شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
تخيل أَن اللّه بعظمة يُحبک🫂 تصور کن که خدا با اون همه عظمتش دوست داره🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
هــروقتدرزندگۍگرفتارۍپیشامد
بدونڪارخداست
زودبروبااوخلوتڪنبگوبامنچڪارداشتۍ
راهموبستۍ؟
هرڪسگرفتارشددرواقعگرفتاریاراست..(:🌸☁️
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#تلنگراݩہ🦋
میگفت اگه میخوای بدونی از چشم خدا افتادی یا نه..
نگا کن ببین گناهاتو کوچیک میشموری یا نه:)
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانھ🌱
فآشبگویم:
هیچکسجزآنڪه
دلبھخداسپردهاست؛
رسمدوستداشتـنرانمیدانـد...(:
-شهـیدآوینی
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#قشنگیجات🌱
یه دعایی قشنگی خوندم نوشته بود:
«رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»
.
یعنی خدایا منو توی هرکاری و شغلی یا هرچیزی.. به درستی وارد کن و به درستی بیرون بیار! و همیشه از سمت خودت یه نیروی کمکی برای من بفرست+خیلی قشنگه🥺😍 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#قشنگیجات🌱 یه دعایی قشنگی خوندم نوشته بود: «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَج
اگه با فرمون خدا بری جلو همه چیز حله🌸🌱
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانھ🌿
مادرشہید:
بابڪ رفت سربازی محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد
میگفت:"جای دوستانم ڪه مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیمڪه به ڪردستان میرفته واونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میڪرده🙂
-شهیدبابکنوری
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان🍓
یهرفیقیمیگفت:
غموغصـهو
مشکلاتکهبرایهمههست🔐!
امــــــا،
مهماینهتواوجمشکلاتوغمهایکهداری
یهلبخندازاونلبخندایدلبرتهست
میگفت:
یهدونهازهمونلبخندابزنیوبلندبگی
+خبکهچی؟!
-خــداکههســت😌💛🌿!
والاکهچیمثلا؟ بخندرفیقخداهسـت☝️🏿🍓|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#خدایجان🍓 یهرفیقیمیگفت: غموغصـهو مشکلاتکهبرایهمههست🔐! امــــــا، مهماینهتواوجمشکلاتوغ
میگـمآ رفـیق!
تـو خُــدا رو داری
بد به دلـت راه نده.."🧡
🧡|•@shahidane_ta_shahadat
#تلنگراݩہ🌿
میگفت↓
هروقتمیخوایدعاکنی،
قبلازاینکهدعاکنیبگوخدایامنازهمه
کساییکهغیبتمنوکردنومنوناراحتکردن
منگذشتم..
توهمازمنبگذر(:
دراجابتدعاخیلیموثره..🌱
⇠آیتاللهمجتهدی
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_316
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
(سارا)
_ماما
ماما
نا
نا
+جونم قشنگم
گوشیو برمیدارم و با دیدن اسم باباجونم اتصال رومیزنم
اما فاطمه زهرا همونجور با تاتی تاتی سمتم میاد و نا نا میکنه
+جونم بابا
سلام
_سلام بابا
خوبی؟!
فاطمه خوبه؟!
تکه نون دیگه ای از توی پلاستیک برمیدارم و توی ماست میزنم و دستش میدم
با ذوق ازم میگیره و شروع به خوردن میکنه
+خوبیم بابا
شماخوبی
مامان خوبه؟!
سینا فاطمه
سحر و پرهام
_خوبیم باباهمه خوبیم
راستش امشب یه کاری باهات داشتم
میخواستم ببینم میتونی بیای خونه؟!
مکث توی کلامم میشینه
+خب...باشه
خیرباشه چیزی شده؟!
آخه شام درست کردم
_خیره دخترخیره
شامتوهم بزار تو یخچال فردا پس فردابخور
یا بیاراینجا
وسایلاتونم جمع کنین
اخمی میون ابروهام میشینه
+براچی؟!
چیشده؟!.
داری منو میترسونیا بابا
_چیزی نشده باباجان گفتم که
چندروزی میخوام خونه خودم باشی
اشکالی داره؟!
+اشکال که نه...ولی
_ولیو اما و اگر نیار
وسایلتو جمع کن بیا
همونجور که تکه نون ماستی دیگه ای به فاطمه زهرا میدم باشه ای میگم و بعد ازخداحافظی قطع میکنم
دلشوره ای به جونم میافته
انگار که دارن توی دلم رخت میشورن
سعی میکنم بیخیال باشم
توی اتاق میرم و به رسم هر روز مفاتیح کوچیک جلوی عکس محمدحسین کنار پاتختیو برمیدارم و زیارت عاشورایی به نیتش میخونم
دلم آروم میشه
یکی به خاطر دیدن دوباره عکسش
یکیم زیارت عاشورایی که خوندم
توکل برخدا
یاعلی میگم و بلندمیشم
چنددست لباس برای خودم و فاطمه زهرا توی چمدونی که سر عروسیم بهم داده بودن میچینم و فاطمه زهرایی که دست و صورت و تمام لباساش و حتی موهاش ماستی شده رو تمیز و مرتب میکنم
ازبغلم پایین میاد
روی صندلی میشینم و موهامو کنارمیندازم تا ببافم
یواش یواش گیس میکنم که با صدای فاطمه زهرا برمیگردم
گاگله کنان به پاتختی رسیده
تاتی تاتی راه میره
اما گاگله رو خیلی بیشتر از راه رفتن دوست داره انگاری
میشینه و نگاهی بهم میندازه
وقتی میبینه فقط نگاهش میکنم.دوباره به کارخودش ادامه میده و با گرفتن دستش از پاتختی روی پاهاش می ایسته
میخندم و در دل هزاران هزاربار قربون صدقش میرم
_مااما
مااما
با
به عکس محمدحسین اشاره میکنه
+باباعه؟!
