eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
اسفند ؛ لبخندِ زمستان است از ذوقِ بهار 🌸!(: 🍊|•@shahidane_ta_shahadat
‌ به قول صائب تبریزی: «آرامش است؛عاقبت اضطراب ها..» خلاصه که اینقدر غصه نخورید بالاخره خوب میشه، قشنگ میشه، میرسیم، میبینیم، میخندیم:)‌🌱☁️ 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
سلام قشنگام😍🙈 عیدتون مبارکاباشه ان شاءالله سالی پر از رزق و روزی و خیر و برکت و خوشی و سلامتی و کلیییی آرزوهای قشنگ داشته باشید🙊❣ ان شاءالله توی سال ۱۴۰۱ ظهور اقا صاحب الزمان ثبت بشه😍🌸 😌🌼
بسم‌اللھ‌النور🍊
🌱 - ‏مادرم همیشه میگفت : ‏‹‍ شادی › کلیدِ زندگیه ! ‏وقتي رفتم مدرسه ، انشاء دادند : ‏‹‍ بزرگ شدی میخوای چه کاره بشی?! › ‏نوشتم :‹‍ شاد! › ‏گفتند موضوعِ انشاء را نفهمیدی . . ‏گفتم شما زندگی رو نفهمیدید🗞'✉️!' -شاد‌باشید🌸🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
سلام سلام عیدتون مبارڪا باشه مجددا😍❣️🥳 یک فروردین ماهه و اولین پویش رو میخوایم داشته باشیم🥰🤤 پویش قشنگترینا و ساده ترین هفت سین ها که با سلیقه تمام باشن وارد مسابقه هفت سین امسال میشن🥳😍 پس بدو بدو جانمونی.عکس هفت سینای قشنگ و سادتونو بفرستید برام🙏🏻🍁 @Aroosha14
🌿 یه رفیقی داشتیم... هروقت تو زندگیش مشکلی نبود غصه می‌خورد و میگفت وقتی خدا سختی میده بهت یعنی دوستت داره ، دیدی وقتی مشکل هست تو زندگیت خیلی میری سمت و صداش میزنی ، خدا هم سختی میده که تو مدام صداش بزنی ❤️ میگفت نگران باش وقتی سختی نداری🦋🌿 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
『🌱بہ‌نٰامش‌و‌در‌پنٰاهش🌸』
🦋 همیشه این ‌بیت ‌شعر‌ را به ‌یاد آورید↓ آن ‌زمانه ڪه... [حضرتِ‌‌ رقیــه] خطاب به ‌پدرش‌فرمودند: غصهٔ حجابِ‌ من ‌را نخوری باباجان! چادرم ‌سوخته ‌اما... به سرم ‌هست ‌هنوز:) -وصیتنامه‌شهیدمحسن‌حججی 🦋|•@shahidane_ta_shahadat
🌿 ما مذهبـےها! جنسِ‌پشتِ‌ویترین‌دین‌اسلام‌هستیم جنس‌های‌خوبــ‌پشت‌ویترین‌گذاشته میشہ‌تامردم‌براساس‌اون‌واردمغـازه‌بشن ازرفتارمن‌وشماراجع‌بهـ ‌پیغمبرقضاوت‌میڪنن💛 +حواست هست رفیق 🌱 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌الله‌النور🌱🌙
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 دزدگیر ماشین رو میزنم و میرم سمت فاطمه زینب رو از بغلش میگیرم و با دست آزادم پشت کمرش میزارم مامان و بابای فاطمه برای استقبال دم دراومدن مامان و بابا جلومیرن و سلام و احوال پرسی میکنن بادستم فشاری به کمرش واردمیکنم ازقدم هاش ناتوانی فریاد میزنه متاسف سری تکون میدم و پیش قدم میشم و سلام و احوال پرسی میکنم و فاطمه هم با صدای ظریفی سلام میکنه و واردمیشه خدایا خودت بخیربگذرون وارد میشیم و درو پشت سرم میبندم سوز سردی که به تن هممون نشسته مانع از تعارفات میشه و بدون تعارف تیکه پاره کردن داخل میریم از چهره پدر و مادرش معلومه استرس دارن بالاخره مامان طاهره بعد از دست دست کردن های فراوان زودتر ازهممون سکوت سنگین جمع رو میشکنه _راستش دلم شورافتاده چیزی شده؟! اتفاقی افتاده؟! روی مبل جابه جا میشم و زینب هم کمی وول میخوره و دوباره سرشو توی دستم فرومیکنه و میخوابه _راسیتش حاج خانم منو خانم جان اومدیم اینجا هم بعد ازمدتی باشما دیداری تازه کنیم و هم از شما و حاج آقا کسب اجازه کنیم _اتفاقی افتاده اقا مرتضی‌؟! اینبار من برمیگردم سمت اقا حمید پدرفاطمه که این سوالو کرده +نه پدرجون اتفاق چرا ر‌استش..