eitaa logo
زندگی شهیدانه
246 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
894 ویدیو
90 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
خیالم راحت شد که میتوانم بعد از این همه روز مرتضی را ببینم. از راهروی ورودی معراج که وارد شدم نگاهم به تابوت چند شهید گمنام افتاد. با هر قدم که به سمت پیکر مرتضی میرفتم آرامش خاصی تمام وجودم را گرفت. دست خودم نبود. حالا دیگر نه بی تاب بودم نه اشک هایم می آمد و بوی عجیبی که تمام فضا را گرفته بود بویی که شبیهش را تا به حال استشمام نکرده بودم.
همه فکر میکردند من شوکه شده ام که گریه نمیکنم. دایی جلو آمد و گفت: «تو هم بیا کنار مرتضی بشین یه کم گریه کنی سبک می شی. همه نگران تو هستیم.» گفتم: 《نگران نباشید دایی من حالم خوبه. مرتضی به چیزی که دوست داشت رسید. من هم چون مرتضی رو دوست دارم، راضی ام به اون چیزی که مرتضی دنبالش بود.》
پیکر را وسط پارکینگ زمین گذاشتند. دوسه بار با اسپند دورش گشتم و گفتم: 《محمدجان خوش اومدی به خونه قشنگمون. زیارتت قبول.. 》بعد نشستم بالای تابوت گفتم:《 خیلی دلم برات تنگ شده بلند شو یک بار دیگه من رو زهراسادات صدا بزن چند روزه دارم از پنجره خونه نگاه میکنم ببینم کی برمیگردی مگه تو نبودی طاقت نداشتی من رو بی رمق ببینی؟ بلند شونگاه کن کمرم از دلتنگی شکسته بلند شو ببین پابرهنه اومده م به استقبالت تو که خیلی با معرفتی !یه کم با دل من مدارا کن ......》
پیکر را که از خانه بردند دل من هم همراه مرتضی رفت. دوست داشتم این ساعت های آخر فقط با مرتضی باشم سریع به مهمانها صبحانه دادیم و آمدیم سمت مسجد صفا موقع رفتن شفاعت نامه ای که مرتضی برای حاج آقا علوی نوشته بود با خودم بردم و به حاج آقا تحویل دادم. خیلی گریه کردند و ادب مرتضی در نحوه خطاب حاج آقا در متن شفاعت نامه خیلی منقلبشان کرد و گفتند: 《الحمد لله در این دنیا چیزی نبوده حسرتش رو بخورم به جز این مرام بسیجی ها و شهدامون اینجا تنها جاییه که آدم کم می آره پیش عظمت این جوان ها که با یک قطره خونشون به اندازه یک سال تلاش ما کار فرهنگی میکنن و اثر می ذارن.》
موقع خداحافظی چند دقیقه ای برای مرتضی روضه حضرت مادر خواندم: «مرتضی جان، یادته طاقت نداشتی ببینی به خانم جلوی چشمهات بخوره زمین؟ یادته گفتی چادر خاکی ببینی یاد روضه های حضرت زهرا علیهاالسلام می افتی؟ شنیدم ترکش به سینه و کمرت خورده حالا دیگه خوب فهمیدی مادرمون بین در و دیوار چی کشیده حالا دیگه خوب فهمیدی درد سینه زخمی با آدم چیکار میکنه مادری خورد زمین و همه جا ریخت به هم...» با اشک روضه بر حضرت زهرا علیهاالسلام آخرین بار بر تابوت مرتضی بوسه زدم.
زودتر از پیکر به محل خاکسپاری رسیدیم برای کنترل ازدحام جمعیت دو ردیف داربست دورتادور مزار بسته بودند. آن قدر شلوغ بود و فضا عوض شده بود که شک داشتم اینجا همان جایی باشد که مرتضی وصیت کرده بود در آن دفنش کنیم داخل قبر مرتضی شبیه هیئت شده بود. پارچه های سیاهی امام حسین دور تا دور قبر بود و عکس آقا را بالا سر نصب کرده بودند. بعد از قرائت زیارت عاشورا رفقای نزدیکش یکی یکی داخل قبر می شدند و دو رکعت نماز نیابتی میخواندند حتی حاج علوی هم داخل مزار رفتند و نماز خواندند.
لحظه آخر باباجون جلو آمد و گفت عروس بیا برای بار آخر با مرتضی خداحافظی کن نمیدانستم که پایم میکشد که بخواهم داخل قبر بروم. هیچ وقت به چنین صحنه ای حتی فکر نکرده بودم. هر طور شده با کمک پدرم و باباجون خودم را برای وداع آخر داخل قبر رساندم. وقتی چهره نورانی اش را دیدم گفتم: 《محمدم من از تو چیزی جز خیر و خوبی ندیدم. خواهش میکنم تو هم من رو حلال کن برات دعا میکنم همون طور که بهترین نوع جدایی قسمت من و تو شد و شهید شدی و به آرزوت رسیدی، اون دنیا هم بهترین ها برات رقم بخوره.》
لحظه آخر همه تبرکی هایی که مرتضی آماده کرده بود، کنار کفنش گذاشتیم از تربت قبر مطهر ائمه سامرا گرفته تا انگشتری که دقیقاً از سنگ مزار حضرت ابا عبدالله ساخته شده بود.
دم غروب آن اتفاقی که به من الهام شده بود افتاد. فرمانده مرتضی همراه همکارانش آمدند با یک امانتی عجیب یک جعبه که داخل آن چفیه، سربند و پلاک مرتضی قرار داشت همان طور که خواسته بودم، چفیه دست نخورده برگشته بود.
به خصوص شهید کابلی که علاقه خاصی به او دارم و یک مزار کنارش خالی مانده همیشه به این شهید میگویم این قبر خالی کنارت رو نگه دار و دعا کن من شهید بشم بیام همین جا من دوست دارم نزدیک مرتضی باشم.
بین این دلتنگی ها و ناچارماندن ها پناهم مشهد بود. امام رضا علیه السّلام برای هر کدام از ما ایرانی ها یک حس خاص دارد یکی امام رضا علیه السّلام را دوست خودش می داند یکی امام یکی ،پدر یکی سلطان یکی ضامن. ولی حس من به عنوان همسر شهید به امام رضا علیه السّلام، حس یک سرپرست بود.
بعد از زیارت در صحن انقلاب مشغول خواندن زیارت عاشورا بودم که ناخودآگاه یاد شهید نوید صفری افتادم شهید صفری یک هفته قبل از مرتضی به شهادت رسیده بود؛ ولی در منطقه ماند و پیکر مطهرش دو هفته بعد از تدفین مرتضی تشییع شد از همان روزها حس خاصی به این شهید داشتم. شهید صفری یک دست نوشته دارد که در آن نوشته: 《هرکس چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را به من هدیه بدهد تمام تلاشم را میکنم به اذن خدا حاجتش را بگیرم و اگر این اتفاق نیفتاد در آخرت این هدیه را جبران میکنم.》