
سوارمیشن و با یه تک بوق خداحافظی میکنم و حرکت میکنم
اما ذهنم فقط و فقط حول و حوش حرفایی هست که میخوام بزنم
در دل بسم اللهی میگم
+آقای گنجویی
_جانم پسرم
+راستش میخواستم یه مسئله ای رو بیان کنم
_بفرمایید مشکلی پیش اومده؟!
سریع پاسخ میدم
+نه نه چه مشکلی
فقط چندمدتیه توذهنم بود این مسئله رو بیان کنم
دیگه موقعیت مناسب تر از این ندیدم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بابالحوائج🏴
سفرههایمادرماینرابهمناثباتکرد
دستخالیازدرت،هرگزنرفتههیچکس🖤
🏴|•@shahidane_ta_shahadat
Hossein Sibsorkhi - Agha Salam Mishe Be Man Ejaze Bedi (128).mp3
3.97M
دوباره حالِ قلبمو نگات عوض کرد!
مسیر زندگیموُ؛ روضه هات عوض کرد…
#دلی
🥀|° @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
⪻🤤☕️⪼
#خدایجان🌿
دوستِ خدا بودن سخت نيست🌱
پیرمردی تو محلهای پسرکی رو با پایِ
برهنه دید که فوتبال بازی میکنه.
یه کفش خرید و بهش داد. پسر کفشا
رو پوشید و بـا خوشحالی به پیرمـرد
گفت: شما خدا هستید؟
پیرمرد لبشو گزید، گفت نه پسرجان !
پسرک گفت پس دوستِ خدا هستی ؛
چون مـن دیشب فقط به خـدا گفتـم
کفش ندارم :)🧡
↜بانوشیبافصیلش
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
بــــــــــاش !
بودنت خوب است …
شبیهِ حسِ قشنگِ بیدار شدن
در صبحِ آبی و خلوتِ یک مزرعه ،
شبیهِ لذتِ نشستن کنارِ آتش
در سردترین نقطه ی کوهستان،
شبیهِ نوشیدنِ یک فنجان چایِ داغ
در یک عصرِ سردِ پاییزی…
بـــودنـــت ،
بــــا مــــن بـــودنــــت ؛
بــــدجـــــور مـــی چـــســبـــــد !
نرگس صرافیان
❤️|° @shahidane_ta_shahadat