eitaa logo
زندگی شهیدانه
236 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
798 ویدیو
78 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿امروز بحثمون تو مسجد راجع به تأثیر یاد مرگ در رفع تعلقات بود. رزمنده ها و شهدا در میدان رزم این مسأله رو به صورت عینی لمس می کردند و لذا حضور در جبهه فرصت جبران خوبی رو برای طینت های پاکی که احیانا سابقه ی لغزشی رو هم داشتن فراهم می کرد. برای دل کندن، جبران گذاشته و آسمانی شدن 🌿خب این حرف بین رزمنده ها و شهدا مصداق زیاد داره، من هم تو ذهنم دنبال یه دونه از این ستاره ها بودم که علی رغم سابقه ی نه چندان درخشان، جبهه براشون یه سکوی عروج به مقام عند الرب شد. 🌿شهید مظلوم مهیار مهرام به ذهنم خطور کرد، در دانشگاه برایتون انگلیس هوافضا خوند ولی در حین تحصیل گرفتار اعتیاد شد و به کما رفت. از کما جان سالم به در برد ولی اعتیاد کماکان دامنگیر او بود. سال ۱۳۵۶ برگشت ایران. نه خودش و نه پدر و خواهران چندان اعتقادی به نظام و انقلاب و ... نداشتن. 🌿رفیقش امیر که تا دیپلم باهاش هم کلاسی بود، میگه همین مسأله باعث می شد چندان به برقراری ارتباط مجدد با او تمایلی نداشته باشم ولی به هر حال رفاقت ما برقرار بود. 🌿میگه یه روز پدر مهیار من رو دید و گفت بابا یه فکری به حال این رفیقت بکن،کمکش کن. تا اون رو ۱۴ بار برای ترک اعتیاد مهیار اقدام کرده بودند ولی موفق نبود، همین هم باعث شده بود این جوان نخبه با چنین مدرکی در اون زمان شغل درست و حسابی نداشته باشه. 🌿منم دل رو زدم به دریا و با مهیار صحبت کردم بهش پیشنهاد دادم تا چند مدتی اون رو با خودم به جبهه ببرم. اون موقع اوایل جنگ بود و بچه های تیپ ۲۷ به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در مریوان مستقر بودند. 🌿مهیار رو با خودم بردم مریوان. ولی واقعیت یه مقدار هم نسبت به این کارم مردد هم بودم. بهش گفتم: مهیار موقع نماز من هر کاری کردم تو هم انجام بده. تا اون سن هنوز نماز رو هم درست و حسابی بلد نبود. 🌿یه هفته ای تو مقرهای مختلف چرخوندمش و مشغولش کردم تا بتونه خودش رو پیدا کنه و ویروس خانمان سوز رو از خودش دور کنه. بعد یه هفته احساس کردم حالش خیلی بهتر شده و خودش هم ابراز رضایت کرد. 🌿بردمش سرو آباد، اونجا تو ارتفاعات هوا خیلی سرد بود. بردمس پیش بچه های مخابرات یگان خودمون. نخبه ای بود و اونجا هم سریع به کار سوار شد. 🌿خلاصه یه ماهی پیش بچه های مخابرات بود و حسابی با رزمنده ها عیاق شد. باهاش از طریق بی سیم تماس گرفتم و قرار برگشت رو گذاشتم و اومدیم تهران، گفتم اون اتفاقی که باید می افتاده، افتاده دیگه. 🌿بعد چند روز حضور در تهران یه روز بهم زنگ زد بهم گفت امیر تو اگه قصد برگشت دوباره به مقر تیپ رو نداری من می خوام برگردم. جالب بود. 🌿اصلا تو این خط ها نبود ولی دیدن فضای جبهه و حال و هوای شهادت و خلوص و پاکی رزمنده خیلی روی نگرشش اثر گذاشته بود و از طرف دیگه فضای حاکم بر خانه و خانواده ی خودش رو هم دوست نداشت. 🌿خلاصه با هم دوباره برگشتیم جبهه. دو سال به جبهه رفت و آمد داشت و حسابی حال و هوای بسیجی ها رو پیدا کرده بود. تیپ و قیافه نمازهاش و... تا رسیدم به پاییز سال ۱۳۶۲ و عملیات والفجر ۴ در منطقه ی پنجوین عراق. 🌿مهیار هم تو این عملیات شرکت کرد و خودش رو رسوند به قافله ی شهدا... برای شناسایی پیکر مطهرش رفتم سنندج و بعد تشخیص و تأیید اومدیم تهران برای تشییع جنازه و تدفین. 🌿مهیار مظلوم هیچ کی از اعضای خانواده در تشییع او شرکت نکردن. کلا با ۱۳ نفر از رفقا پیکر مطهرش رو تشییع کردیم و به خاک سپردیم. البته بچه ها بعد اینکه خبر دار شدن برای مراسم چهلم سنگ تموم گذاشتن، به گونه ای که خیابان یوسف آباد مملو از جمعیت شده بود. 🌿علی ای حال شهید مهیار مهرام بعد حضور در جبهه، جهاد اکبر و اصغر را توأمان سپری کرد و بال در بال ملائک آسمانی شد. 🌿مزار مطهر این شهید در قطعه ۲۸ بهشت زهرا ردیف ۶ قبر شماره ۴ واقع شده است. برای شادی روح این شهید عزیز صلوات... https://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شتَقتُلکَ بٰابٰا دلم برات تنگ شده بابا https://eitaa.com/shahidaneh110
