زندگی شهیدانه
چند دقیقه ای در حال و هوای شهدا...❤️✨ . . در محضر شهیدمدافع حرم علیرضاتوسلی (بهشت رضا_مشهدمقدس) با
خاتون و قوماندان
روایت مجاهدت و شهادت شهید علیرضا توسلی
فرمانده غیور تیپ فاطمیون
معمولا هر کتابی که از شهدا می خونم سعی می کنم روایت کتاب و معرفی اون رو در مسجد انجام بدم.
اما عجیب بود که این کتاب رو فراموش کرده بودم.
حالا اینجا قطعاتی از کتاب رو می گم تا إن شاء الله توفیق باشه روایتش رو در مسجد هم بیان کنم
وقتی همسر شهید علیرضا توسلی نگرانی خودش از سوریه رفتن علیرضا رو باهاش در میان می گذاره و بهش می گه: یک زن جوان و سه تا بچه و این خانه و زندگی...امیدمان به کی باشد؟ ما را به که می سپاری؟
در جواب همسر خود در حالی که سر از بالش برداشته و زانوان را به آغوش کشیده می گوید:
«اگر خدا را قبول داشته باشی، تو را به خدا می سپارم.
فقط به خدا، نه به هوای این و آن.
نه به هوای پدرت یا هر کس دیگر. فقط خدا
خدا از من و تو به بچه ها نزدیک تر است. از من به تو نزدیک تر است.
نزدیک تر از رگ گردن سراغ داری؟؟
خاتون و قوماندان
ص ۱۷۳
https://eitaa.com/shahidaneh110
در یکی از جلسات صدایش را شنیدم که میگفت:
ما عملاً در سه جبهه در حال جنگیم.
🌿 اول جبههای است که از علایقت دل بکنی، زن، بچه، پدر، مادر، ملک و املاک و...
🌿 دومین جبهه فرهنگ عامه است که با این قضیه برخورد میکنند: همسایه، دوست، آشنا، کسبه.
این جبهه به مراتب سخت تر از اولی است.
🌿سومین جبهه، جنگ با تکفیری هاست که در مقایسه با دوتای قبلی عین تفریح است.
خاتون و قوماندان
ص ۱۹۵
https://eitaa.com/shahidaneh110
💐رجب و خانواده اش بعد از بیست سال به افغانستان سفر کرده بودند و برای خویشان از مناظر و بناهای روستا و شهری که بیست سال ندیده بودند فیلم گرفته بودند.
مادرم با حسرت و آرزو به فیلم نگاه میکرد.
💐 گروه دیگری هم در قسمت مردانه نشسته بودند و بلند بلند گپ میزدند. یکیشان که به صدایش می آمد پیرتر باشد، گفت: «از مسجد می آیم. شهید از سوریه آورده
بودند. چه پلو و چلویی بود.... ها... باید بروند. پول می دهند. یک عده بیکار و بی هنر هم می روند. جای آدم حسابی ها که نیست.
او همچنان حرف میزد و من داشتم از درون داغ می شدم.
💐رجب و بقیه یخ زده بودند و نمی دانستند چطور جلوی گپ آن پیرمرد را بگیرند تا اینکه رجب به سخن آمد که: «بله کار سخت است. آقای توسلی هم که آنجاست و بسیار زبده و با اخلاص است برای حرم رفتند...»
💐بقیه هم به لحنی سعی داشتند نیش زهر آن پیرمرد را از جان ما بیرون بکشند و ما را دل آسا کنند.
💐من جواب دادم: «پول چه ارزش دارد برابر جان؟ آنها برای دفاع از حرم بی بی رفتند. ان شاء الله خود مولا علی و بی بی زینب نگهدارشان باشند. اگر هم توفیق شهادت نصیبشان شد، چه سعادتی از این بهتر
💐در راه برگشت بی بی و مادرم مثل من ساکت بودند. به خانه که رسیدیم، بی بی گفت: «اندوه نداشته باش. حرف چرت زیاد است. دلت را سبک بگیر»
من برای سبک کردن دلم چه میکردم وقتی نیش و کنایه مردم هم به دلتنگی هایم اضافه می شد؟؟
خاتون و قوماندان
ص ۲۰۶
https://eitaa.com/shahidaneh110
بعد شش ماه دوری و حضور در منطقه، علیرضا از سفر بر می گشت.
قرار بود ده رو در مشهد بماند.
از صبح روز اول، ساعت شش صبح، صبحانه نخورده رفت بیرون.
دوستان برای دیدنش می آمدند، اما خودش نبود.
