eitaa logo
زندگی شهیدانه
236 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
798 ویدیو
78 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحاتی از زندگی سید حسن نصرالله در کتاب سید عزیز شهید سید حسن نصرالله در خانواده ای پرجمعیت با نه فرزند در روستای بازوریه متولد شدند خانواده او در تنگنای معیشتی به سر می برد و این فقر به حدی است که تا زمان طلبه شدن سید، حتی یک بار هم فرصتی پیش نمی آید تا تمامی اعضای خانواده دور هم سر یک سفره جمع شوند و غذایی بخورند. این مسأله را سید با حسرت می گوید. این فقر سبب مخالفت پدر و مادر با طلبه شدن او بود. طلبه گی را مساوی با فقر بیشتر می دانستند و مادر به او می گفت: طلبه شدن تو در نجف یعنی اضافه شدن گدایی به گدایان نجف شاید سید در این موقع با خود زمزمه نموده باشد که فقر را چه باک؟ گدایی شاه نجف را عشق است... به هر تقدیر خانواده را راضی می کند و با کمک سید محمد غروی راهی نجف می شود. روز دوم حضور در نجف به دنبال راهی برای ملاقات با سید محمدباقر صدر بود که با سید عباس موسوی آشنا می شود. حدود سال ۱۳۵۵ هست که وارد نجف می شود. همان زمان که بحبوحه درگیری های داخلی لبنان بود. جنگی که از فروردین سال ۱۳۵۴ شروع و تا مهر ۱۳۶۹ به مدت ۱۶ سال لبنان رو درگیر دشمنی های حزبی و مذهبی نمود. با هدایت سید عباس موسوی به محضر سید محمدباقر صدر می رود. شهید صدر سوالاتی از اوضاع و احوال داخلی لبنان و اتفاقات پیش آمده می پرسند که نوع جواب ها و اطلاعات سید حسن، اعجاب و تشویق شهید صدر رو در پی داشته و از اونجا بود که دست سید حسن نصرالله رو در دست سید عباس موسوی قرار داده و هزینه های لازم برای ادامه تحصیل سید حسن رو به سید عباس پرداخت می کنه و دروس حوزوی شهید نصرالله با هدایت و محوریت شهید سید عباس موسوی شروع میشود. قضایای عراق سبب مهاجرت مجدد سید به لبنان شده و دروس حوزوی رو تا سال ۶۱ در لبنان در حوزه ای که سید عباس موسوی تأسیس می کنند به پایان می رسانند. در لبنان اختلافات حزبی و مذهبی کماکان وجود دارد و خلأ رهبرانی چون امام موسی صدر و شهید چمران به عنوان موسسان جنبش امل به چشم می آید و مدیریت جنبش امل به دست نبیه بری افتاده استب. در چنین شرایطی اسراییل از فرصت استفاده نموده و از جنوب لبنان پیشروی می کند و بیروت را به اشغال خود در می آورد. اشغال لبنان توسط اسرائیلی ها تا سال ۱۳۷۹ یا ۲۰۰۰ میلادی به طول انجامید که مجاهدت ها و رشادت های سربازان حزب الله سرانجام آنها را مجبور به تخلیه جنوب لبنان نمود. در سال ۱۳۶۱ نیروهای مستشاری سپاه پاسداران به لبنان اعزام می شوند و با هدایت سپاه پاسداران و اعضای جدا شده از حزب امل و اعضای حزب الدعوه لبنان و طلبه های مهاجرت نموده از عراق هسته ی اولیه ی حزب الله لبنان شکل می گیرد. اولین دبیر کل فردی به نام شیخ صبحی طفیلی است که اتفاقا مدیریت خوبی رقم نمی زند. تا سال ۱۳۷۰ دوران دبیر کلی شیخ صبحی طفیلی است و بعد ایشان شهید سید عباس موسوی و پس از شهید سید عباس، شهید سید حسن نصرالله در سن حدود سی سالگی به دبیر کلی حزب الله لبنان انتخاب شدند که حزب الله در این مرحله دوران رشد و بلوغ و نبوغ خود را طی می کند... https://eitaa.com/shahidaneh110