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 🎙شما صدای سردار شهید مهدی زین الدین را می‌شنوید: ما باید در این امتحان سخت پیروز شویم 💠 شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
تجارب فراوان تاريخي نشان مي دهد كه هر فرد يا جامعه بيماري كه خود را «بيمارانه» و نه رياكارانه و دنياخواهانه، بر قرآن عرضه كرده و از آن طبّ الهي درمان خواسته، سلامت خويش را بازيافته و درمان شده است. (و ننزّل من القُرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين) حیات حقیقی انسان در قرآن آیت الله جوادی آملی https://eitaa.com/shahidaneh110
بچه_های_تخریب به گردان ها برای مامور شده بودند اون ها سر ستون میرفتند و گردان عازم هجوم به مواضع دشمن شد مدام با بی سیم وضعیت گردان رو می پرسید. چون آتیش دشمن سنگین شده بود و گردان در مسیری میرفت که خطرات زیادی تهدیدش میکرد آتش اداوت دشمن روی ستون گردان زیاد بود و بچه هایی که سر ستون بودند بیشترین آسیب رو دیدند. تخریبچی هایی که مامور به گردان رزمی بودند یکی یکی با ترکش توپ و خمپاره زمین گیر شدند. هم که گردان رو همراهی میکرد از ترکش بی نصیب نبود تا پشت میدون مین رسیدند فقط یک نفر از سرپا بود. ستون رزمنده ها نزدیک از حرکت ایستاد. همه سراغ تخریبچی ها رو میگرفتند. غافل از اینکه تخریبچی های مجروح یکی یکی از ستون جدا شده بودند. تنها تخریبچی بازمانده خودش رو به فرمانده گردان معرفی کرد. فرمانده گردان با تعجب پرسید بقیه بچه های تخریب کجا هستند. خبردار شد که زیر آتیش سنگین دشمن مصدوم شدند. تخریبچی تنها به فرمانده گفت: من حاضرم با توکل به خدا به تنهایی داخل معبر بزنم. فرمانده گردان یه نگاهی به میدان مین کرد و یه نگاه به تخریبچی و گفت: خاطزجمع هستی که میتونی تنهایی معبر بزنی. گفت: آره باز فرمانده دلش قرص نبود. با بی سیم تماس گرفت وضعیت رو پرسید و فرمانده گردان گفت: حاجی پشت رسیدیم و تخریبچی نداریم. تنها تخریبچی وسط حرفش دوید و گفت: برادر من که هستم کار رو انجام میدهم فرمانده داشت از اجازه میخواست که مسیر رو برگردند و بعد از رفع مشکل عملیات کنند که قبول نکرد. باز تماس گرفت و گفت یه تخریبچی مونده و میگه خودم به تنهایی میتونم معبر بزنم. و هی اصرار تنها تخریبچی گردان که مورد قبول و اقع شد و تک و تنها دل به خدا داد و قدم در میدان مین گذاشت و زیر آتش دوشکای دشمن ابهت میدان مین رو شکست و معبر باز شد و رزمنده ها به قلب دشمن زدند. عملیات که تمام شد یکبار دیگر پادگان دوکوهه با حضور بچه هایی که از عملیات برگشته بودند به جنب و جوش افتاد. همه در میدان صبحگاه منتظر حضور فرمانده لشگر بودند. لب به سخن گشود و از حماسه رزمندگان لشگر27 در تجلیل کرد. به صورت ویژه از به عنوان (ص) تجلیل کرد. او را در کنار خود طلبید و لی نوجوان تخریبچی امتناع کرد و خواست عملش فقط برای خدا بماند... راوی: حاج رضا ابراهیمی https://defapress.ir/fa/news/355950/ https://eitaa.com/shahidaneh110
همین نوجوون مردی که در عکس مشخص هست. جانباز سر افراز امیر ذبیحی که هنوزم پای کار انقلابه کنار شهید حاجی پور، شهید دین شعاری و شهید همت... https://eitaa.com/shahidaneh110
