بچه_های_تخریب به گردان ها برای #عملیات_والفجر_3 مامور شده بودند
اون ها سر ستون میرفتند و گردان عازم هجوم به مواضع دشمن شد
#شهید_همت مدام با بی سیم وضعیت گردان رو می پرسید. چون آتیش دشمن سنگین شده بود و گردان در مسیری میرفت که خطرات زیادی تهدیدش میکرد
آتش اداوت دشمن روی ستون گردان زیاد بود و بچه هایی که سر ستون بودند بیشترین آسیب رو دیدند.
تخریبچی هایی که مامور به گردان رزمی بودند یکی یکی با ترکش توپ و خمپاره زمین گیر شدند.
#شهید_حاج_محسن_دین_شعاری هم که گردان رو همراهی میکرد از ترکش بی نصیب نبود
تا پشت میدون مین رسیدند فقط یک نفر از #بچه_های_تخریب سرپا بود.
ستون رزمنده ها نزدیک #میدان_مین از حرکت ایستاد.
همه سراغ تخریبچی ها رو میگرفتند. غافل از اینکه تخریبچی های مجروح یکی یکی از ستون جدا شده بودند.
تنها تخریبچی بازمانده خودش رو به فرمانده گردان معرفی کرد.
فرمانده گردان با تعجب پرسید بقیه بچه های تخریب کجا هستند.
خبردار شد که زیر آتیش سنگین دشمن مصدوم شدند.
تخریبچی تنها به فرمانده گفت: من حاضرم با توکل به خدا به تنهایی داخل #میدون_مین معبر بزنم.
فرمانده گردان یه نگاهی به میدان مین کرد و یه نگاه به تخریبچی و گفت: خاطزجمع هستی که میتونی تنهایی معبر بزنی.
گفت: آره
باز فرمانده دلش قرص نبود.
با بی سیم تماس گرفت
#شهید_حاج_همت_بود
وضعیت رو پرسید و فرمانده گردان گفت:
حاجی پشت #میدان_مین رسیدیم و تخریبچی نداریم.
تنها تخریبچی وسط حرفش دوید و گفت:
برادر من که هستم کار رو انجام میدهم
فرمانده داشت از #شهید_همت اجازه میخواست که مسیر رو برگردند و بعد از رفع مشکل عملیات کنند که #شهید_همت قبول نکرد.
باز تماس گرفت و گفت یه تخریبچی مونده و میگه خودم به تنهایی میتونم معبر بزنم.
و هی اصرار تنها تخریبچی گردان که مورد قبول و اقع شد و
#تخریبچی تک و تنها دل به خدا داد و قدم در میدان مین گذاشت و زیر آتش دوشکای دشمن ابهت میدان مین رو شکست و معبر باز شد و رزمنده ها به قلب دشمن زدند.
عملیات که تمام شد
یکبار دیگر پادگان دوکوهه با حضور بچه هایی که از عملیات برگشته بودند به جنب و جوش افتاد.
همه در میدان صبحگاه منتظر حضور فرمانده لشگر بودند.
#شهید_همت لب به سخن گشود و از حماسه رزمندگان لشگر27 در #عملیات_والفجر_3 تجلیل کرد.
#شهید_همت به صورت ویژه از #یک_رزمنده به عنوان #بسیجی_نمونه_لشگر_27_محمد_رسول_الله(ص) تجلیل کرد.
او #رزمنده_تخریبچی را در کنار خود طلبید و لی نوجوان تخریبچی امتناع کرد و خواست عملش فقط برای خدا بماند...
راوی: حاج رضا ابراهیمی
https://defapress.ir/fa/news/355950/
https://eitaa.com/shahidaneh110
زندگی شهیدانه
بچه_های_تخریب به گردان ها برای #عملیات_والفجر_3 مامور شده بودند اون ها سر ستون میرفتند و گردان عازم
حالا اون تخریب چی که یک نفره کار یک گردان رو کرد، کی بود؟؟
همین نوجوون مردی که در عکس مشخص هست.
جانباز سر افراز امیر ذبیحی که هنوزم پای کار انقلابه
کنار شهید حاجی پور، شهید دین شعاری و شهید همت...
https://eitaa.com/shahidaneh110
راستی
امروز سالروز شهادت سردار خیبر شکن شهید حاج محمد ابراهیم همت هست.
فرمانده ای که در روز شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها به شهادت رسید .
17 اسفند 1362 مصادف با سوم جمادی الثانی 1404
شادی روح شهید محمد ابراهیم همت صلوات...
