eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 محمدحسین فاطمه زهرا رو بغل میگیره و همه باهم راه میافتیم سینا شیطون اشاره ای به ترن هوایی میکنه _بریم ترن؟ پرهام سریع عقب میره _نه داداش من مخلصتونم هستم ولی این یکیو نیستم میخندیم +چرا اقا پرهام؟ شونه بالامیندازه _تعارف که نداریم خواهر من غریبه هم توجمع نیست من ترن هوایی میبینم اصلا پس میافتم منو سحر و فاطمه ریز میخندیم و سینا و محمدحسین قهقهشون هوا میره _شما برید بچه روهم بدین من میگیرم برید و برگردید امیدوارم زنده برگردید محمدحسین میخنده و دستی به شونه پرهام میزنه _جون داداش نمیشه باید بیای اصلا راه نداره سحرمیخنده +پرهام ببین اقا محمدحسین نقشه قتلتو کشیده قشنگ معلومه چقدرتویی که باجناقش باشیو دوس داره میخندم و بچه رو دست پرهام میدم +اقا پرهام جون شما و جون بچما پلکی به نشونه اطمینان میزنه _نگران نباشید حواسم هست برید و زودبیاید سینا داداش هوای زن ماروهم داشته باش پشت چشم سحر حرف پرهامو نقض میکنه _سینا یکی باید مواظب خودش باشه داره پس میافته داداشم سینا چشم گرد میکنه _کی ؟من؟! +راس میگه داداش کامل معلومه که ترسیدی چشم غره ای میره _بیاین بریم ببینیی کی ترسیده محمدحسین دستی به شونه پرهام میکوبه _داداش مطمئنی نمیای؟ پرهام میخنده و سرتکون میده همونجور که سمت نیمکت توی شهربازی میره میگه _خیالت تخت برید خوش بگذره میخندیم و محمدحسین دستشو پشت کمرم میندازه و منم دست سحر رو میگیرم و میریم سمت صف سینا هم میره بلیط بگیره و بعد از چنددقیقه با بلیط برمیگرده و توی صف می ایستیم منو سحر و فاطمه وسط محمدحسین پشت سرمون و سینا جلومون جلوتر که میریم سحر یهو پوستر قوانین رو میخونه و پکرمیشه سرمو درگوشش میبرم +چیه نکنه بچه زیر ۱۲ سالی که پکرشدی خاله جون؟ میخندیم و مرضی میگه _نچ خواهر بچه زیر۱۲ سال نیستم قانون شماره ۸ پکرم کرد چشم ریز میکنم و نگاهی به پوستر میندازم که اه از نهادم بلندمیشه چقدرچشمم ضعیف شده محمدحسین بغل گوشم میگه _چیزی شده عزیزم؟ ناراحت سمتش برمیگردم +وای محمدحسین چشمام خیلی ضعیف شده اصلا نمیتونم ببینم اخم چهرش رو میپوشونه و حرصی میگه _حالا برو عینک بزن چقدربهت گفتم اینقدر شبا نشین پای لپتاب +هوف ولش کن فردا میرم بیمارستان دکترخدادوست وقت دکترمیگیرم به پوستراشاره میکنم +قانون شماره ۸ چی نوشته؟ نگاهی به پوسترمیندازه و نیشخندی میزنه _واس تو نیست عزیزم اگه ۵ ۶ ماه پیش اومده بودیم واس توهم صدق میکرد اما الان نه گیج میپرسم +یعنی چی؟چی نوشته قانون شماره ۸؟ میخنده شیرین و بامزه _نوشته خانم های باردار نمیتونن سواربشن درکسری از ثانیه چشمام گرد میشه برمیگردم سریع سمت سحر +سحر متعجب برمیگرده سمتم _جانم؟! +ارهه؟! _چی اره؟ +توبارداری؟ میخنده _اوهوم میخندم و دستشو میگیرم و محمدحسینو کنارمیزنم محمدحسین متعجب به حرکات ماخیرس سحر رو از بین جمعیت بیرون میکشم +اوهوم و زهرمار تو بارداری و میخواستی بیای ترن هوایی؟ _اصلا حواسم نبود متاسف میگم +یعنی واقعا زن و شوهری کپ همین شوهر باهوشتم نباید میگفت نمیخوادبری؟ _بابا اصلا پرهام نمیدونه امشب میخواستم بهش بگم +هوف حالا برو پیش اقا پرهام منم برم میخنده و خوش بگذره ای میگه و میره برمیگردم پیش محمدحسین اخمی روی پیشونیش جاخوش کرده _چت شد یهو اون کارا یعنی چی؟! میخندم +حالا بعدا میفهمی نوبتمون میشه و فاطمه و سینا جلوی ما و منو محمدحسین پشت اونا عاشق هیجان بودم اما محمدحسین شرط کرده بود جیغ ممنوع میخندیدیم و فقط دست محمدحسینو فشارمیدادم تا هیجانمو مثلا سردست بیچارش خالی کنم قلبم داشت از ترس می ایستاد اما بازهم هیجانشو دوست داشتم پیاده شدیم و ماجلوتر رفتیم رفتیم پیش پرهام و سحر محمدحسین برگشت پشت سرش _عه پس سینا و فاطمه کو؟ +مگه با ما نیومدن؟ _چرا ولی نیستنشون الان اطرافو چشم میندازیم که میبینم سینا با یه بطری اب که دستشه و فاطمه دارن به سمتمون میان نگران سمت فاطمه میرم +چیشده؟خوبی؟! میخنده و اشاره میکنه به سینا _من خوبم بابا شیرداداشت داره پس میافته برمیگردم سمت سینا که رنگ به رونداره و به فاطمه اخمی میکنه میخندم و میگم +داداش توکه گفتی نمیترسی؟ ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