#عاشقانه_ های _شهدا❤️
موقع خرید جـهیزیه خانم فروشـنده به عکس صفحه ی گوشی ام اشاره کرد و پرسـید:
این عکس کدوم شهـیده؟
"خندیدم و گفتم:
"این هـنوز شهید نشده شوهـرمه!"
"شهید محمدحسین محمدخانی"
🌷•••{ݪَبخَندِ شُہَدا}•••
🍃|ʝσɨŋ|
🔜 @Shahidane_z❤🍃
🏷 #شهیدآسیدمرتضۍآوینۍ
🍂گردشخوندر رگهاۍزندگۍ
شيريـــناستـــ؛
اماريختنآندر پاۍمحبوب
شيريـــنتراستـــ؛
ونگوشيريـــنتر،
بگو"بسياربسيارشيريــــــنتر"
#اللهمارزقناتوفیقالشهادةفۍسبیلڪ✨
#شهـღـیدانهـ
@Shahidane_z🍃❤
.
.
.
سالِ دُوم یک اُستاد داشتیم کِہ گیرداده بود ـ
بایَد کراوات بزَنند ـ
سرِامتحان، چَمران کراوات نزد، ـ
اُستاد دونُمره ازش کم کرد ـ
شد هِجده، بالاتَرین نمره!!! ـ
#چمثلچمران☘
#شهـღـیدانهـ 🕊🌷
@Shahidane_z❤🍃
♥️| رفیق
اگر مےخواۍمرد
میدون باشے...!
با #هواوهوس
خودبجنگـ...
.
#جهادنفس✊🏼
#شهـღـیدانهـ
ʝσiŋ→°
https://eitaa.com/joinchat/2835873846C7d7ac1e529
#تلنگرانه
+ همه گلوله های جنگنرم
-خمپاره شصته!!!
+ نہ سوت داره
- نہ صدا
وقتی مےفهمیم اومده کہ میبینیم فلانے دیگہ هیئت نمیاد..
فلانے دیگہ چادر سرش نمے کنه..
#شهیدحجتاللّٰهرحیمی-🌱-
#شهدایحــرم
#شهـღـیدانهـ
راه شـهــــــــــــدا ادامه دارد...
[ عکس ]
مامانش بهش گفته بود: حسن!
دست این دختر مردم رو بگیر
یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره.😢
گفته بود: مامان! دلم برای #امام_رضا"ع"
یه ذره شده، ولی نمیتونم برم.
باید برم جبهه...
رفت جبهه، شهید شد؛
رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن.
بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده،
هفت روزه رفته مشهد❗️
📍 #شهید_حسن_ترابیان
💬 به روایت حاج حسین یکتا
@shahidane_z💔🌱
راه شـهــــــــــــدا ادامه دارد...
•﷽•
مشکلات، انسانهای کوچک را متلاشی؛
و انسانهای بزرگ را متعالی میسازد!
#شهید_چمران🌱
@Shahidane_z🕊
#جمـلات_نــــــاب_از_شهـــــدا
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..😔
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..💔
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
#شهیدسیدمجتبیعلمدار!🌱
|
@shahidane_z🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوریدلے📲💙
|صدایآسمانۍ🎼|•
|شہیدمحسنحججی✾͜͡♥️🕊•|
╭┅────────┅╮
@Shahidane_z
╰┅────────┅╯
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔵 #شهدا راه خودشون را انتخاب کردند ،
از #خانواده و همسر و بچه ها دل کندند و برای حفظ #حریم_اهلبیت و #دفاع از اسلام و قرآن رفتند.
ما چه کرده ایم؟!!! ما توانستیم راهشون را ادامه بدیم؟!!!!
یا مشغول #دلار و #سکه و دنیا شدیم؟!!!!!
مشغول #شایعات دروغ #فضای_مجازی شدیم؟!!!!
مشغول کلاه گذاشتن سر همدیگه شدیم!!!!!!
