eitaa logo
زندگی شهیدانه
216 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
770 ویدیو
77 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شراب طهور... http://eitaa.com/shahidaneh110
🔸 *مستند گزارش آشوب* 🔻جالبه ببینید👌 در مورد فضای ملتهب کشور در مواجهه با بنی صدر و منافقین و ترور ها در سال ۶٠ https://m.aparat.com/v/ZANtY http://eitaa.com/shahidaneh110
خواهش می کنم روایت این شهید رو تا آخر بخوونید. قاسم ابن الحسن دفاع مقدس 🌾جاوید الاثر دانش آموز شهید غلامرضا رحمانی 🌾تو عملیات رمضان اواخر تیر ماه 1361 گردان ثارالله از تیپ 18 جوادالائه «بچه های خراسان» که معروف به گردان ویژه "ضد زره" یعنی تمام نیروهاش "آرپی جی" زن بودن ماموریت ما منطقه عملیاتی کوشک در شمال شلمچه و در پاسگاه زید عراق بود. 🌾- اون سال بعد از پیروزی خرمشهر ارتش بعث عراق کلی تانک های مدل(T72)که به خاطر داشتن زره ای بسیار ضخیم به "ضد آرپی جی هفت" معروف شده بود خریداری کرد . 🌾- کارشناسان نظامی رو هم از تمام کشورهای باقابلیت مثل فرانسه آلمان و اسراییل و روسیه رو آورده بود پای کارش و زمین ها مقابل مارو مسلح کرده بود میگی چطوری ؟ 🌾- مثالاً از جنوب طلاییه تا شمال شلمچه رو خاکریزهای مثلثی زده بود ! که خودش یک کلاس نظامی می خواد یک روایت کامله که در حوصله شما ها نیست ! 🌾- قرار شد بچه های گردان ما بعد از شکستن خط با نفوذ به داخل دشمن تانک های دشمن رو بزنه و بعد هم دست بدیم به نیرهای تیپ 17 علی ابن ابیطالب (ع) یعنی بچه های قُمی 🌾- نبرد "تن به تانک" و بهتر بگم نبرد "گوشت و آهن" بود . فقط باید نزدیک تانک ه می شدیم و باهاشون کُشتی می گرفتیم سزشاخ می شدیم . 🌾- بچه های تیپ وقتی شنیدن چنین گردانی تشکیل شده خیلی دوست داشتن بیان تو گردان ما 🌾- یکی از اون قهرمان ها یک نوجوان 15 ساله ای به نام «غلامرضا رحمانی » معروف به غلام رحمانی بود که با التماس و اشک و آه و اصرار زیاد به گردان ما ملحق شد. ادامه👇👇
🌾- البته من به مسئول مخابرات گردان گفته بودم موقع وارد شدن به عملیات یه جوری دست به سرش بکنه 🌾- در حین عملیات دیدم که غلام کنار بیسیم چی من نشسته 🌾- به "جواد" که بیسیم چی من بود با خشم نگاهش کردم و از حرکات چشم و ابرو هایم فهمید که چر اونو با خودش اورده ؛ با خجالت ، شونه هاشو را بالا انداخت و گفت کاری نتونستم بکنم ! اومد دیگه ! چی بگم؟ 🌾- چند روزی از عملیات گذشت و هرروز بچه یا مجروح می شدند و یا شهید و تعداد نیروهای گردان کمتر می شد ؛ اما معنایش این نبود که ماموریت ما هم کمتر شده و چه بسا فشار مضاعف می شد. 🌾- آخرین ماموریت در آخرین مرحله از عملیات . . . 🌾- الآن دو روز و نصفی است که در محاصره هسیتیم 🌾- بچه ها از دیروز آب ندارند ؛ توانی برای بچه نمونده و دیگه نایی ندارن . . . 🌾- شهدا رو کنار کانال ، پشت آشیانه های تانک های عراقی در کنار هم چیدیم و آماده برای بردن به عقب ! که هرگز محقق نشد. 🌾- بعثی ها با بمبارون کردن منطقه اعم از خمپاره های زمانی که مثل رگبار بارون روی آسمون بالای سرمون منفجر میشد. 🌾- شلیک خمپاره های 60 و 81 و 120 بعلاوه توپخانه عراقی ها که لحظه ای امون نمی دادند. 🌾- توپ مستقیم های تانک ها وتوپ های 106 و موشک ها ی کاتیوشا و . . . 