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت ششم: یه کم بیرون از گود (شایدم داخل گود)
رانندههای جوان سیر ایثار معمولاً تو رانندگی دستشون حسابی گرمه و کاربلد هستن، اما از نظر روحی-جسمی خستهان و این خستگی باعث میشه که با تغییر برنامهها یا کارهای فرهنگی تو اتوبوس زیاد همراهی نکنن. 🚌😓
حرف زیاده، ولی به نظر من بخشی از مشکل به خودمون برمیگرده. اگه بچههای بسیجی هوای رانندهها رو بیشتر داشته باشن و با رفاقت و کمک به اونها، مخصوصاً تو زمانبندی برنامهها طوری که روز آخر راننده ها زودتر بتونن پیش خانوادههاشون باشن یا حتی تو تمیز کردن ماشین، به خصوص تو مسیر برگشت، کمک کنن، بخشی از مشکلات کمتر میشه. 🤝✨
بیاین بیشتر حواسمون به هم باشه، راهیان نور یعنی مثل شهدا شدن، نه اینکه فقط فاز شهدایی در نسبت زائر برداریم. ❤️
#خاطرات_کاروان
#همدلی_با_راننده
#رفاقت_به_جای_خستگی
#زندگی_شهیدانه
#سفرنامه
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت هفتم:
روز دوم، اتوبوس اول: از عقلانیت تا اشکهای بی مرز 🚌✨
راستش روایتگری برای بچههای بینالملل یه ذره حساستر و متفاوته. اینجا دیگه بحثهای احساسیِ صرف چندان جواب نمیده. اما اگه بتونیم ابعاد عقلانی، انسانیت، آرمانخواهی و معنویت دفاع مقدس رو بهشون نشون بدیم، واقعاً براشون جذاب و تأثیرگذار میشه. 🌍❤️
داشتم از حیات شهدا و مقامات معنوی شون حرف میزدم، اون روز رزق مون معرفی شهید علی حیدری بود، یک لحظه سرم را برگرداندم یکی از دانشجوها حین معرفی شهید داشت اشک میریخت، تابحال این اتفاق در هیچ یک از اتوبوس های ایرانی ها نیفتاده بود.
از تجربهای که با شیعیان خارجی تو راهیان نور داشتم، اینطور برداشت کردم که ارتباطشون با روضهها و امور معنوی قویتره. انگار از این طریق بیشتر به عمق ماجرا وصل میشن و با موضوع ارتباط برقرار میکنن. 🙏🕊️
#راهیان_نور
#انقلاب_اسلامی
#دفاع_مقدس
#اشکهای_بیمرز
#عقلانیت_و_معنویت
#سفرنامه
https://eitaa.com/shahidaneh110
و چه دعای مجیرهایی که هر زمان مادر قصد خواندن آن را داشت، خدمتی به اهل خانه، قد علم کرد و آن را به ساعتی دیگر موکول کرد...
ایام البیض رمضان بود...
مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت: یادم نرود امشب دعای مجیر را...
سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت، حالا وقت تدارک سحری بود؛ مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!
ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود که متوجه شد کودک نوپایش بدجور خود و لباسهایش را کثیف کرده، پس مشغول تعویض پوشک و لباسهایش شد و زیر لب گفت:یادم نرود دعای مجیر را!
خسته و تکیده سرجایش نشست؛ تا خواست دعا را شروع کند آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب... مادر زیر لب گفت یادم نرود دعای مجیر را!
کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه میگذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری میکند...
و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد، چشم های مادر خسته و خواب آلوده، حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده!
سر بر بالین می گذارد و زیر لب آرام زمزمه میکند: نشد بخوانم دعای مجیر را!
قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود و مادر،خسته و دلشکسته از روزمره، لب به مناجات میگشاید:
خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه میکند مرا: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشویم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر...
حالا مادر آرام میخوابد، هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار میشود تا یکی از فرزندان را آب بدهد، یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید...
مگر میشود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟
اصلا تمام عمر مادرها ایام البیض است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه...
خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان: اجرنا من النار یا مجیر !
شادی روح همه مادران آسمانی
وسلامتی همه مادرانی که در قید حیات هستند صلوات
https://eitaa.com/shahidaneh110
3- کمال کورسل.mp3
23.84M
✨ موسیو کمال: کتابی که حالا میشنویمش! ✨
قسمت سوم: "از جروم تا کمال: سفر یک روح جستجوگر"
جروم کنجکاو، با ورود به خانهی دانشجویان مسلمان ایرانی ، وارد دنیایی جدید شد. 🏠📚
از خواندن بیانیههای امام خمینی، تا آشنایی با مفاهیم اسلام و شیعه و دعای کمیلی قلبش را تسخیر کرد. 🙏❤️
دوستی با دانشجویان ایرانی و عرب 🌍💬
از تسنن تا تشیع و دردسرهای انتخاب نام. 🌟🕌
او حالا بخشی از خانوادهای بزرگتر بود که به دنبال عدالت و حقیقت میگشت. ✊📖
#موسیو_کمال
#دفاع_مقدس
#شهید_فرانسوی
#قصه_ی_یک_مبارز ⚔️
#عدالت_خواهی ⚖️
#تحول_زیبا
#دعای_کمیل
https://eitaa.com/shahidaneh110
زندگی شهیدانه
قسمت هفتم: روز دوم، اتوبوس اول: از عقلانیت تا اشکهای بی مرز 🚌✨ راستش روایتگری برای بچههای بینالم
عزیزی گفتند درباره شهید علی حیدری بیشتر معرفی داشته باشم.