مشغول لهو و لعب #دنیا شدیم!!!!!!😔😔
🌹 ای #شهید ؛ ای غرق شده در نعمت و رزق الهی ، ای #روح_آسمانی ، ای روح پرفتوح ، ما دنیازدگان را از خواب #غفلت بیدار کن .
🌹 ای #شهید ، ای جدا شده از بند تعلقات ، دست ما را بگیر و از این تجملات دنیا نجات ده.
#راه_شهدا_ادامه_دارد
#یاد_شهید
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_زنده_است
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@Shahidane_z🕊
|°بانوےمحجبـه°|:
خبر دارے ڪہ شهرے
روے لبخند تو شاعر شد؟😍
چرا اینگونہ، ڪافرگونہ،
بے رحمانہ میخندے؟
#شهید_احمد_مشلب🌸🌷
@Shahidane_z🕊
✅عکس گرفتن حاج قاسم بایک دختری که حجاب مناسبی نداشت
ادامه در تصویر
┌───✾❤✾───┐
@Shahidane_z
└───✾❤✾───┘
#بازیگوشی_شهید_محمدرضا_دهقان 😊🕊🌺
محمدرضا تو دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی شیطنت داشت...
اونقدری که اساتید از دستش خیلی شاکی بودن😅
و از این بابت خیلی سرزنش میشد...😐
با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت.. و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد..✅
ولی مودب بود، اگر شیطنتی هم می کرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشه..😊
آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت می طلبید...😂❤️
شاید هیچکس فکرش رو نمی کرد، "شاگرد شلوغ مدرسه و دانشگاه" بشه💔
#استاد_عشق_و_شهادت...
#شهادت_شب_اول_صفر۹۴
┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━┓
⊱⊱⊱ @Shahidane_z ⊰⊰⊰
┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹 #ڪلام_شهیـد
یادمون باشہ ڪہ هر چے براۍخدا ڪوچیڪی وافتادگے ڪنیم،
خدا در نظر دیگران بزرگمون مےڪنہ..
#شهید_حسین_خـرازی
#دفاع_مقدس
#شهدا
یاد و نامشان تا ابد جاویدان...🕊
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@shahidane_z
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#شهیدانه 🕊
اگه میخوای #پرواز کنی
باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش
در سجدهیِ آخرِ نمازهایش
این دعا را میخواند؛
" اللهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا "
#شهیدمحمدرضاالوانی🍃
#یافاطمه_زهرا
═══✼🍃🌹🍃✼══=
@shahidane-z
🌼"اگہ یہ روز خواستے تعریفے براے شهید پیدا ڪنے،
بگو #شهیـد یعنے #باران.
حُسْنِ باران 🌧این است
ڪه زمینے ست، ولــے
آسمانے شده است؛🌈
و بہ امداد زمین مے آید..."☔️
#شهید
#محمودرضا
#مدافع_حرم
-امامصادق(؏) :
کسیکہمومنیراناراحتکند، سپسدنیارابہاوبدهد
کفارهگناهشنميشود !
وازاینبابتاجریهمنصیبشنميشود🚫
•
.
♥{ @Shahidane_z }
#تلنگــر 🖐🏻🍃
گُـمشـدگان •|خاکــ"
اگر مےفہمٻدند
کـہ ٺا "افلاک🌙
راۿۍ نٻست؛
اٻڹۿمہسرگـردانےنمٻڪشٻدند!
+🙃💔ـ ـ ـ
| #شهیدمرتضیمطهری |
[ إلیالحسینْ♡ ]🍁
🌱⌈∞↷ @shahidane_z •⌋
+ایݩ چیہ زدی رو قلبت؟!❤
-باطری قلبمہ...😉
+اگہ نباشہ قلبمـــــ کار نمیکنہ😇💫
#شهید–هادے–ذولفقارے💌
#شهـღـیدانهـ
#یافاطمه_زهرا
☔️ #من_با_تو
✨ #قسمت_بیست_ویکم
✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓
ڪیفم👜 رو انداختم روی دوشم و از روے صندلے بلند شدم، سرم گیجم رفت، دستم رو گذاشتم روی شقیقہام!