برگشتنی از اهواز وقتی رفتم بلیطم رو گرفتم جدای از بقیه رفقا تک افتادم خدا خدا می کردم که کنارم یه آقا بنشینه خدا رو شکر یه جوون مرتب اومد و کنارم نشست. اون قدر خوشحال شدم که به محض نشستنش بهش گفتم چقدر نگران بودم که یه آقا کنارم بشینه... صحبتمون گل انداخت و بهم گفت دکترای مدیریت بازرگانی داره و الان مدیر یه شرکت بازرگانی در ارتباط با صنایع پتروشیمی هست... به این تیپ آدم ها نمیاد خیلی با دین و دیانت سر و کاری داشته باشند ولی این یکی متفاوت بود. گفت فرزندم رو در آستانه ی مرگ می دیدم که سبب بروز یک شوک روحی برای من شد و یک تجربه ی نزدیک به مرگ رو کاملا لمس کردم. بهش گفتم برات ممکنه که بگی جریان چی بوده، گفت یادآوری ش برام اذیت کننده هست ولی از اون لحظه به بعد بود که احساس کردم خیلی دستم خالیه. به فکر یه سرمایه‌گذاری افتادم ولی نه برای اینجا برای اون طرف دیدم بهترین مسیر امام حسین علیه السلام هست. نیت کردم و هرسال یه تعداد زائر اولی رو با خرج خودم می برم اربعین امام حسین علیه السلام. پارسال هم دویست نفر زائر اولی رو بردم، بیش از اون چیزی هم که تو این مسیر برا آقا خرج می کنم بهم بر می گرده... بیشتر شنونده بودم. مطالب قشنگی می گفت یه جا برگشت گفت برای استخدام کارمندام خیلی برام مهم هست که طرف بد چشم نباشه، آدمی که چشم پاکی نداره، دست پاکی هم نداره... https://eitaa.com/shahidaneh110
یکی از رفقا می گفت یه بار تو پرواز هنگام فرود هواپیما بود که چرخ جلوی هواپیما باز نشد، یه لحظه دیدم که همه مسلمون شدن همه خانوما حجابشون رو رعایت کردند و تو تکانه های هواپیما همه بلند صلوات می فرستادند. چند نفر هم اومدن بهم گفتن حاج آقا تو رو خدا دعا کن هواپیما سالم بشینه... بهش گفتم حاجی می خواستی بلند شی و بگی من مطمئنم که إن شاء الله هواپیما سالم می شینه ولی اگه سالم رسیدیم بیاید ما هم به خدا قول بدیم که ما هم دیگه آدم باشیم... اگه هواپیما سالم می نشست که هیچ اگر هم سقوط می کرد دیگه بعدش کسی نبود که یقیه ت رو بگیره😂😂 https://eitaa.com/shahidaneh110
51.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دقیقه ای در حال و هوای شهدا...❤️✨ . . در محضر شهیدمدافع حرم علیرضاتوسلی (بهشت رضا_مشهدمقدس) با روایتگری: کربلایی علی زین العابدین پور ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
زندگی شهیدانه
چند دقیقه ای در حال و هوای شهدا...❤️✨ . . در محضر شهیدمدافع حرم علیرضاتوسلی (بهشت رضا_مشهدمقدس) با
خاتون و قوماندان روایت مجاهدت و شهادت شهید علیرضا توسلی فرمانده غیور تیپ فاطمیون
معمولا هر کتابی که از شهدا می خونم سعی می کنم روایت کتاب و معرفی اون رو در مسجد انجام بدم. اما عجیب بود که این کتاب رو فراموش کرده بودم. حالا اینجا قطعاتی از کتاب رو می گم تا إن شاء الله توفیق باشه روایتش رو در مسجد هم بیان کنم
وقتی همسر شهید علیرضا توسلی نگرانی خودش از سوریه رفتن علیرضا رو باهاش در میان می گذاره و بهش می گه: یک زن جوان و سه تا بچه و این خانه و زندگی...امیدمان به کی باشد؟ ما را به که می سپاری؟ در جواب همسر خود در حالی که سر از بالش برداشته و زانوان را به آغوش کشیده می گوید: «اگر خدا را قبول داشته باشی، تو را به خدا می سپارم. فقط به خدا، نه به هوای این و آن. نه به هوای پدرت یا هر کس دیگر. فقط خدا خدا از من و تو به بچه ها نزدیک تر است. از من به تو نزدیک تر است. نزدیک تر از رگ گردن سراغ داری؟؟ خاتون و قوماندان ص ۱۷۳ https://eitaa.com/shahidaneh110