🌾- توپ های مستقیم که هلی کوپترها می زدند و تو برگشت هم که توپ هاشون تموم میشد با مسلسل از بالا ما رو مورد هدف قرار داده بودند. 🌾- تیربارها و ضد هوایی و ....که کمترینش بودن 🌾- حالا دیگه مهماتمون هم تموم شده 🌾- شهید برونسی اون موقع فرمانده گردان عبدالله بود که پشت سر ما تو میدون مین گیر کرده بود. 🌾- با لطف حضرت زهرا (س)از میدون مین رد شده بود اما دشمن بعثی فشار می آورد تا به ما نرسه. 🌾- نزدیک ظهر بود دمای هوا دیگه رسیده بالای 55 درجه 🌾- نماز ظهر رو که خوندیم. 🌾- یه هویی انگار دشمن شد چند برابر 🌾- سه تانک از شمال به سمت غرب حرکت کردن تا دیگه کامل کلک ما رو بکنن 🌾- فقط 15 نفر موند بودیم. 🌾- شنیدم صدای بچه بلند شد با دست اشاره می کردن و فریاد می زدن : غلام ! غلام! غلام! . . . 🌾- اومدم روی آشیانه تانک دیدم داره با سرعت به طرف ما میاد ، یکی دو بار خورد به زمین ! درست تو دید مستقیم دشمن بود. 🌾- خودشو انداخت تو بغلم ! اول می خواستم بزنمش ، از خودم خجالت کشیدم و به خودم گفتم دست بردار! غلام یه پهلوونه. 🌾- می دونستم پیامی ، خبری و یا یه چیز مهمی برام داره 🌾- نفس نفس می زد، تو دهنش پر از خاک بود. 🌾- لباس هاش پاره پوره شده بود از شدت موج انفجارهای پی در پی که کنارش اتفاق افتاده بود. 🌾- موهای فرفری و بورش بد جوری از شدت "لزجی" عرقی که کرده بود بهم کلاف شده بود. 🌾- لب هاش ترکیده بود و هی با زبونش اونارو خیس می کرد اما فایده ای نداشت ! کامش خشک شده بود. 🌾- گفتم : چیه غلام؟ 🌾- گفت : برونسی نزدیک و پشت سرمونه اگه اون دوتا تانک رو بزنیم ، ورق برمی گرده. 🌾- سرش داد زدم و گفتم : غلام می فهمی داری چی می گی ما حتی یک گلوله آرچی هم نداریم. 🌾- گفت :چند تا نارنجک به من بدین ! کارتون نباشه. 🌾- گفتم : دیوونه با نارنجک ! با نارنجک ! مگه عقل تو از دست دادی نمیشه با نارنجک به جنگ تانک رفت که ! 🌾- مصطفی از اون طرف با فریاد گفت : خب بهش بده ! - حتما در خودش می بینه که تانک ها رو بزنه ! ادامه👇👇👇
🌾- بعد از حرف مصطفی ؛ لحظه ای فرصت سوزی نکردم ؛ چندتا نارنک دادم ریخت تو جیباشو تو جیب پیراهنش . . . 🌾- بغلش کردم و گفتم برو میگم بچه ها رو سرت آتیش بریزن. 🌾- به خودم گفتم: کدوم آتیش ؟ ما چیزی نداریم بزنیم ! 🌾- قدم های استوارش به حرکت در اومد ! ذره ای تردید در دلش نبود ! 🌾- انگار عاشورا بود و "بلا تشبیه" پنداری قاسم ابن الحسن(ع) که به میدان پا می گذاشت ! 🌾- چه خوب بود یکی رجز می خوند و یکی چاووشی می کرد و یک نوحه خوانی می کرد و . . . 🌾- بچه ها رو فرا خوندم به بالای آشیانه ها و خاکریز ها. 🌾- یک دوتا از بچه از آشیانه رفتند به پشت سر غلام و ریختن تو دشت تا حمایتش کنن. 🌾- مهدی و محمود از روبروی تانک ها رفتند تا تانک ها هواسشون به این دو تا جلب بشه . - 🌾- صدای "شنی " تانک ها رو اعصابمون رژه می رفتن . 🌾- باید مراقب هلی کوپترا باشیم. 🌾- سید محمد با تیر بار به سمت دوتا هلی کوپتر روی سرمون تیراندازی می کرد. 🌾- غلام پرید رو تانک اولی !تانک (PMP) بود. تیر بار چی تانک تا اومد به سمت غلام نشونه بره غلام نارنجک رو انداخت تو برجک تانک . تیربار چی عراقی اومد بیاد از برجک بیرون غلام با مشت زد تو صورتش و پرید پایین . . . 🌾- گرد و خاک تانک نمی ذاشت ببینم غلام کجاست ؟ 🌾- تانک اولی از داخل منفجر شد ! صدا انفجار و داغی آتیشش اطراف فرا گرفته بود . . . 