بهار نیومدہ بود،تنهایے از دانشگاہ اومدم بیرون، چند قدم بیشتر نرفتہ بودم ڪہ سرم دوبارہ گیج رفت! 😣 از صبح حالم خوب نبود،چندبار چشم هام رو باز و بستہ ڪردم! هر آن ممڪن بود بخورم زمین،دستم رو گذاشتم روی درختے ڪہ ڪنارم بود و نشستم همونجا😣🌳
صدای زنے اومد :
ــ خانم حالتون خوبہ؟ 😟
بہ نشونہ منفے سرم رو
تڪون دادم بہ زور لب زدم :
ــ میشہ برام یہ تاڪسے🚖 دربست تا تهران بگیرید؟! 😥
اومد نزدیڪم...
چادرش رو با دست گرفت و گفت :
ــ میخوای ببرمت درمانگاہ؟! اینطوری تا تهران ڪہ نمیشہ!😧
دوبارہ دستم رو گذاشتم روی درخت✋ و بلند شدم نفس عمیقے ڪشیدم :
ــ نہ ممنون! 😣
دستم رو گرفت :
ــ مگہ من میذارم اینجوری بری؟!
حالت خوب نیست دختر!😐
خواستم چیزی بگم ڪہ دستش رو پیچید دور شونہهام و راہ افتاد... همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت : 🗣
ــ حسینیهی ما سر همین خیابونہ بعضے از بچہ های دانشگاہ میخوان بیان روضہ،💚بریم یڪم استراحت ڪن تاڪسے هم برات میگیرم😊
بدون حرف باهاش رفتم، چشم هام بہ زور باز بود فقط فهمیدم وارد مڪانے شدیم! 🙄حسینیہ سیاہ پوشے🏴 ڪہ خالے بود! ڪمڪ ڪرد بشینم ڪنار دیوار و گفت :
ــ نیم ساعت دیگہ روضہس💚 تا بقیہ نیومدن خوبت ڪنم!😊 زن دیگہای وارد شد،با تعجب😳 نگاهم ڪرد اما چیزی نگفت! 🌸سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و چشم هام رو بستم، چند دقیقہ گذشت...
حضور ڪسے رو ڪنارم احساس ڪردم اما چشم هام رو باز نڪردم،زنے گفت :
ــ دخترم نمیخوای بلند شے؟!
صدا برام غریبہ بود،بےحال گفتم :
ــ حالم خوب نیست!😣
ــ یعنے نمیخوای
تو مجلسم ڪمڪ ڪنے؟!
🌸🌸🌸
با تعجب چشم هام😳رو باز ڪردم اما ڪسے ڪنارم نبود!
با صدای بلند گفتم :
ــ خانم!
زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود با لبخند😊 اومد سمتم، لیوانے🍶 گرفت جلوم و گفت : بیا عزیزم برات خوبہ! فڪر ڪنم فشارت افتادہ!
همونطور ڪہ لیوان رو از دستش مےگرفتم گفتم :
ــ تو چے ڪمڪتون ڪنم؟!
با تعجب😳 نگاهم ڪرد.
ــ مگہ من ڪمڪ خواستم؟!
ڪمے از محتواب لیوان نوشیدم و گفتم :
ــ بلہ! گفتید بلندشو مگہ نمیخوای تو مجلسم ڪمڪ ڪنی! ✨
سرش رو بہ سمت پشت برگردوند و رو بہ اتاقے ڪہ بود گفت :
ــ خانم مرامے! 😐
خانمے ڪہ
دیدہ بودم اومد بیرون و گفت :
ــ جانم!
