هروقتدیدیراھندارے
چنددقیقہپشتدربشین
خدادرروبـازمیڪنہ...(:
#حاجاسماعیلدولابۍ🌱
[🍁🌗]
دوستشمیگفت:
صیاد در قنوتش هیچ چیزی
برای خودشنمیخواست
بارها میشنیدم که میگفت:
اللهم احفظ قائدنا الخامنهای🙃🌱
بلند هم میگفت
از ته دݪ.. :)
| #شهید_علیصیادشیرازی . .|
@Shahidane_z
هدایت شده از شهدای مدافع حرم
#یـهحـرفقشـنگتر🌼
مـیگفـت،
[ إلـه ] یعنۍ#دلـبر
حـالاهۍبگـو[ الـهۍ]دلـبرم🤭
ببـینچـقدرعـاشقـانهسـت😍
وقتـۍڪهمـیگۍ[ لاإلـهإلااللّٰه ]یعنی
#هیـچدلبرۍجـزخـداۍمـننیسـت
مـیشهازایـنعـاشقـانهتـر؟!🌻😍❣به خودش قسم نمیشھ😎
@moarefi_shohada
☔️ #من_با_تو
✨ #قسمت_یازدهم
✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓
بےحال وارد ڪوچہ شدم،
عادت ڪردہ بودم چادر😕سر نڪنم، سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش! تا بیشتر خورد نشم! حال جسمم بهم ریختہ بود مثل روحم! 😒
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزای سختے! شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،🙂لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت :
ــ داری حوصلہمو سر مےبری خانم
ڪوچولو! 😄
وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہام باید با سختےها روبہرو بشم! 😔
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم :
ــ میتونم راہ بیام!
رسیدیم سر ڪوچہ...
عاطفہ👭با خندہ همراہ دختری مےاومد پشت سرشون امین😄 لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم، فقط صدای جیغ قلبم رو شنیدم! 😣💔
تنِ تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت :
ــ هانیه تب نداری! یخے،داری مےلرزی! 😐
نفس عمیقے ڪشیدم.
ــ من خوبم داداش بریم...! 😕
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪمترین قدم عمرم! 😒
عاطفہ نگاهمون ڪرد، لبخندش محو شد!
رابطہام با عاطفہ بهم خوردہ بود، 😒
با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ
بود!😐شهریار بلند سلام ڪرد،
هرسہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط 👀☝️دختر محجبہای رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود! 😥 هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم : ــ سلام
دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاظرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد! 😳
ــ عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
ــ نشد تبریڪ بگم... خوشبخت بشید!
مطمئنم دعا برای دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد :
ــ ممنون خانمے قسمت خودت بشہ...😊
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،
چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم! 😣حالم داشت بد میشد و دمای بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مےایستادم حتما مےمردم! دست شهریار رو گرفتم... شهریار لبخند زد و گفت :😊
ــ بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار...!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم!😢😥رسیدیم سر خیابون،چشمهام رو بستم امین و دخترہ دستتودست هم داشتن میخندیدن!😄
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ، چشمهام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم، امین و دخترہ جلوی در داشتن باهم حرف میزدن،🙄حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم :
ــ آهای دخترہ...
بہ جای من خیلے دوستش داشتہ باش! 😒
ادامه دارد...
📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ #من_با_تو
✨ #قسمت_دوازدهم
✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓
ماشین 🚖سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم :
ــ ممنون خدافظے! ☺️
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
ــ فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟ 😍بےحس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
ــ با...بابا میرم بای! 😉
مثل بچہها گفت :
ــ دلم تنگ میشہ خب! ☹️
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم! 🙄بہ لبخند ڪمرنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم! بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون، برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند😀 دستش رو برد بالا و رفت!
آخیشے گفتم، با دستمال ڪاغذی برق لبم💄رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ، جدی رو بہ روم، رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!😏 مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مےاومد، نگاهم ڪرد،با لبخند گفت :
ــ سلام هانیہ خوبے؟😊
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم :
ــ سلام ممنون تو خوبے؟😊
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت :
_قوربونت...