در یکی از جلسات صدایش را شنیدم که می‌گفت: ما عملاً در سه جبهه در حال جنگیم. 🌿 اول جبهه‌ای است که از علایقت دل بکنی، زن، بچه، پدر، مادر، ملک و املاک و... 🌿 دومین جبهه فرهنگ عامه است که با این قضیه برخورد می‌کنند: همسایه، دوست، آشنا، کسبه. این جبهه به مراتب سخت تر از اولی است. 🌿سومین جبهه، جنگ با تکفیری هاست که در مقایسه با دوتای قبلی عین تفریح است. خاتون و قوماندان ص ۱۹۵ https://eitaa.com/shahidaneh110
💐رجب و خانواده اش بعد از بیست سال به افغانستان سفر کرده بودند و برای خویشان از مناظر و بناهای روستا و شهری که بیست سال ندیده بودند فیلم گرفته بودند. مادرم با حسرت و آرزو به فیلم نگاه میکرد. 💐 گروه دیگری هم در قسمت مردانه نشسته بودند و بلند بلند گپ میزدند. یکیشان که به صدایش می آمد پیرتر باشد، گفت: «از مسجد می آیم. شهید از سوریه آورده بودند. چه پلو و چلویی بود.... ها... باید بروند. پول می دهند. یک عده بیکار و بی هنر هم می روند. جای آدم حسابی ها که نیست. او همچنان حرف میزد و من داشتم از درون داغ می شدم. 💐رجب و بقیه یخ زده بودند و نمی دانستند چطور جلوی گپ آن پیرمرد را بگیرند تا اینکه رجب به سخن آمد که: «بله کار سخت است. آقای توسلی هم که آنجاست و بسیار زبده و با اخلاص است برای حرم رفتند...» 💐بقیه هم به لحنی سعی داشتند نیش زهر آن پیرمرد را از جان ما بیرون بکشند و ما را دل آسا کنند. 💐من جواب دادم: «پول چه ارزش دارد برابر جان؟ آنها برای دفاع از حرم بی بی رفتند. ان شاء الله خود مولا علی و بی بی زینب نگهدارشان باشند. اگر هم توفیق شهادت نصیبشان شد، چه سعادتی از این بهتر 💐در راه برگشت بی بی و مادرم مثل من ساکت بودند. به خانه که رسیدیم، بی بی گفت: «اندوه نداشته باش. حرف چرت زیاد است. دلت را سبک بگیر» من برای سبک کردن دلم چه میکردم وقتی نیش و کنایه مردم هم به دلتنگی هایم اضافه می شد؟؟ خاتون و قوماندان ص ۲۰۶ https://eitaa.com/shahidaneh110
بعد شش ماه دوری و حضور در منطقه، علیرضا از سفر بر می گشت. قرار بود ده رو در مشهد بماند. از صبح روز اول، ساعت شش صبح، صبحانه نخورده رفت بیرون. دوستان برای دیدنش می آمدند، اما خودش نبود. این چند روز دائم به جلسات و سرکشی خانواده شهدا و... گذشت. دیدن قوماندان (فرمانده) خانواده ها را دلگرم می کرد. یک شب به من گفت: در این چهل و دو سال، آن آرامش و هدفی را که داشتم در سوریه پیدا کردم... به روز هشتم که رسید عزم رفتن کرد و من اندوهناک از این زمان کم، مشغول تدارک ناهار بودم که آمد و گفت: «امروز عازمم»... خاتون و قوماندان ص ۱۹۶ https://eitaa.com/shahidaneh110
🍃زیارت حرم را هر روز صبح داشت. قبل از جلسات و برنامه ها اول میرفت حرم عادتش هم بود که حتما از بست نواب و پایین خیابان وارد شود. 🍃مسیر خانه ما تا حرم به بست طبرسی می رسید، اما علیرضا حرم را دور می زد و از پایین پا وارد می شد. خاتون و قوماندان ص ۱۹۴ https://eitaa.com/shahidaneh110