انشالله چند تا پست درباره این عارف شهید قرار میدم.
🍁علی با یکی از بچه ها سر یک موضوع اختلاف پیدا کرد و در مورد اون بنده خدا قضاوت درستی انجام نداد.
از آنجا که این کار علی عجیب بود ؛اون بنده خدا چیزی نگفت و اعتراض هم نکرد.
⬅️فردای همان روز،اول صبح علی حیدری آمد سراغ همین بنده خدا و با اشک روی پاهای او افتاد .گفتیم:علی چی شده...
گفت :دیشب خواب دیدم که بعد از قضاوت من قثیامت برپا شد و مرا به سوی جهنم می برند،فهمیدم اشتباه کردم و الان در حضو شما عذر خواهی و طلب بخشش میکنم.
چند روزی حال علی به خاطر این موضوع خراب بود.لذا فرمانده ما تشخیص داد که بایستی علی چند روزی بره تهران و حال وهواش رو عوض کنه.
شب که سوارقطار بودیم و راهی تهران،علی خیلی داغون بودو همش در مورد قضاوت بی جا،خودش رو سرزنش میکرد.
یک دفعه دیدیم علی توی کوپه 🚂قطار داره داد میزنه و همش میگه:نه،نه منو به سمت آتیش نبرید،منو دارن می برند سمت جهنم و ... و دائما این حرف ها رو میزد می خواستیم کمکش کنیم .من اومدم دست علی رو بگیرم که باور کنید دستم سوخت!!😱 چون بدن علی به شدت داغ بود.
یک دفعه دستش رو رها کردم و بازویش را گرفتم اما علی خیلی بی قراری می کرد و رنگش سرخ ،سرخ شده بود.
چند لحظه بعد دیدیم یه دفعه علی آهی کشید و گفت :راحت شدم ،من دیگه بخشیده شدم ،بَه بَه چه جای خوبی من رو آوردند.چه جایی...
این حرف ها رو زد و آروم شد و خوابید ...
ص 98
#علی_بیخیال
☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت هشتم: 🚌 اتوبوس اول، روز دوم:
"از غزنی تا اهواز؛ روایت مقاومت محمدعلی کلی" 🇦🇫❤️🇮🇷
روز قبل، وقتی دانشجوها خودشون رو معرفی میکردن، یه چندتاشون گفتن که اهل غزنی افغانستان هستن. منم پرسیدم: «محمدعلی محبی رو میشناسین؟ اهل منطقه شماست.» اما گفتن نمیشناسیمش. 😔
محمدعلی محبی، اهل جاغوری غزنی، قهرمان انقلاب اسلامیه. 🌟
وقتی انقلاب ایران پیروز شد، مردم جاغوری هر روز تو مسجد جمع میشدن و پای رادیوی ایران مینشستن تا شاید صدای امام رو بشنون. وقتی امام دستور دادن که مردم جبهه رو پر کنن. محمدعلی، با اینکه فقط ۱۶ سال داشت، راهی ایران شد تا برای امام و انقلاب بجنگه. اون و خیلیهای دیگه، مقلد امام خمینی(ره) بودن و حرف امام رو زمین نمینداختن. ✊
مهرماه ۱۳۵۹، روزهای شروع جنگ ایران و عراق بود. محمدعلی تنهای تنها خودش رو به ایران رسوند: از مشهد و تهران تا دوکوهه و اهواز. 🚚 اون راننده خودروهای سنگین شد و آنقدر تو جبهه پرتلاش بود که رزمندهها بهش لقب «کِلی» دادن. کلی، اون جوان رزمنده افغانستانی بود که روز و شبش رو تو جادهها میگذروند تا به جبههها خدمترسانی کنه. 💪
اما داستان زندگیاش پر از درد بود. تو همون دوران، پسرش روحالله، تو جاغوری مورد سوءقصد طالبان قرار گرفت و به شهادت رسید. دلیل ترور هم فعالیتهای محمدعلی تو جبهههای ایران عنوان شد. بهش گفتن مزدور و جاسوس ایران شده و خانوادهاش نباید امنیت داشته باشن. 😢 محمدعلی، تو همون سالهای اول جنگ، پدرِ شهید شد. اسم پسرش رو به عشق امام خمینی(ره)، روحالله گذاشته بود. ❤️
محمدعلی هشت سال تو جبهههای ایران جنگید. تو این هشت سال، فقط چهار روز مرخصی گرفت. 🕊️
راستی چرا اینقدر جنگ ما یکطرفه و برای وطن روایت میشه؟؟؟
#راهیان_نور
#انقلاب_اسلامی
#دفاع_مقدس
#قهرمان_گمنام
#افغانستان_و_ایران
#سفرنامه ✨
https://eitaa.com/shahidaneh110