🍀مردی که داخل خونه سیر نشه خب میره سر کوچه ساندویچ می خوره، پس خانم باید حواسش باشه که تو خونه یه سفره رنگین پهن کنه تا شوهرش بشینه سر سفره غذا بخوره و دیگه نخواد بره ساندویچ بخوره.
🍃حالا اگه خانم ها اومدن و جلو در خونه هاشون سفره انداختن، هر مردی هم که رد شد، رفت سر سفره ی اینها یه لقمه برداشت و خورد اونوقت نتیجه چی میشه:
🌿اولا ممکنه غذا تموم شه و دیگه به همسرش نرسه یا خیلی کم برسه.
🌿ثانیا همسرش هم که تو راه می اومده اینقدر از سر سفره این و اون ناخونک زده که دیگه میلی به غذای خانمش نداره.
🌿تازه اگه میل هم داشته باشه، اونقدر غذاهای متنوع سر راه دیده که دیگه غذای همسرش اون رو راضی نمی کنه.
🍃چاره چیه؟🧐
🌱خانم ها مکلف باشن سفره ی غذا رو درست و حسابی تو خونه ی خودشون پهن کنند.
آقایون هم اگه تو کوچه سفره پهن شده ای بود، بهش ناخونک نزنند.
🌱اینطور هم خانم غذاش مرتبه و به همسرش میرسه و راضی میشه و هم آقا دیگه نمیره تو کوچه که بخواد غذا بخوره.
ببین چقدر قانون اسلام منطقی و عقلانی هست😊
@shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 جنگی بود و مردی👆
📌 آب زردآلو 20 نفر؛ نیروی رزمنده 750 نفر
🌹و فرمانده گردان ما آب گرم نوشید
#زندگی_شهیدانه
@shahidaneh110
رفیقی داشتم که میگفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.»
تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیرپیراهن سفید و خیس بود.
آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.»
رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چارهای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانهنما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»
پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کردهایم. سهراه همت کدام طرف است؟»
دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، میرسی به همت.»
آن قدر بیخیال و بیمحل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمۀ مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت میخواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد میرسید.
یک ماه بعد، همان جا، از جزیرۀ مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.»
#وقتی_مهتاب_گم_شد
🍂