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت :
ــ امین اومد من برم!😉
دیگہ برام مهم نبود،😌دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد، فقط رد زخم حماقتم بودن،😣ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم، مادرم داشت حیاط رو میشست آروم سلام ڪردم😊✋و وارد پذیرایے شدم! مادرم پشت سرم اومد داخل
ــ هانیہ! 😊
برگشتم سمتش...
ــ بلہ مامان! 😊
نشست روی مبل...
بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.👈
ــ بیا بشین!
بےحرف ڪنارش
نشستم با غصہ نگاهم ڪرد...
ــ قرارہ برات خواستگار بیاد! 🙂
پام رو انداختم رو پام.
ــ مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم... تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد :
ــ نخیر! ولے بسہ این حالت! شدی عین یہ تیڪہ یخ، دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر، شب بہ خیر، خستہ نباشے، خداحافظ میشنویم!😐 هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟😠
بےحوصلہ گفتم :
_نمیدونم! روانشناسهایے ڪہ میری پیششون میگن شوڪہ! 😕
با عصبانیت نگاهم ڪرد :
ــ بس نیست این شوڪ؟! هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درسها رو بہ زور قبول شدی؟ یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدی ڪجا؟! دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابداری،خانم مهندس! بہ خودت بیا!😠
از رو مبل بلند شدم...
ــ چشم بہ خودم میام... بہ در و دیوار ڪہ نمیام! 🙁
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم :
ــ خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم! 😐
ــ شهریار چرا باید پای تو بسوزہ...؟!😠
با تعجب😳برگشتم سمتش!
ــ مگہ شهریار رو چیڪار ڪردم؟!
جدی نگاهم ڪرد...
ــ شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ
تو....😐
نذاشتم ادامہ بدہ
سریع اما با خونسردی گفتم :
ــ میدونم مامان جان! اما لطفا ڪسے برای من فداڪاری نڪنہ! نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگاری رو بذار! 😐در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روی تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم،👀دوسال پیش اولین ڪاری ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
ادامه دارد...
📚 نویسنده : لیلی سلطانی
··|⚠️|··
#تلنگــرآنه
یهبندهخداییمیگفت:
همهمیگن:شهدارفتن،
تامابمونیـم...!
ولیمنمیگم:شهـدا؛
رفتنتامادنبالشونبریم.👣
آره...!
جـامـوندیــم...! :)💔
دلروبایدصافکرد !!!
#کلام_شهید🌷
🔅 سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ...
🔻مثـل #شهیـدحسیـن_صحـرائی
همیشـه میگفت :
🔅 باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
یاد شهدا با صلوات🌷
#کلام_شهید🌷
🔅 سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ...
🔻مثـل #شهیـدحسیـن_صحـرائی
همیشـه میگفت :
🔅 باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
یاد شهدا با صلوات🌷
° ﷽ °
←°خود سازی🌱
در درجه اول☝️🏻،
🌀جواݩ دانشجو و دانش آموز
←باید خُودسـازۍ ڪند→
خودتاݩ را با تڔبیٺ دینۍ بسازید.اݦُور تربیتی خوب است.معݪم تربیتی خوب است.گوینده تربیتی خوب است؛
🔸اݥا ← آن ڪس که از دڔوݩِ خود،موعظه کننده و تڔبيٺ کننده ای نداشته باشد،(واعظ من نفسه) این تربیت ها به کارش نمی آید.
خودتاݩ را بسازید،با نَفْس مبارزه کنید،اجراۍ احکاݥ الهی را در محدوده ی شخص خودتاݧ بزرگ بشمارید و
به نماز،
به توجہ به خدا،
به دعا و
به توڪݪ
اهمیټ بدهید.
💠این شما را پوݪادیݩ خواهد کرد.💠
بیانات #امام_خامنه_اے ❤️•°
”دیدار با گروهی از دانشجویان و دانش آموزان“
گمنام:
نمازصبح که میخونی
یه دورکعت هم به نیت رفیق شهیدت بخون...
نماز خوندن به سبک شهدا...
عجب صفایی داره:)
اصلا خدا یه جور دیگه تحویلت میگیره...♡
مثلا نمازخوندن به نیت حاج قاسم...
لذت نداره؟!...
🕊🍃 شهیدانه