میخنده
_با
ماما
با
میخندم و تا میخوام برگردم پایین موهاموکش بزنم که قاب عکس شیشه ای محمدحسینو برمیداره
تیز برمیگردم سمتش
فاطمه زهرا که نگاهش به من بود با این حرکتم میترسه و قاب از دستش میافته و خورد و خاکشیرمیشه
جیغی میزنم و بلندمیشم که میترسه و همونجا میشینه و مثل ابر بهار گریه میکنه
ترسون زمزمه میکنم
+مامانی نترسیا
خب
تکون نخور قربونت برم
تکون نخور که تو پات شیشه میره
صبرکن
دست و پام به لرزه افتاده و ضربان قلبم بالا رفته
سریع جارو رو از آشپزخونه برمیدارم و شیشه هارو جارومیکنم
دخترکم که ترسیده صورتش خیس از اشکه
بغلش میکنم و دستشو توی دستم میگیرم و میبوسم
جونت که به جون یکی بسته باشه
دلیل نفسات که یکی باشه
یه آخ بگه
کل دنیات زیر و رو میشه و کل تنت به لرزه میافته
حالا من از گریه و رنگ گچ شده از ترس دخترم مثل بید میلرزم و محکم به خودم فشارش میدم
_خوبی مادر؟!
چرا رنگت پریده؟!
+خوبم مآمان
فاطمه زهرا قاب شکوند
ترسیدم شیشه تو دست و پاش رفته باشه
با نگرانی پشت دستش میکوبه
_خدامرگم بده
چیزی که نشده؟!
_دور ازجونت نسترن چرا روزانه ده بارخودتو میکشی؟!
خداروشکر که خوبن و سالمن
رومیکنه به من
_خوبی بابا؟!
+الحمدالله باباجون خوبیم
چیشده
خیرباشه
_خیره ان شاءالله که خیره
بیا فعلا یکم بشین تا سیناهم بیاد
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#تلنگراݩہ🌿
-آیتاللهبهجت:
"مازندگیمیکنیمکہقیمتپیداکنیم؛
نہاینکہبہهرقیمتیزندگیکنیم...!"
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#طنزجبہہ
یهروزفَرماندِهگردانِمونبِهبَهانهدادنپَتو
هَمهبَچهاروجَمعكردوبـٰاصِدایبُلند
گفت:«كیخَستهاست؟»
گُفتیم:
«دُشمن✌️🏼»صِدازد:«كیناراضیه؟» بُلندگُفتیم:
«دُشمَن✌️🏼»دوبارِهباصِدایبلندصِدازد:«كیسَردِشه؟» ماهَمباصِدایبلندتَرگُفتیم:
«دشمن✌️🏼»بَعدِشفَرماندمونگفت: «خوبدمَتونگَرم✋🏼، حالاكِهسَردتوننیست مۍخواستَمبِگمكه پَتوبهگِردانمـٰانَرسیده!😁😂» 🌙|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانھ🌻
-
میگُفتدُشمَنـٰاننِمۍدانَندۅنِمۍفَھمَندڪہمـٰا
بَراۍشَھـٰادَتمُسـٰابِقہمیدَهیم:)•
-شھیدعلۍبلۅرچۍ
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
#فندقانھ🐥
موےفِـردارےشمـٰاودلربـٰایۍمیڪُنۍ
دِلـبرموفِـرفِـرےدَردلخُدایـۍمیڪُنۍ..!♥️🌱
🐥|•@shahidane_ta_shahadat
•
.
#شھیدانہ🌱
گفت : میری جبهه مامان جون . کی می آیی ؟
گفت : انشاءالله شب عروسی دختر خاله میام .
گفت : دختر خاله که ۱۶ سالشه . کو تا عروسیش ؟
رفت جبهه ، دقیقاً ۱۱ سال بعد ، شب عروسی دختر خاله ۲۶ سال شده ، استخوانهای مفقودش اومد.
اینا رسیدند . نرسیده بودند که نمیرفتند ؛ اینجا هوایی که میچرخه به اذن شهیدا میچرخه . اینجا به خدا حساب کتاب داره ویه عده رو دارن تو این بهشت خوب خدا تربیت میکنن .
فقط مواظب باشید ! الان آوردنت تو بهشت ، فقط به درخت ممنوعه نزدیک نشی . بیرون می اندازنت ! این هم به شما بگم . همتون قرار نبود بیایید .
خیلیها قرار نبود بیان ولی الان اومدن . خیلیها هم قرار بود بیان اما دَم آمدن ، نیومدن چون دعوت نشده بودند .
#حاجحسینیڪتا🌙
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان
مسکینۍ دیدم با کفش پاره ، شکر
میکرد خدا را. گفتم کہ کفش پاره
کـھ شکر کردن ندارد ، گفت : یکـے
شکر میکرد دیدم کہ پا ندارد .. !
-خدایاشکرت
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#ماھخدا🌿
خيلی کم اتفاق میوفته که آدما از هم طلاق بگیرن و بعد طلاق دوباره رجوع کنن به هم ،
اما ماه رمضون به هممون ثابت می کنه که میشه یه عمر "جدا" بود و دوباره برگشت...
با "خدا" ، میشه همه چیو از نو ساخت!❤️
#ماهعاشقینزدیکه:)
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#چہارشنبہهاےامامࢪضایـے🌼
تویِاینعالمفانی
کههَمشروبهفَناست...
منیهدلدارم،اونمبَراامامرضاست:)♥️
🌼|•@shahidane_ta_shahadat