🌾- غلام رو دیدم به سمت تانک دومی می رفت که از پشت خورد زمین ! مطمئن بودم تیر خورده بود. 🌾- صدام در نمی اومد ، گلوم خشک خشک بود . 🌾- همه ی زورم رو زدم و فریاد کشیدم : غلام ! غلام ! غلام ! بیا این طرف. 🌾- تیر خورده بود تو سینه ش 🌾- به سختی بلند شد. 🌾- دوباره خورد زمین دور خودش تاب می خورد. 🌾- نمی دونم چند تا تیر خورده بود 🌾- به طرف ش دویدم : غلام ! غلام ! لامصب بلند شو تانک ! تانک ! 🌾- غلام بلند شد و تا رو به تانک عراقی کرد، تانک به قامت از روی بدن غلام ! نه ! "قاسم ابن الحسن" رد شد. 🌾- غلام زیر شنی های آهنی تانک عراقی " رنده " شد. 🌾- از پشت تانک خاک و خون و گوشت و مو و پوست و قلب و تکه های لباسش به هوا پخش شد . 🌾- هنوز صدای "خُرد" شدن استخوان های غلام تو گوشم می پیچه... ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک وخون گریم ونالم براین عمر کمت سخت می سوزم زسوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سُمّ اسبان پایمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکویت کنم اشک می گیرد ره چشم مرا چون روم بی تو بسوی خیمه ها جسم پاکت را به خیمه می برم می گذارم درکناراکبرم از فروغ حُسن نورانی شدی درمنای عشق قربانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا اُمتا ! گریه کنید زین ماجرا راوی: حاج آقای پیراسته http://eitaa.com/shahidaneh110
AUD-20210818-WA0120.mp3
6.15M
روایتگری حاج آقای پیراسته از لحظه ی شهادت شهید غلامرضا رحمانی در کربلای خوزستان... http://eitaa.com/shahidaneh110
شهید باهنر: 🌸به نظر من روحیه ملت ماطوری است که با ضربه هامقاوم تر می شود. بنابراین هرچه دشمن نیش خودش را بیشتربازکند، احساس ملت ما برانگیخته تر می شود و سرسختی و مقاومتشان بیشتر. 🌸 درگذشته هم ملت امتحانش را پس داد که هرچه رژیم شاهنشاهی دشمنی بیشتر می کرد، ضربه بیشتر می زد، ملت ما سرسختی اش بیشتر میشد. http://eitaa.com/shahidaneh110
🌷شهید محمد علی رجایی: 🌸مردم ما از کمبود ها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس! http://eitaa.com/shahidaneh110
‏دردناک اما واقعی تلنگری به دل های بیدار محمد رضایی در اردوگاه مخوف تکریت11 لو رفت و توسط عراقی ها شناسایی گردید.. محمد، هر روز توسط دو نفر از نگهبانان عراقی به نام های علی آمریکایی و عدنان مورد ضرب وشتم وشکنجه قرار می گرفت. بسته های بزرگ سیم خاردار حلقوی که هنوز باز نشده باشد، دارای ارتفاعی حداقل یک متر و میانه ای خالی است . این دو افسر عراقی بچه های اردوگاه را داخل این توپ سیم خاردار می انداختند وبا کابل وحشیانه شروع به زدن کردند، نه راه پیش داشتند و نه راه پس. می ایستادند ضربات کابل را میخوردند. می نشستند، خارهای تیز فلزی به تن شان فرو میرفت . در این حال سرو صورت بود که آماج ضربات انواع و اقسام کابل ها قرارمیگرفت . با دست ها صورت شان را می‌گرفتند، دستها بود که متورم و کبود و خون آلود میشد و میشکست. چشم هایی هم براثر این ضربات از حدقه خارج شد . این دو دژخیم وحشی بار ها به طور ویژه ای با کابل برق به جان محمد می افتادند . بنا بردستور عراقی ها، محمد بایکوت شده بود و هیچکس حق حرف زدن با وی را نداشت لذا هر بار میرفت و کابل میخورد و دوباره می آمد داخل آسایشگاه، گوشه ای می نشست و از درد زوزه میکشید ولی کسی حق پرستاری از او را نداشت . به تنهایی درد میکشید و به تنهایی قدم میزد و به تنهایی غذا میخورد. یک روز در حین قدم زدن بهش نزدیک شدم و جویای احوالش شدم ، گفت محسن برو ، که اگر ببینند تورا هم میزنند. گفتم : تو که از تنهایی دق کردی ، به جنهم بذار من رو هم بزنند. ادامه👇👇👇