ــ این رسمشہ از مهمونے ڪہ حال ندارہ ڪمڪ بخوای؟!😐
خانم مرامے با تعجب گفت :😳
ــ من ڪے ڪمڪ خواستم همش ڪہ ڪنار شما بودم!
با تعجب نگاهشون ڪردم
ــ خودم صدا شنیدم!😟
حال بدم فراموش شد! انقدر حالم بد بودہ ڪہ توهم زدم!😧 با شڪ نگاهم ڪردن، خانمے ڪہ ڪنارم بود گفت :
ــ از بچہ های دانشگاهے؟
سریع گفتم: ــ بلہ!
ــ تو دانشگاہ قرص دادن بهت،
براے درس خوندن و این حرف ها😏
نگاہ هاشون👀اذیتم میڪرد، نہ بہ اون ڪمڪش نہ بہ این نگاہ و حرفش! دلم شڪست💔😢با بغض بلند شدم همونطور ڪہ میرفتم سمت در گفتم :
ــ نمیدونم روضہلی ڪہ اینجا میگیرید چقدر قبولہ؟!
از حسینیہ اومدم بیرون😔😢چندتا از دخترهای چادری دانشگاہ مےاومدن سمت حسینیہ! رسیدم سر ڪوچہ، سهیلے رو دیدم ڪہ با عجلہ مےاومد بہ این سمت، زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود اومد ڪنارم و گفت :🗣
ــ بهترہ با ایشون صحبت ڪنے!
و بہ سهیلے اشارہ ڪرد،با عصبانیت گفتم :😠
ــ خانم خجالت بڪش،حالم بد بود جرمہ؟!
صدام بہ قدری بلند ڪہ سهیلے نگاهمون ڪرد. با عصبانیت رو بہ سهیلے گفتم :😠
ــ شما ڪہ انقدر خوبے همہ قبولتون دارن بہ این خانم بگید من مشڪلے ندارم و فقط حالم بد شدہ!
با تعجب اما آروم گفت :😳😕
ــ چےشدہ؟
رو بہ زن گفت :
ــ خانم محمدی...!😕
زن رفت بہ سمتش و آروم شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن! پوزخندی زدم😏و راہ افتادم بہ سمت خیابون! صدای سهیلے باعث شد بایستم :
ــ خانم هدایتے؟!
برگشتم سمتش و گفتم :
ــ بلہ!
بےاختیار اشڪے از گوشہ چشمم چڪید نمیدونم چرا؟!😢
با نرمش گفت :
ــ بفرمایید حسینیہ!🏴
با ڪنایہ گفتم :
ــ ممنون روضہ💚صرف شد!😢
ــ حالا یہ روضہ هم از من صرف ڪنید!شما رو مـادر🌸 دعوت ڪردہ و هیچڪس حق ندارہ چیزی بگہ،درستہ خانم محمدی؟!
زن سرش رو انداخت پایین😔 و گفت :
ــ واقعا عذر میخوام! آخہ از این موردها داشتیم!
بےتوجہ گفتم :
ــ قبول باشہ! خدانگهدار
محمدی سریع دستم رو گرفت با شرمندگے گفت :
ــ ایام فاطمیہس🏴 تو رو خدا دل شڪستہ از پیشم نرو!😔😢
دلم لرزید...ایام فاطمیہ بود!💔
صدای زن پیچید تو گوشم! دخترم! سهیلے رفت سمت حسینیہ، من هم دنبال محمدی ڪشیدہ شدم تو حسینیہ،با خجالت بہ جمع نگاہ ڪردم و گفتم :
ــ من چـــ✨ــادر ندارم،یہ جوری میشم!
محمدی لبخندی زدی و گفت :
ــ الان برات میارم!😊
سر بہ زیر نشستم آخر مجلس،محمدی با چادری مشڪے اومد سمتم و گفت :
ــ بفرمایید!
چادر رو از دستش گرفتم و زیر لب