خب چطور بگم.. _بابا برا سارا خاستگار اومده مادرجون و پدرجون هم اومدن کسب اجازه از شما که خاستگار راه بدن خونه بارضایتمندی برمیگردم سمت فاطمه بالاخره کناراومد با این مسئله طاهره خانم که با حرف فاطمه بغض همیشگی نشسته توی گلوش بعد از شهادت محمدحسین دوباره میشکنه بلندمیشه و با ببخشیدی سمت اتاقشون میره فاطمه هم بلندمیشه و میره آقا حمید با صدایی که به شدت گرفته بالاخره لب از لب بازمیکنه _اقا مرتضی اصلا به این کاراحتیاجی نبود سارا دخترماهم هست اما صاحب اختیارش بعد از خودش و خداش شما هستید و برادرش بابا سریع میون کلامش میپره _و شما لبخند رضایتی که روی لب های حمید آقا مینشینه نشون میده از این کار و این رفتار خوشش اومده کمی جا به جامیشه _بزرگوارید شما کی هست این آقا پسر خوشبخت؟! _میشناسیدش حاجی نوه بی بی گلاب و مش عبدالله سلمانی ابرو بالا میندازه _آها حالا فهمیدم پارسا همونی که اون شب مارو رسوند برمیگرده سمت من _درسته باباجان؟! +آره پدرجون خودشه _الحمدالله میخورد پسرخوبی باشه چیکارس؟! کار و بارش چیه؟! البته حاجی قصد جسارت ندارم ولی سارا مثل دخترم نیست دخترمه بازم هرچی صلاح و مصلحت خودتون باشه فقط برا اطمینان خودم میپرسم _حمید آقا این چه حرفیه شما هم پدربزرگ نوه منی پدرشوهر دخترمنی جای پدرش که نه پدرشی حق داری به گردنش و بازهم لبخند رضایت آقاحمید ازسیاست بابا خوشم میاد خوب میدونه باید چطوری باطرف مقابلش نزم نرمک حرف بزنه و حرفشو به کرسی بنشونه باصدای بابا برمیگردم سمتش +جانم بابا ‌_جانت سلامت پسر برا اقا حمید از شغل و کار و بار پارسا بگو کمی روی مبل جابه جامیشم +والا راستش پارسا رشتش پزشکی بود و هست توی یه بیمارستانم مشغول به کاره اما خب زیاد تو بیمارستان خودشو درگیرنمیکنه توی دانشگاه تدریس میکنه بیشتر استاد دانشگاهه ۲۹ سالش فکرمیکنم بایدباشه حالا بازم میتونید برید تحقیق کنید _نه بابا جان حرفت سنده من میدونم حاج خانومم هیچ.مشکلی نداره فقط الان با یاد محمدحسینم داغ دلش تازه شد ما مشکلی نداریم حاج مرتضی ان شاءالله که خوشبخت بشن ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌿 اگر هرشخص بہ‌اندازه ساختنِ یک خانه☝️🏻 وقت برای ساختنِ خود می‌گذاشت کار تمام بود ..! :)🌱
- آیت‌اللھ ‌بهاءالدینی(ره)
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
🌸بسم‌اݪلّٰہ‌الـرحمن‌الرحیم🌿
تخيل أَن اللّه بعظمة يُحبک🫂 تصور کن که خدا با اون همه عظمتش دوست داره🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
تخيل أَن اللّه بعظمة يُحبک🫂 تصور کن که خدا با اون همه عظمتش دوست داره🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
هــر‌وقت‌در‌زندگۍگرفتارۍ‌پیش‌امد بدون‌ڪار‌خداست زود‌برو‌با‌او‌خلوت‌ڪن‌بگو‌با‌من‌چڪار‌داشتۍ‌ راهمو‌بستۍ؟ هر‌ڪس‌گرفتارشد‌در‌واقع‌گرفتار‌یار‌است..(:🌸☁️ 🦋|•@shahidane_ta_shahadat
🌱بِسْمِکَ‌اَلَّذِی‌خَالِق‌ٌلَا‌خَالِقَ‌لَهُ🌸
🦋 میگفت اگه میخوای بدونی از چشم خدا افتادی یا نه.. نگا کن ببین گناهاتو کوچیک میشموری یا نه:) 🦋|•@shahidane_ta_shahadat
🌱 فآش‌بگویم: هیچکس‌جزآنڪه دل‌بھ‌خداسپرده‌است؛ رسم‌دوست‌داشتـن‌رانمیدانـد...(: -شهـیدآوینی 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
🌱بسم‌‌ـالخالق‌‌العبودیت🌸
🌱 یه دعایی قشنگی خوندم نوشته بود: «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا» .
یعنی خدایا منو توی هرکاری و شغلی یا هرچیزی.. به درستی وارد کن و به درستی بیرون بیار! و همیشه از سمت خودت یه نیروی کمکی برای من بفرست
+خیلی قشنگه🥺😍 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
🌿 مادر‌شہید: بابڪ رفت سربازی محل خدمتش رشت بود. در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:"جای دوستانم ڪه مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیم‌ڪه به ڪردستان میرفته واونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میڪرده🙂 -شهید‌بابک‌نوری 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
بِسْمِکَ‌اَلَّذِی‌خَالِق‌ٌلَا‌خَالِقَ‌لَهُ🌱