... داخل بند سه بودیم که آمدند و محمد را بردند داخل حمام بند یک و شروع به زدنش کردند. با هرضربه کابلی که فرود می آمد بخشی از شیشه حمام نیز می شکست. شیشه ها بر روی زمین و بدن محمد می‌ریخت و همان حال اورا با بدنی عریان مورد اصابت کابل های خود قرار می دادند . عدنان هیکلی بسیار برزگ و تنومندی داشت . چنان این بدن نحیف و رنجور شهید رضایی را میزد که از نفس می افتاده بود و درخواست آب کرد و برای دقایقی استراحت کرد . محمد هنوز مقاومت میکرد. سید جلال از بچه های بند میگفت که وقتی ما رفتیم خون های داخل حمام رو تمیزکنیم ،گوشت و خون بدن مطهر محمد رضایی به در و دیوار حمام چسبیده بود . ضربه های زیادی بر بدنش وارده شده بود ، با فرود هر ضربه، همراه با جداشدن کابل از بدن ، تکه های گوشت بدنش کنده و به در و دیوار حمام پرتاب شده بود . سیدجلال میگفت که ما همه را پاک کردیم و شستیم و فقط یک تکه را برای ... گذاشتیم. به گفته بچه های آشپزخانه اردوگاه علی آمریکایی و عدنان ، پس از آن محمد را بردند در حمامی که خود عراقیها از آن استفاده میکردند. عدنان برای آخرین مرتبه قسم خورد که اگر حرف نزند او را خواهد کشت. اما محمد با صدایی ضعیف و ناله ای درد آور فقط یک ذکر یازهرا س گفت . بدن زخمی محمد را بر روی صندلی قرار دادند. شیر آب داغ را بر پیکر نحیف وی باز کردند و سبوعانه سیم برق را درحالی که دست های وی به صندلی بسته شده بود به او متصل کردند . در حالی که وی از درد به خود می پیچید نمک بر روی زخم ها می ریختند . فریادهای محمد فضای حمام را پرکرده بود . عدنان صابونی را در دهان محمد کرد . با فرو رفتن صابون به حلق و بسته شدن راه تنفس ، صدای محمد برای همیشه خاموش شد و غریبانه در یکی از روز های خردادماه سال 1366 در اردوگاه مفقودین تکریت 11شربت شهادت نوشید. هنگامی که پیکر مطهر شهید محمد رضایی تبادل و جهت تشییع به مشهد منتقل شده بود ؛ علیرغم گذشت هفده سال، تمام زخمهای پیکر نحیف اش ، تازه و معطر بود و هنگامی که پیکر مطهرش را در شهرستان فاروج تشییع میکردند بر روی لباس تشییع کنندگان خونابه می چکید. این ها را میگویم که نسل های آینده بدانند که بچه های این مرز وبوم ؛ در راه اعتقادات خود و در راه دفاع از شرف و ناموس وکشور خود ، چه رنج ها و سختی هایی را تحمل کردند. سید محسن ... از هم بندی های شهید محمد رضایی. http://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با پدر شهید محمد رضایی و شهادت بر تازگی بدن مطهر شهید بعد از هفده سال گذشتن از شهادت http://eitaa.com/shahidaneh110
🌸 9 شهریور، سالروز ربوده شدن پیشوای صلح و مقاومت امام موسی صدر؛ می باشد. به همین مناسبت اپلیکیشن طاقچه، کتاب آدم ربایی در لیبی رو با هشتاددرصد تخفیف ارائه میده «آدم ربایی در لیبی» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/104809 http://eitaa.com/shahidaneh110