این چند روز دائم به جلسات و سرکشی خانواده شهدا و... گذشت.
دیدن قوماندان (فرمانده) خانواده ها را دلگرم می کرد.
یک شب به من گفت: در این چهل و دو سال، آن آرامش و هدفی را که داشتم در سوریه پیدا کردم...
به روز هشتم که رسید عزم رفتن کرد و من اندوهناک از این زمان کم، مشغول تدارک ناهار بودم که آمد و گفت: «امروز عازمم»...
خاتون و قوماندان
ص ۱۹۶
https://eitaa.com/shahidaneh110
🍃زیارت حرم را هر روز صبح داشت. قبل از جلسات و برنامه ها اول میرفت حرم عادتش هم بود که حتما از بست نواب و پایین خیابان وارد شود.
🍃مسیر خانه ما تا حرم به بست طبرسی می رسید، اما علیرضا حرم را دور می زد و از پایین پا وارد می شد.
خاتون و قوماندان
ص ۱۹۴
https://eitaa.com/shahidaneh110
سلام به همه همسنگرا! 👋✨
امسال قسمت شد که راهیان نور رو با کاروان بچههای بینالمللی قم تجربه کنم. 🌍
سعی میکنم خاطرات رو قسمت به قسمت عرض کنم.
قسمت اول: راز شهدای خارجی
🚌 اولین ایستگاهمون گلزار علی بن جعفر بود. 🌹🕊️
مثل پارسال، روز اول سفر رو با معرفی کوتاه سه شهید دوستداشتنی، شهید حجازی، شهید فرانسوی و شهید لبنانی دفاع مقدس شروع کردم و بعد هم سوار اتوبوس شدیم. 🚌💐
یه سوال رو میخواستم حسابی تو ذهن بچهها جا بگیره: "چرا یه عده جونشون رو فدای دفاع از یه کشور دیگه کردن؟" 🤔💭
انگار سوال خوب تو ذهنشون نشست... منتظر بودم ببینم تو ادامه سفر چه جوابهایی پیدا میکنن. 🧠✨
شما هم به این سوال فکر کردین؟ به نظرتون چرا این شهدای غیر ایرانی از جونشون گذشتن؟ ️🕊️❤️
#راهیان_نور #شهدا #دفاع_مقدس #بینالمللی #قم #سفر_معنوی
#سفرنامه
🌟🙏
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت دوم: سوال صبحانه ای☕⚔️
داشت یادم میرفت ها، اما یه خاطره جالب از صبحانه مون تو مجتمع بینراهی نزدیک قم برام زنده شد.
یه آقایی که همراهمون بود، ازم پرسید: «ایرانیها که مشخصه چرا میان راهیان نور، ولی خارجیها چرا میان؟» 🤔
منم ازش پرسیدم: «تو روایت در گلزار رو نبودی؟»
گفت: «نه.» 🙃
گفتم: «باشه، حالا سوال رو برات سختتر میکنم. میدونی ما ۴۶۰۰ شهید خارجی تو دفاع مقدس داریم؟» 💭
گفت: «نه.» 😮
بعد پرسیدم: «میدونی کلی از شهدای قم، شهدای عراقیان؟» 🌹
و بعدش یه سوال چالشی پرسیدم: «به نظرت جنگیدن کنار کشوری که علیه کشور خودت داره میجنگه، خیانت نیست؟» ⚔️
اونم با تعجب گفت: «راست میگی! واقعاً چرا اینکار رو کردن؟» 🤯
منم گفتم: «الان جوابتو نمیدم. جوابها رو میذارم برای توی اتوبوس!» 🚌✨
چیزی که اینجا برام جالب بود، اینه که خیلی از ما از این داستانها بیخبریم.
#راهیان_نور #دفاع_مقدس #شهدای_خارجی #خاطرات_جنگ #تاریخ_زنده
#سفرنامه
💫
https://eitaa.com/shahidaneh110
۱ کمال کورسل.mp3
41.65M
شاید خیلی ها دوست داشته باشند که با شهید فرانسوی دفاع مقدس مون بیشتر آشنا بشن
✨ موسیو کمال: کتابی که حالا میشنویمش! ✨
درباره زندگی شهید فرانسوی دفاع مقدس، از کودکی تا نوجوانی...
از تنهاییهایی که کشید، از پدری که بود و نبود، از کنجکاویهایش و از مسیری که به اسلام ختم شد. 🕊️
این قسمت اولشه، همراهیمون کنین! 🎧
#موسیو_کمال
#دفاع_مقدس
#شهید_فرانسوی
#کتاب_شنیدنی
https://eitaa.com/shahidaneh110