راستی امروز سالروز شهادت سردار خیبر شکن شهید حاج محمد ابراهیم همت هست. فرمانده ای که در روز شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها به شهادت رسید . 17 اسفند 1362 مصادف با سوم جمادی الثانی 1404 شادی روح شهید محمد ابراهیم همت صلوات... https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت ششم: یه کم بیرون از گود (شایدم داخل گود) راننده‌های جوان سیر ایثار معمولاً تو رانندگی دستشون حسابی گرمه و کاربلد هستن، اما از نظر روحی-جسمی خسته‌ان و این خستگی باعث میشه که با تغییر برنامه‌ها یا کارهای فرهنگی تو اتوبوس زیاد همراهی نکنن. 🚌😓 حرف زیاده، ولی به نظر من بخشی از مشکل به خودمون برمی‌گرده. اگه بچه‌های بسیجی هوای راننده‌ها رو بیشتر داشته باشن و با رفاقت و کمک به اون‌ها، مخصوصاً تو زمان‌بندی برنامه‌ها طوری که روز آخر راننده ها زودتر بتونن پیش خانواده‌هاشون باشن یا حتی تو تمیز کردن ماشین، به خصوص تو مسیر برگشت، کمک کنن، بخشی از مشکلات کمتر میشه. 🤝✨ بیاین بیشتر حواسمون به هم باشه، راهیان نور یعنی مثل شهدا شدن، نه اینکه فقط فاز شهدایی در نسبت زائر برداریم. ❤️ https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت هفتم: روز دوم، اتوبوس اول: از عقلانیت تا اشک‌های بی مرز 🚌✨ راستش روایتگری برای بچه‌های بین‌الملل یه ذره حساستر و متفاوته. اینجا دیگه بحث‌های احساسیِ صرف چندان جواب نمی‌ده. اما اگه بتونیم ابعاد عقلانی، انسانیت، آرمان‌خواهی و معنویت دفاع مقدس رو بهشون نشون بدیم، واقعاً براشون جذاب و تأثیرگذار میشه. 🌍❤️ داشتم از حیات شهدا و مقامات معنوی شون حرف میزدم، اون روز رزق مون معرفی شهید علی حیدری بود، یک لحظه سرم را برگرداندم یکی از دانشجوها حین معرفی شهید داشت اشک میریخت، تابحال این اتفاق در هیچ یک از اتوبوس های ایرانی ها نیفتاده بود. از تجربه‌ای که با شیعیان خارجی تو راهیان نور داشتم، اینطور برداشت کردم که ارتباطشون با روضه‌ها و امور معنوی قوی‌تره. انگار از این طریق بیشتر به عمق ماجرا وصل میشن و با موضوع ارتباط برقرار می‌کنن. 🙏🕊️ https://eitaa.com/shahidaneh110
و چه دعای مجیرهایی که هر زمان مادر قصد خواندن آن را داشت، خدمتی به اهل خانه، قد علم کرد و آن را به ساعتی دیگر موکول کرد... ایام البیض رمضان بود... مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت: یادم نرود امشب دعای مجیر را... سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت، حالا وقت تدارک سحری بود؛ مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را! ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود که متوجه شد کودک نوپایش بدجور خود و لباس‌هایش را کثیف کرده، پس مشغول تعویض پوشک و لباس‌هایش شد و زیر لب گفت:یادم نرود دعای مجیر را! خسته و تکیده سرجایش نشست؛ تا خواست دعا را شروع کند آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب... مادر زیر لب گفت یادم نرود دعای مجیر را! کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه می‌گذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری می‌کند... و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد، چشم های مادر خسته و خواب آلوده، حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده! سر بر بالین می گذارد و زیر لب آرام زمزمه می‌کند: نشد بخوانم دعای مجیر را! قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود و مادر،خسته و دلشکسته از روزمره، لب به مناجات می‌گشاید: خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه می‌کند مرا: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشویم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر... حالا مادر آرام می‌خوابد، هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار می‌شود تا یکی از فرزندان را آب بدهد، یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید... مگر می‌شود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟ اصلا تمام عمر مادرها ایام البیض است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه... خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان: اجرنا من النار یا مجیر ! شادی روح همه مادران آسمانی وسلامتی همه مادرانی که در قید حیات هستند صلوات https://eitaa.com/shahidaneh110